هر دو بر این باورند که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده
چنین اطمینانی زیباست
اما تردید زیبا تر است ...
#ویسواوا_شیمورسکا
ابتدای داستان به یک عشق ملموس و ناگهانی اشاره دارد که خواننده را مجاب به پیگیری یک سر نخ عاطفی می کند عشق برای شخصیت اول مرد این داستان از یک مکالمه ساده که در محوریت یک سفر قرار دارد شروع می شود و عطش دست یافتن ؛ شعله ای بود بر خرمن عاشق شدنم ...
قبل از مطالعه این کتاب در بازه زمانی سی و چند روزه که به لطف بی دقتی کتابفروشی که خرید اینترنتی کرده بودم نظرات کاربران و نقد های متفاوتی از این کتاب را خواندم ولی جرقه های مطالعه مجدد و کامل این کتاب را به دوش علاقه ای میگزارم که در ثانیه شکل گرفت و حالا نهال پرتقالی خوش عطر و بو شده و ای کاش محصول به دست یار برسید ؛ از حاشیه ها فرار کنیم خلاصه مطلب این که به چشم یک رمان فلسفی و عاشقانه به این کتاب نگاه شده ولی من شاید نظرم برای خودم متفاوت باشه به چه دلیل :
ما با یک شخصیت عاشق که در حال انجام معادله های متعدد برای اینکه ببینه چقدر وجه تشابه دارن (احساس میکنم این متن تاثیر گرفته از متون میلان کوندرا باشه با اون سبک نگاه به شخصیت زن ) یک داستان عاشقانه سرشار از خواستن سر شار از لحظات و روز های خوب و با هم بودن ها اما آمیخته شدن ها همیشه به ما نتیجه های روشنی نمیده و بعضا مارو به مردابی فرو میبره که خودمون حسش می کنیم اما دل کندن همیشه تلخه برای همه ؛باور ها بیس اصلی زندگی هر شخصی میتونه باشه اما به چه قیمتی :من در او زنی را یافتم که همه عمر سرسری در جستوجویش بودم ،موجودی که لبخندش ،چشمانش، طنزش،سلیقه اش در کتاب خواندن ،هیجان ها و هوشمندیش به گونه ای معجزه آسا با آرمان هاب من همسان بود .
ما برای پرکردن بخشی از خلاء های وجودمون به دنبال نیمه گم شده میگردیم ولی کجای این پازل اومده که اون شخص باید دقیقا هم شکل ما باشه هر تکه پازل یک ورودی و خروجی مخصوص به خودش و گاها تکراری و داره و همین باعث زیباییش میشه اگه تمام قطعه ها یک شکل باشن که ....
لیکن آیا همین ها کاف ینبود که مومنان بتوانند مذهب جدیدی را بنا کنند ؟