در این مقاله قصد داریم به بررسی فلسفه علم اقتصاد متعارف بپردازیم. به این منظور لازم است اجزای فلسفی آن شامل معرفت شناسی، هستی شناسی و انسان شناسی و روش شناسی را مورد بررسی قرار دهیم.
سه عنصر ” مکتب اقتصادی-نظام اقتصادی-علم اقتصادی” در طول هم قرار دارند، به این معنا که نظام اقتصادی نمیتواند خارج از چارچوب مکتب و علم نیز نمیتواند در زمینی خارج از زمین نظام اقتصادی خود عمل کند.
برای درک بهتر این مفهوم بازی فوتبال را بررسی میکنیم. مکتب اقتصادی به مانند وضع قواعد وباید و نباید های بازی، نظام اقتصادی تشبیه ایجاد ساختار، نهاد و زمین بازی و علم اقتصاد نیز تحلیل و تبیین رفتاری تحلیل بازی بازیگران و توصیه سیاستی میباشد.
هسته مرکزی دانش معرفتشناسی، تبیین توانایی عقل در رسیدن به واقع است.
برای فهم ماهیت فلسفی عالم مدرن و شروع آن، از دکارت به عنوان بنیانگذار تفکر مدرن آغاز میکنیم. تاکید و مشخصه ی ما در منظومهی معرفتی او بیشتر تکیه بر برشمردن ارکان تفکر تئوریک عقلانیت راسیونالیستی (به معنای عقل مداری (عقل محوری، عقل معیاری و عقل بسندگی) یا اصالت دادن به عقل و عقلگرایی )که در قالب سوبژکتیویته نمایان گردیده است. ماهیت روش در نوع خاصی نگاه ریاضی وار به عالم است که این نوع نگاه تصرف گونه در موضوع و متعلق شناسایی یعنی ابژه ملازمت دارد.
دکارت در ابتدا برای دستیابی به معرفت یقینی، از خود پرسید:
آیا اصل بنیادینی وجود دارد تا بتوانیم تمام دانش و فلسفه را بر آن بناکنیم و نتوان در آن شک کرد؟
“من می اندیشم پس هستم” نخستین مبنای فلسفه ی دکارتی است. پایبندی و التزام او به بداهت براهین ریاضی بود که او را به این مبنا کشانید و این مورد یکی از احکام است که فلسفههایی را به وجود آورد که در آنها همه چیز به خوبی توجه میشود مگر خود اصل و بنا. به عبارت دیگر «هرچیزی میتواند و باید به شیوه ای ریاضی اثبات کرد».
در سایه فلسفهی دکارتی جهان هستی عینی در سایهی مفاهیم روشن و مقولات بدیهی و اصول موضوعه تبیین میشود. در نظر دکارت ماهیت انسان نظم بخشیدن به مفاهیم است، این برخورد با مفاهیم در واقع در سایه مفاهیم ریاضی صورت میگیرد و همهی پدیدارها به کمک اصول ریاضی تبیین میشوند. ریاضیات در نظر دکارت علم اندازهگیری و نظم است، که منطق کلی علم و زبان رمزی آن است.
فرانسیس بیکن .francis bacon (1561-1626) فیلسوف و دانشمند قرن هفدهم دیدگاه وی در تاریخ علم به سودگرایی معروف و آغازگر زمینه تجربهگرایی در اروپا میباشد.در نظر بیکن روششناسی علمی بسیار حائز اهمیت است.
تجربه و آزمایش درراه رسیدن به علم قبول داشت.از دید بیکن علم زمانی به دست میآید که فرد محسوسات و جزئیات را به مشاهده و تجربه درآورد و برای استخراج قواعد به کلیات جمعآوری مواد روی آورد. وی در شناخت واقعیتها بر محسوسات و تجربه اهمیت زیادی قائل بود و تأکید داشت که نباید به نقلقول و روایت اعتماد کرد و شخصاً باید به مشاهده و تجربه پرداخت. مسائل دینی به حوزه ایمان مربوط است و فهم نقشی در آن ندارد.فلسفه را محدود به قلمرو و پدیدارهای طبیعی دانست و فلسفه را شناخت و اصول مشترکِ دانشها معیارها و پیوندهای آنها انگاشت که این اساس فلسفه اثباتگرایی (پوزیتیویسم) است.
این طرز تفکر بعدها توسط افرادی چون توماس هابز، جان لاک، جرج برکلی، دیوید هیوم، جان استوارت میل، ارنست ماخ و برتراند راسل (۱۸۷۲-۱۹۷۰ م) دنبال شد. پوزیتیویستها بر این باورند که آنچه نتواند در تجربه حسی و در خارج وجود داشته باشد امری بیمعناست و نمیتوان با آن دادوستد معنیداری کرد. پوزیتیویستها بهطورکلی دین را مهجور و احکام و گزارههای آن را فاقد معنی میدانند. آنها معتقدند که معنی همان امکان تحقیق پذیری یا درستی آزمایی است و لاجرم معنیدار بودن مفهوم خدا را به هر معنایی انکار میکردند.
معتقد هستند تنها قوانین و نیروهای طبیعت (نه قوانین و نیروهای فرا طبیعی) در جهان فعالند و چیزی فراتر از جهان طبیعی نیست. اینان بر آنند که قوانین طبیعی است که بر ساختار و رفتار عالم طبیعی حاکم است و هدف علم کشف و نشر صحیحِ همین قوانین طبیعی است.
یک نظریه فلسفی است که بر این باور است هر چیزی که وجود دارد بیشتر از خواص فیزیکی آن نیست؛ یعنی هیچ چیزی به جز چیزهای فیزیکی وجود ندارد. فیزیکالیسم گاهی “ماتریالیسم” هم نامیده میشود.
منبع : درسگفتار های دکتر حسین صمصامی مزرعه آخوند، دانشگاه شهید بهشتی، مقطع کارشناسی ارشد، درس اقتصاد اسلامی
لینک منبع مطلب