دالان باریک
فصل اول :
ما باید بین دو نوع روش برای اداره جامعه انتخاب کنیم یا لویاتان هابز یا هنجارها و قواعد و رسومات زندگی ، اولی در کشورهایی مثل چین سبب فاجعه شده و دومی در اکثر کشور های آفریقایی سبب فاجعه گردیده است.
همچنین آنارشی مساوی هرجومرج نیست بلکی بیهمجاری یا نبود فرمان منظور نظر است.
فصل دوم :
در این فصل بررسی میکنه که چجوری ساختار نهادی و همچنین توانمدسازی جامعه و مردم میتونه یک لویاتان محدود بوجود بیاره و سیر این داستان رو در یونان و آمریکا مرحله به مرحله بررسی میکند. نقش رشد توانمندیهای جامعه در این مسیر بسیار مهم است.
در ادامه انواع دولت را تقسیم میکند:
1. لویاتان در بند : آمریکا
2. لویاتان مستبد : چین
3. لویاتان غائب : لبنان و قوم تیو و ..
بیان میکند که خیلی وقتها کشور ها بین لویاتان مستبد و لویاتان غائب دومی رو انتخاب میکنند و علت ترس از اتفاق افتادن لویاتان مستبد است.
(یه ایراد بهش وارد است و آن هم اینکه نقش دخالتهای خارجی را نمیبیند. فکر میکند این شکلگیری جریان سیاسی در کشورها و اینکه دولت چگونه طراحی بشوند، وابسته است فقط به داخل کشورها و رابطه میان مردم و دولت آن کشورها در حالیکه نیروهای خارجی مخصوصا در خاورمیانه بسیار تاثیرگذارند.)
همچنین از این بحث میکند که ظرفیت لویاتان مستبد کمتر از لویاتان در بند هست و آمریکا و چین رو مقایسه میکنه و افتضاحی که در نمونه آموزش و پرورش هست و همچنین فساد گسترده.
فصل سوم:
در این فصل بررسی میکند دین اسلام را و نحوه حکومت پیامبر اسلام را یک لویاتان مستبد مینامد. اینکه چگونه یک نفر میتواند باعث ایجاد تعادل بین دعوتهای اقوام و جامعه گردد. در اینجا فلسفه ابن خلدون رو به میان میآورد و نشان میدهد که چطور یک لوایاتان مستبد در نهایت باعث نابودی میشود و اقتصاد را از بین میبرد. مثلا از طریق افزایش مالیات و نبودن تخریب خلاق. اینها کلیدی هستند و این را روشی تاریخی میبیند که دائما اتفاق میافتاد.
فصل چهارم:
این فصل مطلب جدید و مهم خاصی نداشت.
فصل پنجم:
در این فصل بررسی میکند که چگونه یک لویاتان در بند که توسط خود مردم توسعه پیدا کرده است میتواند باعث رشد و نمو جامعه و همچنین رشد عدالت و رشد افراد فقیر از قبل تجارت و غیره شود. حکومتهای کوچک در ایتالیا رو بیشتر مثال این مورد میداند.
فصل ششم:
قیچی اروپایی که باعث شد اروپا به دوران رونق اقتصادی و لویاتان دربند وارد بشه ، دو تیغه داشت:
1. تسخیر اروپا در قرن پنجم به دست جوامع قبیلهای سازمان یافته دموکراتیک مبتنی بر انجمنها و هنجارهای تصمیمگیری مبنی بر رضایت طرفین
2. میراث عناصر حیاتی نهادهای سیاسی و دولتی جذب شده از امپراتوری روم و کلیسای مسیحی
توی این بخش و در بخش نهادها و انجمنها مسئله این است که قدرت دست مردم است و قانون ملاک است. پایبندی به قانون انگار وجود لویاتان در بند را تحکیم میکند و این میتواند از قدرتمندی گروههای مختلف جامعه ناشی شود. یعنی چون گروههای مختلف قدرتمندی وجود دارد در جامعه هیچگاه یک گروه نمیتواند مطلقا بر گروه دیگر پیروز شود. این را در فرانسه شارلمانی و همچنین بروکراسی امپراتوری مقدس روم و سپس انگلستان متحد بررسی میکند.
انگلستان را مورد بررسی بیشتر قرار میدهد و نشان میدهد که چگونه در سیر فرآیند تاریخی نهادهای این جامعه شکل گرفته و مردم قدرتمند شدند و در واقع در دالان قرار گرفتند. مجموعهای از جنگ و صلح و درگیریهای داخلی و طاعون موید این ماجرا بودند.
یک مسئله مهم این است که دو تیغ این قیچی هر دو باید باشند وگرنه یا حکومت لویاتان مستبد میشود مانند امپراتوری روم شرقی یا ظرفیت دولتسازی ندارد مانند ایسلند.
این سیر تاریخی سالهای بسیاری طول میکشد و در اروپا نقش انجمنها و پارلمانها به عنوان نهادهای کلیدی این ماجرا بسیار با اهمیت است.
فصل هفتم:
در این فصل چین را بررسی میکند. در تاریخ چین دو دیدگاه مهم سیاسی وجود دارد:
1. دیدگاه کنفسیوس که مبتنی بر سیاستی اخلاقیتر است
2. دیدگاه شانگیانگ تحت عنوان لگالیسم در آن یک دولت کنترلی بسیار قوی مستقر است که ارتش بزرگ و بروکراسی بسیار دقیق برای کنترل جامعه دارد.
هر دوی این نظامها حق مردم را در نظر نمیگیرند و به آن باور ندارند تنها تفاوتهایی در شیوه حکمرانی اخلاقی دارند و تاریخ چین همواره بین این دو دیدگاه در رفت و آمد است. مثلا میتوان دوران دنگ شیائوپنگ و سال ۱۹۷۸ به بعد را کنفسیوسی در نظر گرفت. مسئله زمین و اصلاحات ارضی همواره مسئلهای مهم و کلیدی در چین بوده است.
در دیدگاه لگالیسم و کنترل سخت آن در دوران قدیم حتی از تعداد خانوار در یک روستا هم مطلع بودند.
به سبب این نظامهای لویاتان مستبد که مطلقا مردم را در نظر نمیگرفت، چین همواره با آشوبها و اعتراضات فراوان روبرو بوده است.
در چین و بر اساس تفکر شانگبانگ بیش از آنکه عدالت مسئله باشد، مجازات مسئله بود و حتی وزارتخانهای با آن نام داشتند.
[یک نکته جالب تاریخی: سلسله کینگ وقتی بر سر کار آمد برای اینکه مردم را شکل خود و به نوعی آنها را مطیع و کنترل کند، دستور داد تا مردم جلوی موهای خود را بتراشند و بسیاری را برای عدم اینکار تنبیه و شکنجه کرد و بسیاری را نیز کشت. رضاشاه نیز کارهایی از این دست کرد ، دیکتاتورها به صورت عجیبی یک شکلاند.]
در ادامه این سیر تاریخی را بررسی میکند تا به حزب کمونیست برسد که در واقع امتداد همان ساختار است و هیچ افقی از آزادی و دموکراسی نیز در آن متصور نیست. آزادی به سبک چینی همراه با نظارت بسیار شدید در قالب دوربین و نظارت افراد و یک سیستم رتبهبندی اعتباری اجتماعی است.
فصل هشتم:
در این فصل به سراغ هند میرود. جایی که در آن جامعه از ۴ طبقه و یک طبقه پست تشکیل شده و جامعه کاملا کاستی است. مطلقا همبستگی اجتماعی وجود ندارد و نهادهای جامعه در کنار خانوادهها با استفاده از ابزار خشونت تلاش میکنند تا این نظام را کنترل کنند. مطلقا معنا ندارد که یک نفر بتواند کاست خود را تغییر دهد و حدود و شغلهای هر کاست مشخص شده است و نمیتواند از آن عبور کند. بسیاری از این قوانین ریشه های تاریخی دارند و جزئی از فرهنگ هند هستند. در این نظام عملا کارآفرینی اجتماعی وجود ندارد و ملکه سرخ در آن مرده است و لذا امکان هیچ همبستگی اجتماعی در آن متصور نیست.
۴ کاست عبارتند از : برهمن ( طبقه مذهبی )، کشارتیا (نظامیها ) ، وایشیا (طبقه کشاورز و تاجر و تولید کننده ) و شودرها ( خدمتکاران) + طبقه فوق پست دالیتها.
همچنین یک نظام جاجمانی بزرگ وجود دارد که سلسله مراتب خدمات و شغلها و پرداختیهای گروههای مختلف را مشخص میکند و نظام اقتصادی از آن بیرون نمیشود. این نظام دارای یک سیستم اقتصادی نابرابر است و اساسا برای این نابرابری طراحی شده است. یعنی تلاش میکند تا نا برابری را تثبیت کند و به آن دامن بزند و به شدت به نفع طبقات بالا میباشد.
نکته دیگر در مورد هند این است که این کشور یکی از تاریخیترین و بزرگترین دموکراسیهای دنیا را با سابقه ۲۵۰۰ساله دارد. شوراهای دهکدهها که نقش اساسی در اداره دهکدهها دارند و همچنین نظام کاملا مشخص انتخاباتی دارند و سالهاست پابرجا هستند اما به دلیل وجود نظام کاستی این نظام نتوانسته باعث توانمندسازی دولت در هند شود و دولت همچنان ظرفیت بسیاری پایینی دارد و این دموکراسی نیز نتواسنته نقش خود را ایفا کند. و اصل اشکال در این نظام کاستی که است که اجازه رشد را نمیدهد.
فصل نهم:
در این فصل نمونه سوئیس به عنوان کشوری که سایه جنگ منجر به ایجاد یک دولت قوی شد بررسی میشود. در این نمونه، مردم سوئیس برای مقابله در برابر امپراتوری هابسبورگ دست به تشکیل یک دولت و قانون اساسی قوی زدند و خودشان نیز نیروی جنگاور این نظام بودند. البته ساختار انجمنی و فدرالی نیز در میان بسیار کمککننده بود.
اما پروس نمونه کشوری است که سایه جنگ در آن تبدیل به یک لویاتان مستبد میشود برخلاف سوئیس که یک لویاتان در بند بود.
کشوری مانند روسیه ابتدا در این مسیر قرار گرفت اما به دلیل نبودن حضور مردم در صحنه و هنچنین نبود منافع خصوصی عملا نتوانست وارد دالان شود. همچنین حضور قدرتمند سرویس اطلاعاتی در روسیه و کنترل جامعه این امکان را عملا گرفته است. همچنین فساد گسترده در بین مقامات و خصوصیسازی از طریق مقاصد سیاسی و برای انتخاباتها نیز عامل مهمی است.
همچنین در کشورهایی که از روسیه مستقل شدند نیز تفاوت جدی وجود داشت. در لهستان بدلیل وجود ساختارهای محدودکننده از سمت جامعه، لویاتان در بند شد اما در تاجیکستان دولت بسیارتضعیف شد و یک دولت خیلی ضعیف که توانایی ارائه خدمت به مردم را نداشت بر سر کار آمد و منجر به جنگ داخلی شد.
در آمریکای مرکزی نیز اتفاقی مشابه در جریان بود و آن تفاوت بین سرنوشت گواتمالا و کارستاریکا بود که اولی دچار یک نظام به شدت فاسد و طبقهمحور و همچنین دولت ضعیف بود که مهمترین دلیل آن وجود قوانین کار اجباری و عدم وجود امنیت مالکیت بود، در حالیکه کارستاریکا کشور همسایه، دچار رشد شد. این کشور البته موفق به توسعه جامعه خود بر اساس اقتصاد صادرات بر محور قهوه شد که نتیجه آن یک کشور دارای نظرم سیاسی لویاتان دربند شد و انتخابات در آن کشور معنا پیدا کرد.
فصل دهم:
در این فصل بحث میشود که لویاتان در بند آمریکایی چه ویژگیهایی دارد و چگونه شکل گرفت. از این بحث شروع میکند که ساختار قانون اساسی آمریکا و دولتهای فدرالی و نقش نخبگان و از طرف دیگر در سمت مردم باعث شده است تا هر کدام از این گروهها اختیارات و امتیازاتی را به دست آورند. مثلا منشور حقوق شهروندی برای مردم بود که البته داستانهای شهر فرگوسن خود نشان داد که چقدر این قوانین و امتیازات مخصوصا در سمت مردم شکننده است. سپس از این صحبت شد که اقتضائات ریاست آمریکا بر جهان و پلیس جهانی بودن سبب شده است تا سرویسهای نظامی و امنیتی و اطلاعاتی آمریکا بسیار فراتر از یک نظام در بند و پاسخگو به مردم ظاهر شوند و اتفاقاتی همچون جنگ سرد سبب شده است تا میزان پاسخگویی آنها به مردم هر چه بیشتر کاهش پیدا کند و کمتر تحت نظارت مردم باشد. از سمت دیگر در هنگام تصویب قانون اساسی در آمریکا افرادی همچون جفرسون که خود از بزرگترین بردهداران بودند قوانین حقوق انسانی را تصویب کردند. این گروه فکر نمیکرد که روزی قرار باشد این حقوق در اختیار سیاهپوستان به این نحو گسترده قرار گیرد و انگار از نظر زیرساخت قانونی در آمریکا نوعی تبعیض تدارک دیده شده است.
یکی از مواردی که بسیار کمک کرد تا این لویاتان دربند به ماند مدل مالی مشارکت عمومی خصوصی بود و سبب شد تا دولت همواره دربند باشد و نیاز مالیاش را با کمک بخش خصوصی مرتفع کند.
این مشارکت عمومی - خصوصی جنبههای غیر مالی هم داشت. مواردی از قبیل قوهقضائیه و آموزش نیز به این مدل اضافه شدند و سبب شدند تا دولتهای محلی و دولتهای فدرال و دولت مرکزی همه با هم قوی شوند و یکی بر دیگران فائق نباشد. این مهم سبب شد تا ایجاد طرفیت در دولتها بالا برود و بتوانند ظرفیتهای رشد و توسعه را هر چه بیشتر افزایش دهند.
در ادامه بحث میشود که این مشارکت عمومی خصوصی در زمینه بیمه تامین اجتماعی و حقوق بازنشستگی تبدیل به شکست میشود و بیمهها را شرکتهای خصوصی ارائه میدهند با یارانههای سنگین دولتی و این دست دولت را برای مخارج متنوعی از قبیل جنگ بیشتر باز میگذارد.
مشارکت عمومی-خصوصی همچنین موجب گسترش انواع نابرابریها شده است. مشکلات مختلفی در این فصل در مورد رنگینپوستان شرح داده شده است که چگونه قوانین مختلف باعث ضعیف نگهداشته شدن آنها و همچنین توسعه فقر در بین آنها شده است. مشارکت عمومی-خصوصی در بسیاری از موارد منجر به افزایش ثروت برای قشر ثروتمند جامعه میشود و کمتر منافع آن به اقشار کمدرآمد جامعه میرسد.
در ادامه به این بحث پرداخته میشود که این مشارکتهای عمومی/خصوصی در نهادهای امنیتی و نظامی و ارتشی کاملا تبدیل به یک موضوع خطرناک و خطر علیه امنیت دموکراسی در آمریکا شده است و قوانین اساسی آمریکا نیز دولتها را به حفظ این موضوع و حفظ تامین اجتماعی مناسب بهدغدغه کرده است.
فصل یازدهم:
در این فضل سخن از لویاتان کاغذی به میان میآید. این نوع حکومت حاضر است و غائب نیست اما هیچکدام از توانمندیهای لوایاتانهای دربند و مستبد را ندارد و در واقع دولتی بدون ظرفیت با بورورکراسی بزرگ است. در آن جامعه ناتوان است اما قدرت سرکوب نیز دارد.
دو دلیل برای این نوع لویاتان وجود دارد:
1. تاثیر بسیج : در این فرآیند قوی کردن ممکن است مردم علیه دولت بسیج شوند و تبدیل به تهدید شوند و آزادی نخبگان سیاسی از آنها گرفته شود.
2. ترس از اینکه دیگر نتوانند جایگاهها را نفرات خود بدهند و عقلانی سازی و امکان دادن به کارشناسان موجبمیشود اطاعت ساختار از ایشان کم شود.
سپس به موضوع دولت کلمبیا میپردازد. مثال ساخت جادهای ببن دو شهر مطرح میشود که دههها طول میکشد تا کامل شود و هیچکدام از دولتها عزم لازم برای اجرای آنرا نداشتند. اوضاع ارتباطی بین مناطق مختلف بسیار بد است و ارتباطات اجتماعی در حداقل ممکن میباشد. در این کشور قوانین بر اساس چند شهر بزرگ نوشته و دولت عملا به بقیه کشور کاری ندارد. همین سبب ایجاد دولتهای کوچک شبه نظامی درون آن نیز شد.
فصل دوازدهم: فرزندان عبدالوهاب
در این فصل بررسی میکنه که چگونه استبداد دینی در جهان اسلام منجر به یک حکومت خشن و مستبد میشود. بیشتر مباحث آن برای اهل خاورمیانه تکراری و سطحی است.
فصل سیزدهم:
در این فصل به سراغ آلمان در زمان بین دو جنگ جهانی میرود و میخواهد بررسی کند که وقتی کشوری در دالان است، چگونه ممکن است از دالان خارجشود. این مثال را برای آلمان میزند و آن را بررسی میکند. یکی از علتها شوکهای اقتصادی و سیاسی مانند رکود بزرگ است و علت دیگر باریک بودن دالان و اینکه جریانهای مختلف تحمل گفتوگو و مکالمه با هم رو نداشته باشند که مصداق اون تضعیف مجلس در آلمان و پس از مدتی عملا انحلال اون در زمان هیتلر بود.
عوامل مهمی که آلمان را از این دالان خارج کرد :
1. قطبیت زیاد میان دولت و جامعه که سازش جناحهای مختلف را غیر ممکن میسازد.
2. ناتوانی نهادها برای مهار و حل منازعات و شوکهای اقتصادی
3. بخش مشخصی از جامعه که ترس از دست دادن کنترل وضعیت کشور را دارند
در ادامه موضوع شیلی و ریاست جمهوری آلنده مطرح میشود. وی تلاش میکند تا سلسلهای از اصلاحات ارضی و غیره را اجرا کند که عمیقا نخبگان کشور را به واکنش وا میدارد و این واکنش عملا تبدیل به یک کودتای نظامی میشود و درگیری ها به حدی بالا میرود که کشور را از دالان خارج میکند. این نتیجه افراط گرایی دولتی در هر سطح حاکمیت و قانونگذاری است. (البته این یک روایت آمریکایی است)
یکی دیگر از مصادیقی که میتواند دولتها را از دالان خارج کند دولتهای پوپولیست هستند. ایشان با دغدغه مردم رای میگیرند اما به شدت علیه مردم عمل میکنند.
مورد سومی که در بالا ذکر شد را میتوان در انجمنهای شهرهای ایتالیایی دید که چگونه عدم اعتماد به رئسا در بین مردم یا نخبگان منجر به خروج از دالان و استبداد شد.
پس از آن بیان میکند که وجود و نخبگان و همچنین نهادهای اجتماعی قدرتمند با مشارکت بینالمللی مثل مثال آلمان و شیلی میتواند منجر به بازگشت دوباره آنها به دالان شود.
در ادامه به این پرسش میپردازد که آیا چنین اتفاقی و از دالان خارج شدنی نمیتواند برای ایالات متحد ترامپ هم تکرار شود ؟
فصل چهاردم:
در این فصل به این موضوع میپردازد که چگونه میتوان کشوری که از دالان خارج است را به داخل دالان بازگرداند، سه عامل را کلیدی میداند:
1. توانایی تشکیل ائتلافهایی که حامی اینگونه گذارها باشند
2. محل توازن فعلی بین قدرت دولت و جامعه نسبت به دالان
3. شکل دالان
در این مسیر دو کشور را مثال میزند. اول به سراغ آفریقای جنوبی میرود که در آن یک دولت قوی وجود دارد و یک جامعه ضعیف. مهمترین برنامه کنگره ملی آفریقا حفظ توان دولت و تقویت جامعه و مردم سیاهپوست بود و از این طریق خود را وارد دالان کرد. تجربه دیگر ژاپن است. این کشور شرایطی شبیه آفریقای جنوی را داشت. با این تفاوت که قشر مسلط بروکراتها و ارتشیها بودند. اما بعد از جنگ به رهبری کیشی که خود از موافقان جنگ با آمریکا بود و از وزارای دولت و ۳ سال نیز در زندان بود مجددا خود را بازسازی کرد. کیشی ۲ دوره نیز نخست وزیر بود و شینزو آبه نوه اوست. کیشی به جای اینکه قدرت را در اختیار ارتش قرار دهد به صورت آرام این قدرت را در اختیار بوروکراتهای جامعه قرارداد. البته این مسیر بر پایه قفس آهنین است و این اجازهها از سمت دولت اعطا میشد و از لحاظ اخلاقی مبهم است.
نمونه دیگر کشور ترکیه است که تلاش کرد وارد این مسیر بشود اما به دلیل عدم افزایش قدرت جامعه وارد این فضا نشد و با دولت بسیار قدرتمند اردوغان مواجه شده است. اگر لویاتان کشوری کاغذی باشد نیاز است که هم دولت و هم جامعه تقویت شوند این مکانیزم از طریق نظارت مردم بر دولت امکانپذیر است. اگر دولت ضعیف باشد ما نیازمند توانمدسازی دولت و اگر دولت قوی باشد نیازمند توانمندسازی جامعه هستیم.
در ادامه بحث میشود که چگونه میتوان دالان را عریضتر کرد. نقش نهادهای بینالمللی بررسی میشود که تاثیرات مثبتی داشتهاند اما تاثیرات منفی آنها گستردهتر بوده و باعث شده این دالان در بسیاری از کشورها بستهتر شود.
فصل پانزدهم :
در این فصل بررسی میشود که دولتهای در دالان نیز میتوانند سیاستهای گوناگونی داشته باشند و خود طیفی را تشکیل دهند. مقایسه آمریکا و سوئد. همچنین کلان روندهای جدیدی که جهان را و کار را شکل میدهند، اتوماسیون و جهانیسازی هستند.
یکی دیگر از مواردی که مقرراتزدایی باعث آن شده، افزایش نابرابری است. و مهمترین مثال آن صنایع مالی است که مقررات زدایی در آن نابرابری در حقوق کارگران و کارمندان و ... رو چندین برابر کرده است.
در ادامه بررسی میشود که دولتها در کارهای یکسان به سبب تفاوتهایشان رویکردهای مختلف دارد. و مردم نیز واکنشهای متفاوت دارند. این مورد بستگی به اعتماد بین دولت و مردم است. مثال آن دسترسی بالا به حریم شخصی افراد بین دانمارک و آمریکاست که کردم دانمارک به کشورشان اعتماد دارند و آمریکاییها ندارند. و این به دلیل رفتارهای خود نهادهای دولتی است.
همچنین در ادامه روی این موضوع تاکید شده است که آزادیهای فردی و گسترش آنها میتواند بسیار موثر باشد. آزادی فردا را نباید صرفا در آزادی دین و .. خلاصه کرد بلکه توانمندی و آزادی مالی هم بسیار مهم است.