آرمیتا احسانی
آرمیتا احسانی
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

داستان ترسناک شبی که جن دیدم

قسمت سوم

بعد اون جن گفت

داخل زیر زمین یک دریچه هست که یه صندوقچه اونجاست

و داخل صندوقچه یه انگشتر با نگین سرخ ما اون رو می خوایم

مادرم با ترس گفت با با باشه

اون جنه اسمش پیرزن سرخ پوش بود که بقیه جن ها بهش می گفتن عجوزه

من کنجکاویم گل کرده بود که چرا

اون انگشتر می خواد چرا اصلا اون انگشتر تو خونه ما بود

شب شده بود داشتم یواشکی به حرف هاشون گوش میدادم که فهمیدم اون انگشتر باعث نابودی شون میشه

مارو صبح آزاد کردن ک ما رفتیم دنبال انگشتر

اون جن ها تمام ماجرا را به پدر برادرم خواهرم گفته بودن

و ما رفتیم داخل زیرزمین و دنبال انگشتر گشتیم

اما انگشتر پیدا نشت ساعت ها ساعت ها گذشت ولی پیدا نشد انگار دریچه ای وجود نداشت و همین تورانگشتر وما نا امید نشدیم و دنبالش گشتیم شب شد و ما پیداش نکردیم و بعد از یک هفته جند ها سر و کله شون پیداشد عجوزه گفت انگشتر کجاست .......


ادامه دارد


شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید