اساطیر نورس برعکس اساطیر یونان یا مصر بسیار تاریک یا جدی نیستند و داستان های جالب و حتی خنده دار را می توانیم بشنویم. برای مثال در یکی از داستان ها که در ادامه مقاله آن را می خوانید ثور عروس می شود! یا چگونه چکش ثور به وجود آمد? و از هم مهمتر رگناروک که بخش اعظمی از مقاله به طور کامل مربوط به آن خواهد بود.
این داستان از جایی شروع می شود که روزی خدای آذرخش از خواب برخواسته و در کمال تعجب میولنیر رو بغل خود نمی بیند. ثور از لوکی می خواهد که به دنیا ها مختلف برود و دنبال چکش اش برود. لوکی در یوتنهایم چکش ثور را پیدا می کند. و ثریم حاکم یوتنهایم به لوکی می گوید: ثور چقدر عوض شده است. اینجا لوکی متوجه می شود. که بینایی ثریم بسیار ضعیف است. ثریم می گوید به شرطی چکش ثور رو پس خواهد داد که فریا همسر اودین به همسری ثریم درآید. لوکی به آزگارد برمی گردد و داستان را برای خدایان تعریف می کند. ولی اودین قبول نمی کند. اما ثور که نمی توانست بدون چکش اش زندگی کند. از لوکی راه حل می خواهد. لوکی بعد از کمی تفکر پیشنهاد می کند که خود ثور لباس عروس بپوشد و به یوتنهایم برود. ثور در ابتدا مخالف می کند. اما سپس چاره نمی بیند و همراه لوکی که خود را شبیه کنیزی در آورده راهی یوتنهایم سرزمین ثریم می شود.
بعد از اینکه این 2 به یوتنهایم می رسند. ثریم جشن باشکوهی میگیرد. ثور در جشن به ثور عجیبی غذا می خورد که برای جاینت های یوتنهایم زنی چنین کاری را انجام دهد عجیب است. اما ثریم کیف می کند. هنگامی که قرار است این 2 به همسری یکدیگر درآیند و ثور دارد از خجالت آب می شود. لوکی سر رسیده و می گوید طبق رسم و رسوم خدایان باید ابتدا چکش را دریافت کنند و در نهایت عروس بدهند. ثریم قبول کرده و بعد از آوردن میولنیر ثور که بیشتر نمی تواند تحمل کند برخواسته و با چکش اش شروع به کشتن جاینت های یخی می کند.
از این پس لوکی در هر مراسمی این قصه را برای خدایان تعریف می کند. تا به عنوان یک داستان همیشه مایه ننگ و خجالت ثور باشد.
اگر قسمت اول مقاله را خوانده باشید می دانید همسر ثور سیف الهه باروری و کامیابی است که جزو زیباترین الهه های نورس است. و یکی از اصلی ترین دلایل زیبایی هایش. موهای بلند و بلوندش بیان شده. این داستان هم زیر سر لوکی است. لوکی موهای سیف را هنگامی که خواب بوده بریده. صبح ثور در ابتدا حتی همسر خود را نیز نمی شناسد. بعد از اینکه ماجرا رو می فهمد و به سراغ لوکی می رود. و او را تهدید می کند که اگر موهای همسرش را برنگرداند بد بلایی سرش می آورد.
لوکی که چاره نمی بیند. به نیداولیر سکونتگاه درف های می رود. او می گوید که مسابقه بین درف ها صورت گرفته. بین شما و 2 درف براک و ایتری. او برای اینکه مسابقه را جذاب تر و نفس گیر تر کند به درف ها می گوید که براک و ایتری شما را مسخره می کنند و می گوید هرگز نمی توانید در مسابقه پیروز شود. لوکی می گوید سه چیز گرانبها بسازید که یکی از آن موهای بلند و زیبایی باشد. سپس لوکی نزد براک و ایتری می رود و به آنها نیز قضیه را تعریف می کند. اما لوکی به مشکل می خورد. چون براک و ایتری علاقه به شرکت در مسابقه ندارد. لوکی چاره نمی بیند و می گوید : من شرط می بندم آنها شما را شکست خواهد حتی حاضرم سر، سَرم هم شرط ببندم. براک و ایتری برای کله لوکی هک که شده قبول می کنند.
از یه طرف لوکی می دانست که درف های نیداولیر حریف براک و ایتری نمی شوند. برای همین یک روز به کارگاه براک می رود در حالی که دارد چکشی به نام میولنیر می سازد تبدیل به مگس می شود و چشم براک را نیش می زند. و همین اتفاق سبب می شود تا دسته چکش کوتاه شود. لوکی خشنود به خانه بر می گردد. تا روز مسابقه برسد. داور های مسابقه اودین، ثور و فریر انتخاب می شوند. در ابتدا نوبت درف های نوالدیر هست که هنرشون رو به رخ ایزدان بکشند. آنها برای فریر یک کشتی بزرگ می سازند. که می تواند به به اندازه کوچک شود که در جیب جا شود و به هنگامی که به دریا انداخته شود بزرگ می شود. سپس برای اودین نیز نیره بزرگی می سازند که بسیار قدرتمند است. و برای ثور هم موهای بلند و زیبایی که به متعلق به همسرش است. هدیه می دهند. سپس نوبت براک و ایتری می رسد. در ابتدا آنان برای فریر یک گرز هدیه می دهد که هرگز خسته نمی شود و در تاریک ترین مناطق به نورس آنجا را روشن می کند و از اسب هم سریع تر می دود.
سپس به اودین گنجینه هدیه میدهند که باعث می شود هر روز گنج اشان افزایش پدیدا می کند. به عبارتی دیگر به خودکار به گنجشان افزوده می شود. و در آخر بزرگترین هدیه این 2 چکش ثور است. که او را به ثور می دهند. ثور نگاهی به پتکش می کند و می گوید: چکش خوبیه فقط یکم دستش کوتاه است. براک می گوید : این نکته رو کنار بگذارید خدای آذرخش میولنیر می تواند یک کوه را خرد کند و هر هنگام که شما اراده کنید در دستان اتان قرار میگیرد. ثور از میلونیر بسیار خوشش می آید و آن دو را تحسین می کند و سپس می گوید : به ترکیب قدرت آذرخش ام و این پتک هیچ کس حریف من نخواهد شد و می توانم تمام غول را ها نابود کنم. عملی که بعدا ثور انجام میدهد و تعداد زیادی از غول های یوتنهایم و تمام غول های مدیگارد را نابود می کند. سپس بعد از مدتی مشورت خدایان همگی توافق می کنند که چکش ثور قوی ترین اسلحه در 9 قلمرو است.
بنابراین جایزه به براک و ایتری تعلق میگیرد. لوکی ترسیده و براک نزد او می رود تا سرش را قطع کند. لوکی بعد از کمی فکر برای اینکه جانش را نجات دهد به براک می گوید. که او فقط سرش را شرط بسته بسته بود بنابراین هیچ آسیبی نباید به گردنش وارد شود. براک عصبانی شده و می گوید چجوری بدون آسیب زدن به گردنش سرت رو ببریم؟ لوکی گفت به من ربطی ندارد خودتان تصمیم بگیرید. براک خیلی عصبانی است و سراغ اودین می رود و ازش چاره می خواهد. اودین هم در جواب می گوید: تا شما باشید با خدای شرارات شرط نبندید. اما براک در آخر یک ضربه به سرش می زند. تا کمی خیالش راحت شود.
اگر کمی دقت می کردید می توانستید به مقداری طنز در 2 داستان قبلی پی ببرید. اما برعکس 2 داستان قبل این بار این قصه نه تنها طنزی در آن ندارد بله با داستان دارک ( تاریک) و خشن روبرو خواهیم بود. حادثه تلخ که دنیا و خدایانش را به کام نابودی می کشاند.
اودین خدای خدایان می دانست که آغاز این اتفاق با مرگ فرزند عزیزش بالدار شروع خواهد شد. بنابراین فریا مادر وی، از تمام گیاهان، موجودات سوگند گرفت که به بالدر آسیب نرساند. بنابراین فرزندش رویین تن شد. اما فریا یک گیاه به خصوص رو فراموش کرده بود تا همین اتفاق سبب شود، این گیاه تبدیل به نقطه ضعف و تنها راه برای کشتن اش تبدیل شود. همانطور که حدس می زنید همیشه پای لوکی وسط است. خدای شرارت کنجکاو بود ببینید نقطه ضعف برادرش چیست؟ و چگونه کشته می شود. بنابراین روزی خود را به شکل بالدر در آوررد و نزد فریا را رفت و از او پرسید که آیا من نسبت به تمام گیان آسیب ناپذیر هستم؟ اینجا فریا که نمی داند این کسی که دارد با او سخن می گوید بالدار نیست به او اسم آن گیاه کم یاب و مکانش رو می گوید. لوکی که به خواسته اش رسیده بود تیرهایی می سازد و به آن گیاه آغشته می سازد. می دانید که بالدار به دلیل رویین تن بودنش همیشه به عنوان تمرین تیراندازی استفاده می شد. روزی لوکی این تیر ها را به هود برادر نابینا بالدار می دهد. هود هم از همه جا بی خبر تیر را به قلب برادرش می زند. ناگهان بالدر بر زمین می افتد. همه خدایان متعجب و ترسیده به وی نگاه می کنند که دارد جان میدهد. بالدار دارفانی را وداع می گوید.
هرمود پیک اودین به هلهایم می رود و برادرش را در آنجا پیدا می کند. هرمود از هل می خواهد تا بالدار را به دنیای آنان بازگرداند. هل به یکی شرط قبول می کند که تمام دنیا برای او عزاداری کنند. این امر اجرا می شود و تمام مردمان دنیا و خدایان برای او عزاداری می کنند. اما این وسط خدای شرارات تنها کسی است که عزاداری نمی کند. تا بالدار برای همیشه در هلهایم بماند.
اودین می دانست که فیومبل وینتر نزدیک است. برای همین به مردم پیغام داد که خودشان را برای این حادثه آماده کنند. 3 سال زمستان وحشتناک در راه میدگارد بود. مردم آذوقه ها فراوان برای خود اماده کرده بودند که به خیال خودشان آماده بودند. اما سر انجام هنگامی که فیومبل وینتر آغاز گشت خانه ها زیر برف رفت. تقریبا سال اول به آرامی گذشت در سال دوم مردم به ناچار برای غذا به بیرون می رفتند که همه آنها خوراک گرگ ها می شدند. مردم کم کم از گرسنگی می مردند. در سال سوم کار به جایی کشید که انسان ها همدیگر رو می خوردند! دوست به دوست رحم نمی کرد. برادر به خواهر. بعد از پایان فیومبل وینتر تعداد کمی از مردم باقی ماندند. که در روز اول رگناروک به دست یورمونگاند نابود می شدند.
بعد از به اتمام رسیدن فیمبول وینتر سه خروس مخصوص و بزرگ ظاهر می شوند و خبر رسیدن این اتفاق را به ترتیب به جاینت ها،مردگان و در آخر خود اودین می رسانند. سپس اودین به هایمدال علامت می دهد تا در شیپور عظیمش بدمد که هر جانداری در 9 قلمرو خود را آماده کند.
اسکول ( اسکال ) و هاتی خورشید و ماه را می بلعند تا دنیا علاوه بر سرمای باقی مانده از فیمبول وینتر و به یک برزخ وحشتناک تبدیل شود. فنریر آزاد می شود. سورت خودش را آماده می کند. یورمونگاند زهرش را در میدگارد پخش می کند. و لوکی نیز آزاد شده و به همراه لشگری از مردگان راهی آزگارد می شوند. اما اولین لشگری که به آزگارد می رسد. لشگری جاینت ها و موجودات یخی یوتنهایم هستند.
آنان یه روی پل آزگارد به سمت ایزدان هجوم می آورند. ناگهان هایمدال پل را قطع می کند و نصف لشگر دشمن سقوط می کنند. سربازان والهالا و خدیان جان تازه ای می گیرند و به ارتش یوتون ها هجوم می آورند. سرانجام این سپاه اودین هستند که پیروز میدان می شوند. اما این شادی دوامی ندارد. زیرا سورت به همراه هیولای آتشینش اش، لوکی به همراه لشگری از مردگان و همچین فنریر و یورمونگاند در راه هستند. اودین تصمیم میگرد تا سپاهش را چند بخش کند. ثور سراغ یورمونگاند می رود. تیر و هایمدال به سمت لگشر لوکی، فریر و خدایان ونیر هم به سوی سورت و لشگرش و در نهایت اودین هم به طرف دشمن دیرینه اش فنریر!
در قسمتی که ارتش لوکی رسیده بود. هایمدال مقابل لوکی قرار میگیرد. این مبارزه بسیار به طول می انجامد زیرا مهارت های هردو تقریبا یکسان بود در آخر هایمدال پیروز می شود اما پیروزی دوامی ندارد زیرا بدن هایمدال نیز رو به مرگ است. تا هایمدال هم آنجا جان خود را از دست دهد. تیر با گارم، سگ هل رو دررو می شود. گرچه گارم کشته می شود اما تیر همچون هایمدال بر اثر جراحت کشته می شود. در طرف دیگر میدان در مبارزه ای بزرگ بین 2 دشمن قسم خورده یعنی خدای آذرخش و اژدهای اژدهایان آغاز شده است.
ثور در آخر یورمونگاند را زمین گیر می کند. تا امید تازه ای در ارتش خدایان دمیده شود. اما یورمونگاند از آنجا که یک مار/ اژدها است. پس یه کیسه زهر نیز دارد. طولی نمی کشد که این کیسه باز شده تا دور تا دور ثور پر از هوای سمی شود. بعد از چند دقیقه، دور ور ثور خلوت می شود. وی ناگهان روی زانو هایش می افتد و جان میدهد. اکنون نوبت جاینت هاست تا امیدوار شوند. 3 ایزد کشته شده اند.در طرفی اودین در حال مبارزه با فنریر است.
بعد از مدتی نبرد فنریر در زمان مناسب پدر خدایان را بلیعده تا طرف خدایان از همیشه نا امید تر شوند. اما ویدار خدای انتقام فرزند اودین از آنجایی از کینه قدرت می گرفت اکنون در قوی ترین حالت خود قرار داشت او به فنریر حمله می کند. فنریر سعی می کند پسر اودین را همانند پدرش ببلعد . اما ویدار ابتدا فکش را شکسته و بعد با یک ضربه نهایی به زندگی اش خاتمه می دهد.
در آخرین سمت خدایان ونیر مقابل سورت و غول هایش قرار گرفته اند. شمشیر فریر تنها سلاحی است که توانایی کشتن سورت را دارد. گرچه وی در میدان مبارزه این شمشیر را ندارد. طولی نمی کشد که چند خدای ونیر مانند فریا، فریر و پدرشان نیورد توسط سورت کشته می شود. سپس سورت با شمشیرش درخت ایگدارسیل را نابود می کند تا رلم ها نیز از بروند در همان حادثه سورت نیز غرق می شود.
از آنجایی که خدایان پیشبینی این روز را می کردند. یک زن و شوهر را در تنه یک درخت نگهداری کردند تا نسل بشر را ادامه دهند. البته 6 ایزد نیز زنده می مانند که شامل ویدار و هرمود، مگنی و مودی ( فرزندان ثور ) می شود. بالدار و هود نیز از هلهایم به راحتی فرار کردند. زیرا دیگر گارم یا نگهبانی نبودند که مواظب باشند و همه سراغ خدایان رفته بودند. چکش ثور نیز به پسر ارشدش یعنی مگنی می رسد. این 6 ایزد با تقسیم کردن مقام های مختلف دنیا جدیدی که جایگزین میدگارد شده اند را اداره می کنند. زیرا فقط همین رلم سالم مانده است. (گرچه بخش های زیادی اش نابود شده اند. ) دقیقا اسم این جهان مشخص نیست اما میدانیم که سکونتگاه تمام موجودات باقی مانده خواهد شد.
این آخرین قسمت از سری مقاله های میتولوژی نورس است. امیدوارم از مقاله لذت برده باشید. لطفا انتقادات و پیشنهادات را با من در میان بگذارید. قسمت بعدی مقاله در مورد میتولوژی یونان خواهد بود. خواهشمندم بدون نوشتن منبع از روی مقاله استفاده نکنید.