ویرگول
ورودثبت نام
Ali Sarabi
Ali Sarabiپرسیدن مهم‌تر است از پاسخ دادن.
Ali Sarabi
Ali Sarabi
خواندن ۵ دقیقه·۱۱ روز پیش

ما مثل همیم

هیچ‌وقت سفر 15 سال پیش شمال یادم نمیره، برای من و پیمان و مهشید و اِلمان اولین بار نبود ولی برای آیلار اولین سفر بود، خیلی بهش خوش گذشت و همین خوشحالم می‌کرد.

همیشه اولینا چه خوب باشه چه بد به یاد میمونه؛

درسته سفر اول من نبود ولی اون ذوق اول آیلار قبل از راه افتادن، شب قبل مسافرت نخوابیدنش، نگاه‌های کنجکاوش به منظره‌ها و مغازه‌های جاده چالوس، دویدن و خندیدنش لب ساحل، ذوقش موقع هوا کردن بادکنک کنار مامانش و ...

آخ که چقدر اون خاطرات شیرین و دلچسبن، آیلار یواش یواش بزرگ شد و من رفته رفته پیرتر شدم.

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم انقدر زود بگذره، تا یجایی فکر میکنی هنوز خیلی مونده و از یجا به بعد یواش یواش نشونه‌ها سراغت میان و میفهمی ممکنه خیلی نمونده باشه.

چه دیر برسه چه زود برسه مهم اینه سعی کنی خاطرات خوبی بسازی، خیلی وقتا خاطرات گذشته زنده‌تر از وقایع حالن؛ برای منم همینه، الانم اگه زندم به زور خاطراته نه به شوق فردا. پیمان و مهشیدو که سال تا سال شاید یبار ببینم و وقتی میان پیشم خاطرات گذشتشونو تازه می‌کنن، می‌خندن و من گریم می‌گیره.

عجیبه‌ها وقتی خودم به خاطرات فکر میکنم می‌خندم ولی وقتی اونا میگنش آه می‌کشم، از حق نگذریم آیلار ماهی یکی دوبار سراغم میاد، تر و خشکم می‌کنه و خاطراتمونو زنده ‌میکنه، از سفرامون می‌گه، از خودش می‌گه، از مدرسش می‌گه، از دوستاش، شکستاش، موفقیتاش و...

اون پسره اِلمانم مردی شده برای خودش، دیگه وقتشه براش آستین بالا بزنن، من که جونی ندارم نمیگم این پیمان و مهشید دست بکار بشن این پسره خوشتیپو بفرستن قاطی مرغا.

چند سال پیش شنیدم اِلمان به باباش می‌گفت:

بابا بذار من اینو بردارم برای خودم باهاش برم دانشگاه، ماشین خوبیه.

پیمانم قبول نمی‌کرد و می‌گفت:

پسرجان این ماشین مصرفش بالاست، قدیمی شده خرج می‌ذاره رو دست، یه پات باید مکانیکی باشه و از این صحبتا

هی خلاصه که اِلمان یه چند دفعه‌ای اصرار کردو پیمان انکار؛ خب آخه مرد حسابی تو که مارو انداختی یه گوشه خاک بخوریم، لااقل میذاشتی این بچه یه استارتی به ما بزنه ببینیم چی به چیه، نبضی داریم نداریم.

خیلی از دستش عصبی بودم از دست این پیمانِ نارفیق، اینهمه اینور اونور بردمش، روز عروسیش کنارش بودم، روزی که غصه داشت و از خونه می‌زد بیرون کی پایش بود؟ خب من. روزی که میخواست آیلارو اولین بار ببره سفر کی تو کل پیچ و خمای جاده و جنگلا کم نیاورد؟ من.

کی ...؟ من من من

هی پیمان بد جیگرمو سوزوندی، لعنتی الانو نبین اینجوری افتادم یه زمانی شاه شاها بودم، میوندار میوندارا بودم، گل بازار بودم ولی امروز چی. دست مریزاد پیمان خان دست مریزاد، برو با همون لکنته نو که الکی با هزارتا آپشن خوشگلش کردن بگرد، من شاید اونارو نداشتم ولی برات مرام گذاشتم.

پیمان خان یادته اونروزی که بارون میومد و مه کل گردنه حیرانو گرفته بود و همه زده بودن کنار و اون چهارچرخ مفتیاشون جرعت رفتنو نداشت چندتا زدی رو فرمونم چی گفتی؟

گفتی پسر خوشگله من روتو حساب بازکردما منو برسون، نمیتونم ایسم مهشید حالش خیلی بده و منم گفتم ای بچشم سلطان یه دورموتور برات پرکردم و تا تهشو برات گازیدم تا برسی و مهشیدو ببری بستری کنی.

یادته وقتی تو جاده قدیم خواستی سبقت بگیری، جلوت ماشین سنگین دراومد و یه ثانیه همه خنده‌های تو ماشین خاموش شد چی گفتی؟

دستتو گذاشتی رو دنده و گفتی ردش میکنم و یه معکوس برات کشیدم که کل جاده بدونه سلطان کیه، خودتم می‌دونی اگه جزمن کس دیگه‌ای یارت بود من اوراق شده بودم و شماهم، زبونم لال بشه.

اما تو چی کردی نارفیق منو انداختی یه گوشه که بیرون رفتنتو با اون پسر خوشگله نگاه کنم؟ آخه این رسمشه.

آقا پیشمان درسته ما پیر شدیم و به شما نمی‌رسیم ولی شما به ما می‌رسید. فکر نکن شما با ما فرق دارید، شما آدماهم مثل مایید؛

روز اولی که میاید همه شادن یواش یواش بزرگ می‌شیدو قد می‌کشید همینطوری میاید جلو و دوست پیدا می‌کنید، خانواده تشکیل می‌دید و روزیم که وقشت برسه چشاتونو می‌بندید.

شماهم مثل ما وقتی دورَتون برای آدمای دورِتون تموم بشه میذارتون کنار، عزیز تر از خانواده مگه کسی هست؟ یسری وقتا حتی تو چشای اوناهم میتونی وقت خداحافظی رو بخونی. شاید تو حرف بهت نگن و ته دلشون دوستت داشته باشن اما خب این رسم زندگیه لامصب هر سلامی یه خدافظی داره.

یادته آقا اکبر، پدر زنت، روزی که رفت باهم رفتیم سرخاکش، نوه‌هاش از ته دل از رفتنش ناراحت بودن ولی بچه‌هاش چی؟

ناراحت بودنا ولی خب یجورایی خوشحالم بودن، ناراحت از اینکه رفته و خوشحال از اینکه راحت شده. خودشم خوشحال بود که می‌رفت، درکش میکنم، اولین باری که موتورمو آوردن پایین همون حسو داشتم، از اونجا فهمیدم که دیگه من اون من قبلی نیستم، اکبر آقاهم همین بود، مطمعنم اولین باری که فهمید یکی باید زیرشو تمیز کنه فهمید که هرچی زودتر بره هم خودش خجالت نمیکشه هم بقیه اذیت نمیشن.

حقیقتش خدافظی همیشه تلخ نیست، اگه به موقعش باشه هم کسی که خدافظی می‌کنه هم کسی که باهاش خدافظی می‌کنن خوشحالیشون و ناراحتیشون همدیگرو خنثی می‌کنه، دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره ولی خب امان از روزی که زودتر از وقتی که فکرشو می‌کردی وقتش برسه اونموقع سخته.

هی پیمان یکم غر زدم سرت آروم شدم، میدونم هنوزم دوستم داری که نگهم داشتی، می‌دونم درگیری و خیلی وقت نداری بهم برسی، می‌دونم نمیخواستی منو بدی دست اِلمان چون جوون بود و کلش باد داشت ولی خب دلم میگیره ازت دیگه.

کاش وقتی وقتش رسیده بود آروم ردم می‌کردی میرفتم، بابا بخدا آتیش می‌گیرم وقتی یه گوشه نشستم و فقط نگاه می‌کنم، نگهم داشتی که چی بشه؟  بخدا اگه آیلار نبود که من تا الان هزاربار دق کرده بودم نامرد.

این دختره که هنوز زنده نگهم داشته، آیلار که میاد یاد قدیامون میوفتم، آیلار فقط خاطراتمونو میگه، باهام حرف میزنه، درد و دل میکنه، آیلار منو آدم حساب می‌کنه.

حقیقتا تا وقتی آیلار بیاد پیشم شاید سخت باشه ولی زنده می‌مونم ولی خب از روزی می‌ترسم که آیلارم بره و من محکوم بشم به تماشا.

 

#دنده_عقب_با_اتو_ابزار

دنده عقب با اتو ابزار
۶
۰
Ali Sarabi
Ali Sarabi
پرسیدن مهم‌تر است از پاسخ دادن.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید