یهو بی دلیل داشتم به این فکر می کردم که اگه شکست عشقی و بخایم نرسیدن معنی کنیم همه ما حداقل ی بار تجربش کردیم ، همون موقع هایی که ت دبستان اولین روز مهر از بغل دستیت خوشت اومد ، می خاستی باهاش دوست شی ولی اون روز بهش نگفتی و رفتی و خونه بهش فک کردی ، به اینکه قرار چقدر بهتون خوش بگذره باهام . فرداش هر چی جرعت داشتی ریختی توی کوله مدرست کنار تغذیه و کتابت ، نفس عمیق کشیدی و رفتی توی کلاس تا بهش بگی میای با هم دوست شیم؟ ...تو کل شب و تو فکر این جمله خابت نبرده بود ، اما میبینی جاش و عوض کردهه رفته پیش یکی دیگه نشسته ، اون لحظه تو حسادت میکنی حتی اگه بگی حسادت نبود ولی بوده فقط ابعادش کوچیک بود اندازه سن کمت ، ما هممون تجربه کردیم ولی یاد نگرفتیم ده سال بعدش وقتی از یکی خوشم اومد بریم و بهش بگیم یا حداقل نشینیم ی گوشه تا اون بیاد و پیام بده خب مگه چی میشه اونم ی ادمه دیگه ، فک کنم اینا رو میگم چون می دونم کاری جز گفتن ندارم اللن چون می دونم من هیچ وقت جرعت انجام دادن ندارم .
به عقیده من دوست داشتن یک نوع بیماریه که اگه پاش به زندگیت وا شه هر روز بیشتر از روز قبل درگیرت میکنه و باعث میشه همش نگرانِش باشی و بهم بریزی واسه هر اتفاقی ...اما دیگه امکان نداره خرد شی