پس از انتشار خبر حضور بخشى از زنان در مسابقه ميان پرسپوليس و كاشيماى ژاپن كاربران شبكه هاى اجتماعى هر كدام از منظرى در دفاع يا مخالفت با حضور اين زنان به شكل گزينشى نظرات خود را مطرح كردند. در اين نوشتار قصد دارم تلاشى براى تشريح اين رخداد انجام دهم و در صورت امكان اين تشريح را با يك استدلال خاتمه ببخشم.
مناقشه درباره حضور زنان در ورزشگاهها، جدالى صرفا سياسى نيست بلكه برخاسته از فرهنگ سنتى است كه در جامعه ايران رواج دارد. اما وقتی از فرهنگ سنتی حرف میزنم منظور من لزوما قشر مذهبی نیستند. بسیاری از خانوادهها در ایران با وجود عدم رعایت تکالیف دینی هنوز تفکرات سنتی ارث رسیده از پیشینیان خود را به همراه دارند. مهمترین بخش این تفکرات مواجهه با زنان و حقوق آنها است. آیا زن بدون اجازه شوهر میتواند بیرون از خانه کار کند؟ آیا میتواند پوشش دلخواه خود را برای حضور در جامعه انتخاب کند؟ سوالاتی از این قسم شاید دلیل مذهبی خود را برای عدهای از دست داده باشد ولی دلیل دیگری برای آن میتوان یافت: جامعه نا امن است و پذیرش آزادی زنان را ندارد. کداممان میتوانیم ادعا کنیم که دلیلی مشابه این گزاره تا کنون به گوشمان نخورده است؟ بدون شک با دلایلی مشابه آنچه ذکر کردم میتوان با حضور زنان در محیطهایی مانند استادیوم مخالفت کرد. کافی است کمی کلیشههای جنسیتی با استدلال خود درآمیزیم و وحشت حضور مردان فحاش و وقیح در محیطهای ورزشی را به آن اضافه کنیم.
بنا بر آنچه گفته شد میتوانیم بفهمیم که دو گروه در جامعه - که حتی بر اساس شهود نیز تعدادشان قابل چشمپوشی نیست- با حضور زنان در ورزشگاهها مخالفند: گروه اول آنانی که طبق قرائتشان از دین این امر را خلاف شرع میدانند و گروه دوم آنانی که از وحشت جامعه ناامن، زنان را از چنین عملی بر حذر میدارند. هر چند نمیتوان ادعا نمود دلایل مخالفین در همین دو چارچوب قابل گنجایش باشد اما بدین روش میتوان صورتبندی بهتری از ایشان دریافت. حال سوال بعدی آن است که این مخالفین چند درصد از مردم ایران را تشکیل میدهند؟
برای یافتن پاسخ من از دو مشاهده آماری -نه لزوما به معنای علمی آن- متفاوت بهره میگیرم. اول نظرسنجی ایسپا مورخ بیست و یکم شهریور ۹۶ است که بر اساس آن در مقابل ۶۱ درصد که موافق حضور زنان در ورزشگاهها بودند، حدود ۳۶ درصد با این اتفاق مخالف بودند. به نظرم همه توافق داریم ۳۶ درصد رقمی نیست که به راحتی بتوان نادیده گرفت.
حال به سراغ مشاهده دوم میرویم. احتمالا همه ما انتخابات ریاست جمهوری ۹۶ را به خاطر داریم. با کمی جستجو در حافظه خودمان و اینترنت میتوانیم جریان فکری حامی کاندیدای رقیب رئیس جمهور را به خاطر بیاوریم. جریانی برآمده از دل سنت که تا حد زیادی به قشر مذهبی جامعه گرایش داشت. هر چند نمیتوان ادعا نمود که موفق شد تمام این جریان را با خود همراه کند. در مقابل اما حامیان روحانی از آزادیهای اجتماعی دفاع میکردند، شعار حضور زنان در ورزشگاهها سر میدادند و حضور بیشتر زنان در جامعه از مطالبات اصلی ایشان بود. اگر چه رئیسی و حامیانش شاید در جذب تمام قشر مذهبی موفق نبودند از سوی دیگر نمیتوان ادعا نمود که همه حامیان روحانی با شعارهایی مانند آنچه ذکر کردیم همدل بودند. به گفته بسیاری از کارشناسان بخش مهمی از بدنه رأی روحانی به دلیل شیوه تعاملی او در سیاست خارجی و همچنین توفیقات نسبی بود که به همین دلیل در اقتصاد به دست آورده بود. بنابراین میتوان با تقریب خوبی در نظر گرفت که حداقل ۱۶ میلیون نفر در این کشور با آن شعارهای جذاب روحانی مخالف بودند.
در این میان توجه به این نکته ضروری است که به دلیل ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی در بسیاری از موارد قدرت در نهادهای غیر انتخابی در اختیار همان گروه ۱۶ میلیونی قرار دارد و ایشان بدین طریق امکان اعمال نفوذ در سیاستهای خرد و کلان نظام را دارند. امری که لزوما نمیتوان یک جناح را مقصر آن دانست.
در چنین شرایطی سوال اصلی آن است که با وجود مخالفتهای یک گروه پر قدرت که بدنه اجتماعی قابل توجهی هم در میان مردم ایران دارد، آیا میتوان ادعا کرد که باید زنان همانند مردان در ورزشگاهها حضور پیدا کنند و چنانچه این امر اگر به صورت گزینشی - و آن هم با فشار نهادهای بینالمللی- رخ دهد آن زنان که تن به چنین عملی دادهاند و آن مدیرانی که این شرایط را فراهم کردهاند عملی غیر اخلاقی مرتکب شدهاند؟
در نگاه اول شاید بتوان گفت که ۶۱ درصد مردم با حضور زنان در ورزشگاهها موافقاند و علاوه بر این آن ۳۶ درصد حق ندارند برای سایرین تعیین تکلیف کنند پس باید آنقدر ایستادگی کرد تا شرایط برابر حضور زنان و مردان در ورزشگاهها فراهم شود. اما با کمی دقت در فضای اجتماعی به سادهانگارانه بودن این نگاه میتوان پی برد.
کسانی که چنین نگاهی دارند اساسا نتوانستهاند دلایل مخالفان خود را به درستی درک کنند. مهمترین تفاوت این دو گروه در این حوزه نگاه متفاوتشان به امر عمومی و امر خصوصی است. ۳۶ درصدیها با چنین حضوری مخالفند چون این موضوع را نه امری مربوط به خود فرد بلکه مربوط به جامعه پیرامون میدانند و معتقدند با چنین مخالفتی در حقیقت گاهی خود فرد و بیشتر جامعه را از خطر نابهنجاری مصون میدارند. حتی آن گروهی که نگاه سنتی غیر مذهبی دارند، نگاهی مستقل به زنان اطرافشان ندارند که این امر برگرفته از تربیت کودکی و دریافتشان از جامعه است و معتقدند تبعات منفی چنین اقدامی برای اجتماع کوچک پیرامونشان- یعنی خانواده- میتواند زیانبار باشد. هر چند در این نوشتار قصد ندارم به درستی یا نادرستی نگاه فوق بپردازم زیرا از موضوع اصلی دور خواهم شد. اما میتوان ادعا کرد که تلاش برای غلبه ۶۱ درصدی ها بر ۳۶ درصدی ها نه تنها ناممکن خواهد بود بلکه شکافهای اجتماعی ما را پررنگ میکند و نتایج نامطلوبی دارد. باید پذیرفت که تلاش برای مفاهمه طرف مقابل و اتخاذ استراتژی بهینه از سمت هر طیفی صورت گیرد، راه را برای رسیدن به یک فصل مشترک هموار میسازد. حتی اگر نگاه طیف مقابل ما تعیین تکلیف برای همگان باشد!
همانطور که گفتم حضور گزینشی زنان عملی دو سویه است. مدیرانی که چنین فضایی را ترتیب داده اند و زنانی که در این فضا حاضر شده اند. به دو دلیل قصد ندارم که به تشریح اخلاقی بودن یا نبودن تصمیم مدیران از نگاه خودم بپردازم: اول آنکه تلاش اصلی من از نگارش بررسی اخلاقی بودن عمل همان زنان بود زیرا در ادامه مسیر به سایر بازیگران خرد که قصد تغییر یا تثبیت سیاستهای این حوزه را دارند - از جمله خودم- یاری میرساند و دوم آنکه به دلیل ساختار پیچیده بوروکراتیک نظام جمهوری اسلامی از تشریح تواناییهای قانونی این مدیران عاجزم و چنانچه در این مسیر ادعایی مطرح کنم احتمال اشتباه در آن زیاد خواهد بود.
پس بیاییم به زنان حاضر در ورزشگاه بازگردیم. آنانی که تصمیم گرفتند علیرغم نابرابر بودن این میدان، وارد چنین فضایی شوند و تجربهای نو را برای خود و جامعه رقم بزنند. همانطور که پیشتر گفتم اساسا معتقدم عدم حضور و ایستادگی در بیرون میدان تا رسیدن به شرایط برابر کمکی به مدافعان حضور زنان در ورزشگاهها نمیکند. اتهامزنی به کسانی که در این فضا حاضر شدند نه تنها به ترویج گفتگو پیرامون این موضوع یاری نمیرساند بلکه تنش و مرزبندیها تشدید میکند. این حضور اگر چه اندک، نابرابر و گزینشی بود اما مسیری را گشود که در دید تمام طیفهای فکری حضور زنان در ورزشگاهها را به مثابه یک امر عمومی به نمایش گذاشت. نمیتوان از دلایل شخصی هر کس درباره حضورش در این فضا آگاه شد اما از برایند مشاهدات راویان میتوان دریافت که بخش قابل توجهی از این زنان علاوه بر علاقه شخصی بنا بر دغدغهای درونی و به منظور شکستن دیواری که عقیدهشان آزادی ایشان و همنوعانشان را محدود میساخت به تماشای مسابقه در ورزشگاه نشستند. حتی روایتهای معتبری وجود دارد که بسیاری از ایشان در حد توانشان زنانی که مورد گزینش مدیران نبودند و پشت در ورزشگاه مانده بودند با خود به داخل بردند. اینها همه نمیتواند دلیلی داشته باشد جز باور به این عقیده که باید این تابو شکسته شود تا حضور زنان به عنوان تماشاگر در مسابقات ورزشی به سوی عادی شدن پیش رود. به همین دلیل است که به عقیده من آن زنانی که آن روز در ورزشگاه حاضر شدند عملی غیر اخلاقی مرتکب نشدهاند.
بدون شک موافقان و مخالفان اکنون فضا و امکان بیشتری برای پافشاری بر موضع خود دارند و میتوانند از هر امکان مادی و معنوی که در اختیار دارند در این راه بهره ببرند.