در برخی رویکردهای روانکاوانه توانایی فرد در بازی کردن، پیشبین مهمی از وضعیت سلامت روانی اوست. بازی کردن را میتوان متناظر با فعالیت خلاقانه دانست. فعالیتی که خودانگیخته، بداهه، خلقکننده و بدون لزوما هدف خاصی است. در واقع هدف آن در خودش است. یکی از مهمترین وجوه نظریه دونالد وینیکات هم همین بازی کردن و خلاقیت است و این خصیصه به وضوح در اتاق درمان وینیکات و روانکاوان وینیکاتی مشهود است. فضایی پر از موادی که با آن تحلیلشونده چه کودک و چه بزرگسال میتواند بازی کند و دست به خلق کردن بزند. هدف درمان وینیکات همواره یکپارچگی خود و در واقع شکلدهی به خویشتنی نو است. اگر در روانکاوی لکانی، روانکاو بر مبنای پرسشی که تحلیلشونده دارد او را کاندید روانکاوی قلمداد میکند یا نمیکند، برای یک روانکاو وینیکاتی خلاقیت همین نقش را دارد.
این خلاقیت فضای سومی است که روانکاوی را از رواندرمانی متمایز میکند و تنها در این داشتن خلاقیت است که فرد میتواند خوشتنِ خود را کشف کند. خلاقیت میانجی میشود برای ارتباط روانکاو وتحلیلشونده که فقدان آن یعنی ارتباط مستقیم میان (در ظاهر) این دو در موارد مرضی یا ناپختگی شدید به چشم میخورد. باید توجه داشت که خلاقیت یک نقطه نیست یا موضوع محصولی خاص که از ذهن یا بدن مشتق شده نیست، خلاقیت یک فرآیند است. مخلوقِ نهایی هرگز قرار نیست فقدان «خود» را ترمیم کند. به همین دلیل فرآیند روانکاوی در اکثر رویکردها، فضایی بیشکل است که به ظاهر بیهدف است. هر چیزی که فضای خلاق را محصور و محدود کند ظرفیت درمانی تحلیل را مخدوش میکند. روانکاو همهچیزدان، روانکاوی که کار تحلیل را برای تحلیلشونده انجام میدهد یعنی لقمه را میجود و در دهانش میگذارد خلاقیت را از بین میبرد.
شاید به همین دلیل روانکاوان کمتر تعبیر میدهند و بیشتر شنوا هستند. تعبیر، به خصوص تعبیر زودهنگام، شکوفایی فرد را در نطفه خفه میکند.
تحلیلشونده در بعد بیرونی وعینی، با آرمیدگی روی کاناپه دراز میکشد و تداعی میکند، بدون هیچگونه محدودیتی. طبیعتِ تداعی، بیان چیزهایی است که به نظر بیربط و بیمعنی هستند و شاید هم باشند. همین ظرفیت روانکاو برای نشستن و تاب آوردن بیمعنایی است که به فرد این توانایی را میدهد که دست به خلق بزند. در مقابل روانکاوی که از بیمعنایی ملول یا مضطرب میشود اصرار بر سازمان و ساختار دادن به این بیمعنایی میکند و بالطبع این بستر مناسب برای خلق را نابود میکند. این سازماندهی بیمعناییِ زوری دفاعی است در برابر ابهام و به مثابه همان ارتباط مستقیم که گفته شد.
در بعد استعاری بدین ترتیب فضای آرمیدگی، فضای تحلیلی است که پر از فرصتهایی برای خلاقیت است. بیشکل است و تحلیلشونده مجبور نیست به زور خودش را در آن جای دهد بلکه خود را در آن رها میکند. درمانگر با سکوتش او را دربر میگیرد و به او فضا میدهد، علاوه بر فضا به او مواد میدهد بدون اینکه ظرفیت او را برای «بازیکردن» با مواد دستکم بگیرد. در چنین فضایی حتی تحلیلشونده هم کمتر نیاز به شنیدن تعبیر دارد، تعبیر روانکاو از زبان خود او جاری میشود. اینجا میشود فضای «گذاری» (transitional space) که وینیکات در نظریهاش نقش کلیدی به آن میدهد، فضایی میانجی میان واقعیت روانی و واقعیت بیرونیِ مشترک بین افراد. فضایی در هم تنیده از بینادرونیت و عینیت. فضایی که محصول آن یافتن خویشتن نو توسط اوست.