ما وه هر جاه بروم سر وا برگردانوم
تو او چشای خوئت سنبل میکاروم
میخوام برم سر ره بشینم
و رفتن و تو با چشم ببینوم
بیا بیا بیا
هرمز، ای جزیره ی بی همتا ، چه آرام و با وقار در آب های خلیج فارس قد برافراشته ای و در بازی مینیاتوری رنگ هایت می درخشی.
چطور می شود که در هر نقطه از خاکت ، گنجی از شگفتی های طبیعت نهفته باشد !؟ آیا تو از زمین با شکوه سر برون آورده ای یا پروردگار مهربان ، تو دردانه را از آسمان ها بر زمین نهاده است !؟
و چه زیبا صورت دایناسورها ، با دست طبیعتِ بی نظیرت بر دیوار کوه هایت حکاکی شده است.
به راستی نمی دانم در کدامیک از زیبایی هایت تأمل کنم، در آبی دریایت یا سفیدی الهه ی نمکت ، در سرخی ساحلت یا درخشندگی خاکت ، در ظرافت قامت جبیرهایت یا پرواز پرندگانت ... .
حقیقتاً که تو نگین انگشتری خلیج فارس هستی.
هرمز شگفت انگیز ، در کنار ساحل زیبا و دریایت که سودای خروشان شدن را در سر دارد، مردمانی یافتم که با تو خو گرفته اند و صمیمانه سفره ی بی ریایی را برای مهمان هایشان پهن کردند.
آنجا که بر خاک رنگینت قدم می زدم، روحم پرکشید و غرقِ صدای باد و پرندگانت شد و آرامشت که برایم پر از آموزه بود، بیش از هر شخص و مکانی، به من نگاه زیبا بین را آموخت .
اما راز هوای عجیبِ ساحلت را در گوش چه کسی نجوا خواهی کرد که با وجود صدای امواج و پرندگانت باز هم سکوت حاکم است !؟ شاید پرندگان آسمانت که دوستان دیرینه ی تو هستند بهتر از هر کسی اسرار تو را یافته باشند. ای کاش که من هم پرنده ی آسمانت می بودم.
من کنار تو وادار به سکوت شدم ، چرا که کلامم در مقابل زیبایی ها و آموزه هایت قاصر بود و آن زمان که روحم در سکوتت آرام گرفت، تو با تمام شگفتی هایت در گوشه ی چشمم لغزیدی ...
هرمزِ باشکوه ، اکنون که از تو بسیار فاصله دارم باید بگویم که گوشه ای از قلبم را در میان سرزمینت جا گذاشته ام، امید دارم که به زودی به تو بازگردم.
آرزوی امروز من این است که وجودِ خاکی ام در میان خاک زرافشان و تاریخ گذشته ات برای آیندگان به یادگار بماند.