مدتها قبل کتابی خواندم با عنوان فارسی "فقر احمق میکند" و در موضوع جالب و جذاب اقتصاد رفتاری. این کتاب به حدی شیرین است که هر خلاصهای بر آن نوشتن، در حق مفاهیم، محتوا و مثالهای کتاب ظلمی آشکار است. اما فقط میخواهم از یک جمله آن که در قسمت پایانی کتاب نوشته شده است وام بگیرم که بیان میکند:
به همان نسبت که جزیره دانشمان بزرگ می شود، ساحل غفلتمان نیز وسعت می یابد.
سالیان سال است که اقتصاددانان از پارادایم شیفتی صحبت میکنند که در مسیر توسعه اقتصادی انسان به وجود آمده است. بشری که در ابتدا همه کاره بود و به نحوی جوابگوی تمام نیازهای خویش بود، به بشر امروزی تبدیل شد که پاسخ به هر نیازش را از جایی تامین میکند و آن را به دست متخصصی سپرده است. واضح است که این وضعیت، باعث ایجاد رفاه قابل توجهی نسبت به دوران قبل شده است. خیلی از ما ها که شاید کار و فعالیتمان در حوزه نیازهای اساسی بشر نیست، شاید حتی هر از گاهی در مفید بودن کاری که انجام میدهیم و زمانی که صرف میکنیم دچار شک و تردید شویم. به هر حال این رویکرد نه تنها در انتهای مسیر خودش نیست بلکه با ظهور فناوریهای جدید ابعاد تازهتری به خود گرفته است و در داخل تخصصهای قدیمیتر، شاخههای بیشماری از تخصصهایی جدید نیز ایجاد شده است.
اگر جزو جمعیت متخصص دنیا باشیم، طبیعی به نظر میرسد اگر تخصصگرایی را تشویق و تحسین کنیم و از آن به عنوان نقطه تلاقی علم و تکنولوژی با افتخار نام ببریم. اما گویا واقعیت چیز دیگری است و چاقوی داستان ما میخواهد دسته خودش را ببرد. هر اندازه که در دنیای متخصصین حضور داشته باشیم، احتمالا به تخصصهای دیگر نگاه سطح پایینی خواهیم داشت و به نحوی دنیای آنها را سادهتر از دنیای پر رمز و راز تخصص خود به حساب میآوریم. هر کدام از افراد جامعه متخصص، به دلیل صرف زمان طولانی در راه کسب تخصص و کاربست آن، از شمولیت نگاه علمی و ابزاری به تخصص خود عبور کنند، به مثابه یک ایدئولوژی به آن بنگرند که گویا تمام مشکلات را با میشود با آن عینک و با استفاده از آن ابزار دید و رفع کرد.
برای مثال کافی است مواجهه بعدی خودتان با یک وکیل، پزشک و یا مدیر مالی را به دقت زیر نظر داشته باشید. کما اینکه انتظار دارید این افراد روش علمی را بدانند و به متواضع بودن ذات علم در مقابل دنیای ناشناختهها واقف باشند؛ احتمالا با یک نگاه از بالا به پایین از طرفشان موجه میشوید که حتی اگر اپسیلون تحسینی نسبت به شما و تخصصتان در آن وجود داشته باشد؛ تحسین دسته دومی است که از جنس تحسین هم صنفهایشان و صد البته کارهای خودشان نیست. انگار میخواهند به شما نشان دهند تخصصی که آنها کسب کردهاند بسیار مهم است و اگر همت کنند در یک دهم زمانی که شما صرف کردهاید، میتوانند تخصص شما را هم به مجموعه مهارتهایشان اضافه کنند.
این سه مورد مثالهای رایجی از دریای اعتماد به صنفهای (همان اعتماد به نفس از نوع گروهیاش البته) موجود در جامعه که البته مختص به این سه گروه نیست و مصداق های فراوانی در اقشار دیگر نیز دارد.
در یک بررسی اجمالی به نظر میرسد یکی از ریشههای این ندیدن بقیه و مهارتهایشان، در عدم ارتباط موثر و کافی باشد. گویی هر کدام از این تخصصها در جزیرهای به سر میبرند، فقط با افراد نزدیک خودشان ارتباط دارند و دید تافته جدا بافته هر روز بیشتر از دیروز تقویت میشود. وقتی که از این دیدگاه به مسئله تخصص نگاه کنیم، فقط افراد و اشخاص در مقابل این روند مسئول نیستند و ساخت جامعه هم باید راهحلهایی برای آن بیاندیشد.
نمیشود که تحولات بشر را فقط از منظر فواید حاصل از اقدامات بررسی کرد و نگاه جامعی به هزینههای آن نداشت. شاید بشر در نقطهای قرار دارد که لازم است تخصصگرایی را باز تعریف کند و در کنار رفتن به ژرفای تخصصهای متفاوت، چشمانداز کلی آن را نگاه کند و با همکاری سایر حوزه ها به فکر حل مشکلات جدید و پیچیده بشر باشد.
هر تخصصی که داریم لازم است درک کنیم سایر تخصصهای موجود در جامعه هم در جواب به یک سری از نیازهای جامعه شکل گرفته استو وظیفه ما نه ارزشگذاری این تخصصها بلکه استفاده و شکلدهی حداکثر همکاریها، برای تامین رفاه و رشد جامعه است.
شاید بتوانیم ادعا کنیم فردی واقعا متخصص است که ضمن بهرهمندی از دانش تخصصی، تواضع واقعی و گوش شنوا نسبت به سایر متخصصها داشته باشد. و اتفاقا دست نیاز به سوی آنها دراز کند تا دوباره و صدباره چرخ اختراع نشود.