ویرگول
ورودثبت نام
علیرضا پورعابدین
علیرضا پورعابدین
خواندن ۸ دقیقه·۵ سال پیش

در جستجوی آرامش، در انتظار امید

هر روز خبر نگران‌کننده تازه‌ای به گوش می‌رسد! این روزها عادت کرده‌ایم که هر روز ممکن است اتفاق جدیدی مسیر زندگی ما را زیر و رو کند. خبرهای مختلفی که هیچ نقشی در وقوع یا عدم وقوع آنها نداشته‌ایم. از بحران نرخ ارز گرفته تا انهدام هواپیمای مسافربری توسط پدافند خودی خبرهایی است که آرامش ما را به هم می‌ریزد. خبرهایی که در ظاهر بخش طبیعی و جدا نشدنی از سیاست و جامعه ما شده‌اند.

اما سوال اینجاست که آیا وقوع این همه بحران روحی و روانی برای زندگی بشر قرن ۲۱ طبیعی و غیر و قابل اجتناب است؟ تاثیر این بحران‌های روحی بر کسب و کار، اقتصاد و امید به زندگی ما چقدر است؟ آیا انسان‌های هم دوره ما در کشورهای توسعه یافته هم مثل ما باید هر روز با بحران دست و پنجه نرم کنند؟

ما بچه‌های جنگیم

هنوز هم زمانی را به یاد دارم که تمام نقاشی‌هایی که در کلاس نقاشی دوران دبستان می‌کشدم شامل تانک و اسلحه و تفنگ بود. من و هم سن‌های من اواخر جنگ ایران و عراق به دنیا آمده بودیم. اما با گذشت چند سال از پایان جنگ، هنوز هم نقاشی‌هایمان پر بود از روایت جنگ! جنگی که برای ما مایه افتخار بود.

در حال حاضر وقتی به دوران دبستان خودم در سال‌های میانی دهه هفتاد شمسی نگاه می‌کنم، متعجب می‌شوم و سوالی ذهنم را مشغول می‌کند. واقعا چرا باید بچه‌های دبستانی آن روزها، رویای جنگ در سر داشته باشند. هیچ تصویر زیباتری نبود که در ذهن من و هم نسل‌هایم شکل بگیرد تا بتوانیم روی برگه‌های سفید دفتر نقاشی بکشیم؟

بارها به این سوال فکر کرده‌ام و در برای جواب به سوالم به خاطرات مادرم رجوع می‌کنم. خاطرات مادر از دورانی که من را ۶ ماهه باردار بود و هر لحظه آماده بود با شنیدن صدای آژیر خطر به سمت پناهگاه حرکت کند. انگار نه انگار که این صدای آژیر خطر، مقدمه‌ای برای شکلیک موشک است. موشکی که شاید به خانه ما برخورد کند و شاید خانه همسایه ما را به آغوش مرگ بکشد.

بله، دیگر تعجب نخواهم کرد. دیگر از این همه جنگ طلبی در وجود کودکانه خودم تعجب نخواهم کرد. من زیر موشک باران بزرگ شده‌ام و طبیعی است که در ناخودآگاه خودم به یادآوری آن شرایط تمایل داشته باشم.

ما «نان» نداشتیم اما در عوض «آرمان» داشتیم

نوجوانی من در کنار همه شیطنت‌ها و بازی‌گوشی‌ها از ایدئولوژی و آرمان‌خواهی پر بود. اینکه از دار دنیا چه چیزهایی دارم مهم نبود. حتی مهم نبود که در آینده چه چیزهایی را به دست می‌آورم. تنها چیز مهم در ذهن من «آرمان» و «ایدئولوژی» من بود. ایدئولوژی که می‌شد با آن ساعت‌ها احساس غرور کرد و با پای پیاده و دست‌های بسته تمام قله‌های جهان را به همراه آن فتح کرد.

ایدئولوژی که به من یاد داده بود. حرفی که فکر می‌کنم درست است را با صدای بلند بزنم. حتی اگر نتایج بدی برای من داشته باشد. آرمانی که هزینه های زیادی داشت. اما در عوض نئشگی مرغوبی را هم نصیب من می‌کرد.

ما دیگر «آرمان» هم نداشتیم اما در عوض تا دلتان بخواهد «بحران» داشتیم

دوران نوجوانی به زودی سپری شد و من در اوایل دهه نود شمسی در میانه جوانی در حالی کاخ آرزوهای خودم را ساخته و پرداخته بودم که تحمل همه سختی‌ها و ناملایمات به ذوق تحقق آن کاخ آرزو‌ها برایم ساده بود. تا اینکه اولین شوک روانی را به طور واقعی تجربه کردم.

تحریم‌های آمریکا علیه ایران، در پی بی‌نتیجه ماندن مذاکرات هسته‌ای ایران با قدرت‌های جهانی وارد فاز جدیدی شد. من خیلی نمی‌فهمد دقیقا چه اتفاقی افتاده است. اما افزایش قیمت ارز را می‌توانستم دقیقا متوجه بشوم. نرخ ارز و طلا به صورت لحظه‌ای بالا می‌رفت. اما من و هم نسل‌های من فقط می‌توانستیم نگاه کنیم.

در عرض یک سال نرخ عرض چهار برابر شد. اما من و هم نسل‌های من به اندازه همان یک سال هم کاری از دستمان ساخته نبود. کاخ آرزو‌ها هر لحظه دورتر و دورتر می‌شد و ما هر لحظه ناامید و ناامیدتر

در طول این سال‌ها بحران بخش جدایی نشدنی از زندگی ما بوده است. هر بار هم که به آرامش دلخوش کرده‌ایم، طوفانی این پیام را برای ما آورده است که این دریا قصد آرامش ندارد. بی‌خود دلخوش نباشید.

از سال ۹۲ تا ۹۶ اوضاع جامعه‌ای که من در آن زندگی می‌کردم، اندکی رنگ آرامش گرفت. اما انگار که ما در زندگی سهمیه بحران داریم و در صورتی که سهم امروزمان از بحران را دریافت نکنیم، باید فردا اصل و سود سهممان از بحران را با هم پذیرا باشیم!

سال ۹۷ چنان بحران ارزی را تجربه کردیم که بحران ارزی سال ۹۱ برایمان تبدیل به شوخی شده بود! هر سال دریغ ار پارسال! هر چقدر سن من بالاتر می‌رفت، یاد می‌گرفتم که باید بادبان‌ها را محکم‌تر بکشم و خود را بیشتر برای طوفان آماده کنم. اما هر چقدر ما بادبان‌ها را محکم‌‌تر می‌کشیدیم، طوفان بحران هم شدیدتر سیلی به صورت ما می‌زد.

بالاخره سال ۹۷ به هر طریقی که می‌شد با سیلی صورتمان را سرخ نگه داشتیم به امید اینکه شاید در آینده بتوان رویاهایمان را بسازیم.

ما به سال ۹۸ چشم امید داشتیم

با تثبیت قیمت دلار روی کلاس ۱۲ هزار تومان در سال ۹۸، جامعه داشت از لحاظ روانی خود را ریکاوری می‌‌کرد که آبان ۹۸ از راه رسید.


هنوز از خواب بیدار نشده بودیم که خبر افزایش سه برابری قیمت بنزین منتشر شد. تا ظهر نشده قبل از آنکه با شوک قیمت بنزین کنار بیاییم. تمام اتوبون‌های تهران در اثر درگیری خیابانی قفل شدند و قبل از آنکه بتوانیم تحلیلی بر اوضاع خودمان و جامعه داشته باشیم حوالی ساعت ۶ بعدازظهر اختلالات اینترنت شروع شد و حدود ساعت ۹ شب رسماً دیگر به چیزی به نام اینترنت دسترسی نداشتیم.

یک هفتهٔ تمام در اوج خشم و ناامیدی، بستر اینترنت این مملکت تبدیل به یک شوخی مضحک شده بود.

کسب‌وکارهایی که امید خودشان رو به رونق تجارت الکترونیک دوخته بودند. حالا علاوه بر زیان‌هایی که در اثر قطعی اینترنت باید تحمل می‌کردند دست به گریبان نگرانی دائمی شدن قطعی اینترنت هم بودند.

یک هفته پر اضطراب گذشت تا اینترنت خانگی وصل شد. اما هنوز اینترنت موبایل ها قطع بود. حتی بعد از ۱۵ روز پرفشار که وضعیت اتصال اینترنت ایران تقریباً به حالت قبلی برگشته بود. انگیزه‌ای برای کار در دل اهالی اکوسیستم کسب‌وکارهای آنلاین در ایران نمانده بود. قطعی اینترنت شوک بزرگی برای امید و انگیزه ما بود.

بسیاری از جوان‌های کاربلد پاسپورت به دست برای مهاجرت اقدام کردند و تعداد زیادی از آنها هم در مدت کوتاهی موفق به مهاجرت از ایران شدند. دانش و تجربه‌ای که به همراه این جوانان از ایران رفت، حاصل سالها آزمون و خطا و انرژی بود. دانش و تجربه‌ای که بازآفرینی آن نیازمند زمان و منابع بسیار زیادی است.

جامعه ما در حال کنار آمدن با کابوس اینترانت ملی بود که دی‌ماه ۹۸ از راه رسید و دوباره خبرهای شوک برانگیز، یکی پس از دیگری بر سر ما آوار می‌شدند.

حمله تروریستی آمریکا به فرمانده نظامی سپاه قدس ایران، وضعیت روانی جامعه رو دوباره ملتهب کرد. فضای روانی جامعه ایران کاملا احساسی و بهم ریخته بود. در چنین اتمسفری خبر انهدام هواپیمای مسافربری هواپیمایی اکراین توسط پدافند هوایی ایران جامعه ایران را در یاس فلسفی کامل فرو برد.

در هر کدام از این بحران‌ها، رویدادها و همایش‌ها لغو می‌شدند و به تعویق می‌افتادند. بخش بزرگی از کمپین‌های رسانه‌ای استارتاپ‌ها و کسب‌وکارهای آنلاین لغو یا با شکست مواجه شدند.

این بحران‌های روانی از چند جهت به کسب‌وکارهای آنلاین آسیب می‌زد. از طرفی اعضای تیم‌ها، روحیه و انگیزه خود را برای ادامه فعالیت از دست می‌دادند و از طرفی زیان مستقیم به کسب‌وکارها وارد می‌شد.

در حالت عادی هم ریسکی که یک کسب‌وکار باید تحمل کند قابل توجیه نیست چه رسد به وقتی که هر روز خبری تازه، کلیه معادلات را یکباره بر هم می‌زند.

ما دیگر هیچ چیز نداشتیم، حتی راهکاری برای مقابله با کرونا!

تا اینجای کار فقط بخشی از بحران‌های جامعه ایران را در این مطلب ذکر کرده‌ام. از سیل و زلزله و قتل و اختلاص به جهت آنکه تاثیر روانی کمتری بر کل جامعه به جا گذاشته‌اند، چشم پوشی می‌کنم.

بعد از این‌همه بحران و شوک روحی و روانی، نوبت یه شیوع ویروس کرونا شد!

اسفند ۹۸ آخرین ماه از این سال پر بحران قرار بود با بوی عیدی و بوی توت همراه باشد که ناگهان ویروس کرونا از چین به ایران سرایت کرد و تا لحظه نگارش این متن در حدود انگشتان دو دست، از میان ایرانیان جان‌باخته داشته است.

در عرض ۲۴ ساعت اولیه شیوع این بیماری در ایران، جامعه کاملا وحشت زذه و ملتهب است. کلیه دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی تعطیل‌شده است. بازی‌های فوتبال لیگ برتر به تعویق افتاده و کلیه رویدادها و همایش‌ها هم لغو شده‌اند.

ما از ترس ابتلا به کرونا در خانه محبوس شده‌ایم و حتی دیگر نگران کسب‌وکار نیمه‌جانمان در این اقتصاد بحران زده هم نیستیم.

ما آرامش می‌خواهیم، دلمان برای امید تنگ شده است!

در دوران پر از هیجان نوجوانی و در اوج آرمان‌خواهی‌های ایدولوژیک، مصاحبه‌ای از آقای علی شمخوانی را در تلویزیون حکومتی ایران تماشا می‌کردم که در مورد روزهای قبل از اشغال خرم‌شهر به دست نیروی ارتش بعث عراق توضیح می‌داد.

شمخوانی در آن مصاحبه توضیح می‌داد که ۳۴ روز، مردم خرمشهر خانه‌های خودشان را تبدیل به سنگر کرده بودند و بدون هیچ پشتیبانی نظامی، توانسته بودند جلوی سقوط خرمشهر را بگیرند. روز سی‌وچهارم شمخوانی نامه‌ای می‌نویسد و به مسئولین نظامی توضیح می‌دهد که اگر تجهیزات و کمکی به ما نرسانید دیگر توان حفظ خرمشهر را نداریم.

شمخوانی در آن نامه می‌نویسد ما خرمشهر را بدون هیچ تجهیزاتی، ۳۴ روز نگه داشتیم. امروز هم اگه فقط ۳۴ فشنگ به دست ما برسانید، ۳۴ روز دیگر هم نگه می‌داریم. اما با این شرایط ما دیگر توان ایستادگی نداریم.

امروز هم در روزهای پایانی سال ۱۳۹۸ خورشیدی، دلم می‌خواهد نامه‌ای بنویسم و بگویم ما آینده و جوانی خودمان را بدون هیچ امید و انگیزه‌ای با این جامعه و این کشور گره زده‌ایم. اگر روزنه‌ای از آرامش و امید ببینیم باز هم تلاش خواهیم کرد. باز هم لبخند خواهیم زد. اما اگر با همین شرایط ادامه دهیم، دیگر توان ایستادگی نداریم.

کروناقطعی اینترنتبحران ارزیکسب و کار
من در این گوشه خودساخته‌ام؛ نون و ماستی دارم. روزگارم بد نیست. فعلا در حوزه مارکتینگ کار می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید