درس میخونی که لیسانس یا فوق لیسانس بگیری که بری سر یه کار بعدش که چی؟
ازدواج میکنی هنوز نمیدونی کی هستی و چند چندی میبینی دور و بری ها میگن کو بچه هاتون؟ما نوه میخواییم.انگار رسالت تولید نوه هم از قبل تعیین شده.حالا بچه دار هم شدی بعدش که چی؟
زور میزنی وام میگیری قسط میدی از جونت مایه میزاری ساعتها خر حمالی میکنی و اضافه کار و کار دوم و سوم و...بعدش یه خونه میخری که شاید هنوزم دلچشب نیست بعدش که چی؟
خلاصه تمام قسمتهای سناریو رو اجرا کردی.اولش آب باریکه ای برای خودت درست کردی بچه داری خونه هم داری یه لگن هم داری که بتونی خودت رو جابجا کنی بعد از همه ی اینها از خودت می پرسی زندگی همین بود؟
این همه زور زدن و زمین و زمان رو به هم بافتن برای همین ها بود؟ اگه آدم اهل برنامه ای باشی و خیلی سخت کوش هم باشی تازه تبدیل میشی به یه موفق ناراضی.به یه کسی که به اهدافش رسیده ولی راضی نیست....
چه میشه کرد تا تو این تله نیفتیم؟