محمدرضا بهم پیام داد و ازم خواست درباره تاثیری که گرونی و کرونا روی هدفهام گذاشته براش وُیس بفرستم. گفت میخواد یه ویدیوکست بسازه و از آدمهای دیگه هم خواسته که براش حرف بزنن.
من اما کوچ کردم به بهمن ۹۸، دقیقا روزهایی که تصمیم داشتیم خونهمون رو عوض کنیم و افتاده بودیم به گشتن و دیدن خونههای جدید. کرونا اومد و همه میترسیدن خونه ببینن یا کسی رو راه بدن به خونشون... شوکه بودیم و نمیدونستیم باید چیکار کنیم.
درگیر اخبار وُ مرگومیر کرونا بودیم که دلار همینجوری بالا میرفت، انگار سوار سرسره برعکس شده بود و تو یه چشم بههم زدن به خودمون اومدیم و دیدیم ارزش پولمون نصف شده و دیگه حتی با همون پول نمیتونیم خونه رو عوض کنیم :(
همه اینها یه طرف، اینکه توی دیوار و شیپور هم خبری از قیمتهای روز نبود یه طرف. هم حس میکردی که دور و برت داره اتفاقات بدی میفته هم نمیتونستی بفهمی دقیقا چه اتفاقی داره میفته. عین این فیلم ترسناکها که شخصیت اصلی زُل میزنه تو دوربین و کلی صدای دلهرهآور میشنوه اما کارگردان منبع صدا رو به ما نشون نمیده.
خلاصه این صدای جوونهای دهه نودیه که دارن میرن تو قرن جدید و اگه از این مرحله بگذریم قطعا یه کوهِ خاطره واسه نوههامون داریم که حتما خیال میکنن داریم زیادی گندهاش میکنیم.