ویرگول
ورودثبت نام
سید ارشد حسینی
سید ارشد حسینی
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

همه خود را رهبر و مدیر می دانند، حتی اگر یک روز تجربه و یک جو دانش نداشته باشند

خود قوی پنداری های این روزها
خود قوی پنداری های این روزها

یک تصویر قدیمی از یک پروژه‌ی شهری وجود دارد (طبیعتا کندن آسفالت معابر) که متاسفانه من پیدایش نکردم و در آن تصویر هیئتی از کارکنان با لباس فرم دور محل پروژه را حلقه کرده‌اند و انگار در حال تفکر در مورد چگونگی انجام کار هستند. آن وسط فقط یک نفر در حال کندن زمین است و یک تنه در حال جلو بردن جبهه کار است. با الهام از محیط کار در ایران و احتمالا کشورهای ایران گونه، فرد خلاقی اقدام به اضافه کردن عناوین شغلی، به صورت حباب در کنار تصویر این افراد کرده است. افراد ذکر شده ظاهرا بیکار در عکس، عناوین پر زرق و برقی همچون مدیر عملیات، مدیر پروژه، مدیر نیروی انسانی، مدیر لجستیک و ... دارند که اگر تصویر در یکی دو سال اخیر دستکاری میشد، دهها مدل پست و عنوان مدیریتی مارکتینگ، دیجیتال مارکتینگ، محتوا و امثالهم نیز به آن اضافه میشد. آن تنها نیروی در حال کار بخت برگشته نیز، با عبارت ساده "جاسم" معرفی شده بود.

ویرایش: با مساعدت دوستان پیدا شد
ویرایش: با مساعدت دوستان پیدا شد

سری که بچرخانیم در دنیای امروز کمتر و کمتر جاسم می بینیم و افراد متعددی را می توانیم رصد کنیم که در حال مصادره فعالیت‌های جاسم ها هستند. به ظاهر در دنیای امروز امکان پیشرفت بر مبنای شایستگی! فراهم است و شرکت ها همگی ادعای فرهنگ سازمانی بسیار پویا را با خود یدک می کشند. اما در واقع جاسم ها در زیر فشار کاری له شده‌اند و مدیران ارشد بیشتر وقت‌شان را در جلسات طولانی، بی هدف و صد البته سرشار از اسلایدهای زیبا، نمودارهای مثلا با اهمیت و داده‌های به ظاهر واقعی می گذرانند.

در سایه این طرز فکر، گویا علاقه و اشتیاق تبدیل شدن به جاسم قصه ما، هر روز بیشتر از منظومه اهداف جوانان فراری می‌شود. در حالی که تبدیل شدن مادرزادی به مدیر ارشد و یا به اصطلاح این روزها مدیر C-Level از فراگیری هر مهارت فنی و نرمی اهمیت بیشتری پیدا کرده است.

اینکه مکافات های این نگاه چگونه باعث ایجاد جو منفی، رقابت‌‌های بی معنی و خفه کردن خلاقیت می شود؛ همچنین دیدگاهی بسیار کم ارزش به جاسم شدن به عنوان نیروی کاری، کلیدی و جزئی نگر را ترویج می کند، هم بدیهی است و هم هدف این بحث نیست. اما اجازه بدهید در تائید صحبت‌های نسبتا طولانی بالا، داستان کوچکی برایتان روایت کنم.




من در سال تحصیلی اخیر، یعنی سال 98-99 و در ایام کرونا درس مبانی کارآفرینی را برای تعدادی از دانشجویان دانشکده مهندسی به روش بسیار نارسای مجازی، ارائه کردم. اگر تعریف و تمجیدهای از خود و همچنین ابراز خوشحالی کلیشه‌ای از داشتن این چنین فرصت ها را کلا کنار بگذارم و از ذکر فوق العاده و متفاوت بودن خودم (که حقیقتا بسیار عملکرد معمولی داشتم!) نیز بگذرم؛ سعی کردم به ویژه در امتحان پایانی، نحوه نسبتا جدیدی از ارزیابی و طراحی سوال را ارائه بدهم و طبیعتا آن را به عنوان تجربه‌ای جدید هم برای خودم و هم برای دانشجویانم طرح کنم.

در یکی از سوالات امتحان، به جای پرسش‌های بی ثمری همچون کارآفرین کیست و صفاتش کدام است و چگونه در بین 100 نفر ایشان را به سادگی شناسایی کنیم، سراغ پرسش شخصی تری رفتم و پرسیدم چه صفاتی دارید که فکر می کنید اگر کارآفرین شدید می‌توانید روی آنها حساب کنید و چه نقاط ضعفی را باید پوشش بدهید. این سوال همان سوال کارآفرین چیست و کیست است که با یک تغییر جزئی، نظام فکری دوستان را متلاشی کرده بود و اتفاقا پرسشی ضروری بود، چرا که این روزها به هر کسی می‌گویید برنامه‌ات برای آینده چه فُرمتی دارد، کارآفرین شدن در شعار، در حد کرونا به یک اپیدمی تبدیل شده است.

در جواب پرسش فوق پیچیده مطرح شده که با اختصاص 3 نمره، مرزهای ارفاق و امتحان ساده را جابجا کرده بود، کمتر از تعداد انگشتان یک دست از یک کلاس چند ده نفری، اساسا به موضوع زشتی! به نام نقطه ضعف ورود کرده بودند و بقیه هیچ موردی برای آن مطرح نکردند. فاجعه در جواب نقاط قوت بود که اگر یک لحظه امتحان درس کارشناسی را فراموش می‌کردید، از کشف این مدیران تراز بالا و حضور در آن حلقه بدون شک به خودتان افتخار می‌کردید. پر استناد ترین نقطه قوت هم احتمالا قابل حدس زدن است، توانایی رهبری! با توجیه یکبار رزرو مینی‌بوس برای اردوی 2 ساعته دانشگاه و نماینده کلاس شدن در یکی از کلاس‌های یکی از ترم‌ها. دریغ از اشاره‌ای جزئی به مسئولیت پذیری، همراهی و همفکری و سایر صفات منتسب به رهبر.

در اینکه این توانایی بسیار اهمیت بالایی دارد و می تواند زمینه ساز رشد جامعه باشد، من شکی ندارم، اما باید قبول کنیم کمیاب است و برای پرورش آن باید از مسیر جاسم داستان ما شروع کرد و اطلاق صفتی مادرزادی به آن، جفایی است در حق رهبران واقعی.

تصور بی تجربه ها از مزایای رهبر بودن!
تصور بی تجربه ها از مزایای رهبر بودن!


شاید حجم بالای مدیران یک شبه که به وفور در بخش دولتی و جدیدا در بخش خصوصی پیدا شده است، رمقی برای یادگیری و طی کردن فرآیند طاقت فرسا و منطقی پیشرفت باقی نگذاشته است. وضعیت این طور باشد در آینده‌ای نزدیک یا باید رهبر به جهان صادر کنیم یا اینکه این رهبران کوچک با ورود به بازار سرمایه، انتقام خونینی از من و شما با ایفای نقش رهبری در آنجا خواهند گرفت :)

از جاسم شدن شروع کنیم ولی نگذاریم هیچ مدیر طویل العنوانی دست رنج ما را به نام خود سند بزند.

رهبرمدیراعتماد به نفس کاذبعنوان شغلیکارآفرین
مشاور توسعه کسب و کار و اندکی کارآفرین. علاقه‌مند به حوزه های نوآوری، کارآفرینی فناورانه و هر آنچه در این اکوسیستم اتفاق می افتد. "داستان خود را بنویسیم، قبل از آنکه دیگران آن را بنویسند."
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید