آرمیتا احسانی
آرمیتا احسانی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان ترسناک شبی که جن دیدم

قسمت دوم


سوار ماشین شدم دیدم مامانم اومد

سوار ماشین شد و حرکت کردیم

به مامانم گفتم کجا می ریم جواب نداد

گفتم ولش کن

خیلی از خونه دور شدیم که

بهش گفتم مامان جواب بده

کجا داریم می ریم

گفت من مادرت نیستم

ترسیدم

گفتم مامان شوخی نکن

جیغ بلندی کشید گفت من مامانت نیستم.

بعد گفت مامانت اسیر من

گفتم مامانم کجاس مامانم کجاس

رو بهم کرد چهرش اصلی شو بهم نشون داد که از ترس نفسم بند اومد


چهرش خیلی ترسناک بود

بهش گفتم پس اونشب کسی کنار من خوابید تو بودی گفت اره ترس تمام وجودم رو گرفته بود گفتم پس کسی که اومد تو دستشویی تو بودی گفت اره

گفتم خواهرم کو پدرم کو داداشم گفت

نترس نگرانشون ن باش دوستام حواسشون

بهش هست

دیگه از ترس نمی دونستم چیکار کنم

نمی دونستم چه بلایی قرار سرمون بیاد

بعد دو دقیقه به

یه جاده خاکی رسیدیم که به سمت یه جنگل میرفت

حدود نیم ساعت رفت تا رسیدیم به جنگل اونجا یه خونه بود که خیلی ترسناک بود

وارد خونه شدیم اونجا پر از اجنه جن بود خیلی بد بود

مامانم بسته بودن به صندلی

دهنشم بسته بود دهن مامانم باز کردم

مامانم بهشون گفت چی می خواید گفتن........

ادامه دارد


نویسنده آرمیتا احسانی

شبیکهجندیدمقسمت 2
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید