ارسلان رعیت
ارسلان رعیت
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

تشابه شخصیت‌های تائیدطلب و خودشیفته


گرچه افراد خودشیفته و تائیدطلب بسیار متفاوت به نظر می‌رسند ولی یک وجه مشترک دارند، اینکه هر دو با والدینی بزرگ شده‌اند که قادر به مواجه شدن با احساساتشان نبوده‌اند.

از نظر بالینی فرد خودشیفته‌ کسی است که از درک تجربه و حس وجود فرد دیگری جز خودشان ناتوان است. فرد تائیدطلب هم کسی است که انگار مسخ دیگران شده و اصولا هدفی به جز خوشنود کردن و گرفتن تایید از مردم را دنبال نمی‌کنند.

تائیدطلب‌ها مدام در حال قورت دادن احساساتشان هستند و باور دارند هر چه مربوط به دیگران است اهمیت بیشتری دارد. اگرچه آنها معمولا از خودگذشته، متواضع و همدل هستند اما همین ویژگی‌ها آنها را هدف مناسب سوءاستفاده دیگران قرار می‌دهد.

خودشیفته‌ها عموما نقطه مقابل هستند. برای آنها هیچ چیز بیش از احساسات خودشان اهمیت ندارد. اگر کسی همسو با این رویه نباشد به روش‌های مختلف با او برخورد و پرخاش می‌کنند. ناتوان از درک هرگونه نگرش دیگر، آنها تنها دید خودشان را «درست» می‌دانند. همین ویژگی‌هاست که آنها را به افرادی فاقد همدلی تبدیل کرده. هر چند گاهی ممکن است خوش‌مشرب و مهربان به نظر برسند ولی این ویژگی‌ها در جهت تسلط و جاری کردن کنترل خودشیفته‌وار برای آنهاست است.

برای تاییدطلب‌ها تجربه‌ی مداوم القای شرم، تنبیه، یا نادیده گرفته شدن به جهت ابراز حسی که با والدینشان متفاوت بوده، توانایی اعتماد کردن به آنچه حس می‌کنند را از آنها سلب کرده و حالا تردید یا ناآگاهی از احساساتشان و اولویت قائل شدن برای دیگران به استاندارد زندگی آنها تبدیل شده. دلیل شکل‌گیری آن مراقبت‌کننده‌ای است که تنها قادر بوده تجربه خودش را در رابطه‌ی دلبستگی مد نظر قرار دهد.

برای مثال کودکی دو ساله در حال گریه کردن است زیرا یک زنبور که موجودی ناشناخته برای اوست با فاصله کمی از او نشسته، مادر که به هر دلیل بی‌حوصله و تحریک‌پذیر است تصور می‌کند که بچه دارد بدقلقی می‌کند و سر او داد می‌زند یا تنبیهش می‌کند، کودک احساس شرم و ترس می‌کند. زنبور دوباره وز وز می‌کند و دور او می‌چرخد پس او دوباره گریه می‌کند. مادر که بسیار خشمگین است فریاد می‌زند که: «بس کن نمیخوام هیچ صدایی ازت بشنوم فقط باعث عذاب هستی». کودک یاد می‌گیرد که برای اجتناب از خشم مادر و دردسر بیشتر باید احساساتش را سرکوب کند.

این در حالی است که یک مادر همدل از کودکش می‌پرسد که چه شده و چرا دارد گریه می‌کند و یا به دنبال علت آن می‌گردد. هر چند ممکن است نفهد مشکل کجاست ولی در این مثال مادر پریشانی کودکش را به رسمیت شناخته، به آن توجه کرده و تمایل به حل آن نشان داده. این دو نوع واکنش به کودک می‌آموزند که ایا باید به احساساتش اعتنا و اعتماد کند یا نه؟ در صورتی که این واکنش معمول باشد، کودک این الگو را درونی می‌کند و در تمام روابط آینده‌اش بکار می‌برد.

اما بدترین حالت شرایطی است که در آن والدین اصلا فاقد حس همدلی هستند و همیشه احساسات شرم و گناه شدیدی به کودکشان تحمیل می‌کنند. این موضوع باعث می‌شود کودک دور خود و عزت نفسش دیوار ضخیمی بکشد تا مثل یک زره با سد کردن، منحرف کردن، فرافکنی و انکار هر چیز تهدید ‌کننده‌ای از خود شکننده کودک محافظت کند. کودک به سمت چیزهایی تمایل پیدا می‌کند که ایگوی او را تقویت و بزرگ می‌کنند اما آسیب ابتدایی به ایگو بقدری شدید بوده که ایگو واقعا قوی‌تر نمی‌شود بلکه مثل یک بادکنک باد می‌شود و همین ترس از ترکیدن ایگوی شکننده است که او را وادار می‌کند از هر چیزی که آن را دارای ریسک برای این ایگوی توخالی می‌دانند دوری ‌کنند. بدین ترتیب کم‌کم نشانه‌های خودشیفتگی در فرد ظاهر می‌شوند که مشخصا ناتوانی در تحمل احساسات ناخوشایند، فقدان همدلی و اهمیت قائل شدن برای دیگران است. اگر اینگونه رفتارهای والدین همیشگی باشد این ویژگی بصورت بخشی از شخصیت فرد درمی آید.

خودشیفتگیتاییدطلبیاحساس شرمکودک
کاندیدای دکترای تخصصی روانشناسی، روانشناس بالینی، درمانگر تحلیلی. علاقه‌مند به روانکاوی لکانی. بازنشر محتوای اینستاگرام در ویرگول.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید