هیأت اصحاب الحسین(ع)
هیأت اصحاب الحسین(ع)
خواندن ۲۴ دقیقه·۱ سال پیش

مقاله‌ ششم [مقصد چهارم] در باب رجاء و قنوط

بسم الله الرحمن الرحیم


  • جلسه هشتم - 21 آذر 1402 - حجت الاسلام و المسلمین یقینی
  • کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل


رجاء یعنی امید. امید کجا وجود دارد؟ من ایمان دارم به یک حقیقت متعالی که می‌دانم که آن حقیقت متعالی در مواردی که من دچار محدودیت هستم، در مواردی که من دچار ناتوانی هستم، او به فریاد من می‌رسد و کمک می‌کند.

قنوط کجاست؟ یأس کجاست؟ آنجایی که من به این قدرت متعالی ایمان ندارم و وجود و قدرتش را نپذیرفته‌ام. شاید در برهان و استدلال برای من (قدرت لایتنهی) اثبات شده باشد. برای وجود خدا و اثبات آن منبع فیض، برهان امکان و وجوب آوردیم، برهان صدیقین آوردیم. یعنی از نظر عقلی قانع شدم و نمی‌توانم خدشه‌ای بر این برهان وارد کنم. اما در عمل می‌بینم که علاوه بر اینکه وجود او را اثبات کرده‌ام، لا یتنهی بودن فیض او را هم اثبات کرده‌ام. متکلمین یک روشی دارند برای اثبات صفات خداوند و آن این هست که نگاه می‌کنند در ادله‌ی نقلی و نصوص دینی، که چه صفاتی از صفات خداوند تبارک و تعالی آنجا شمرده شده است، اینها را می‌آیند احصا می‌کنند. مثل: کلام، علم، حیات، فیض، رحمت، شدید العقاب و... . بعد یکی یکی این‌ها را اثبات می‌کنند.

یک روشی فلاسفه دارند، حکما روش‌شان این است که می‌آیند اثبات می‌کنند که هستی حق یک هستی لایتنهی است و خود به خود تمامی صفات کمالی بر او اثبات می شود و دیگر لازم نیست که یک به یک این صفات کمالی را برای او اثبات کنیم.

قاعده ای دارند در حکمت الهی: (الواجب الوجود، واجب الوجود من جمیع الجهات) یعنی آن حقیقتی که واجب الوجود باشد از همه ی جهات واجب الوجود است، یعنی از هیچ جهتی دچار نقص نیست. من ممکن است از جهتی کامل باشم که قابل فرض است ولی امکان ندارد، چون امر مُحال رو هم ما می‌توانیم فرض قرار بگیریم، مثلا نیستی، نیستی که تحقق ندارد، همین که تحقق داشته باشد دیگر هستی می‌شود و نیستی نیست. ولی ما فرض می‌کنیم که این نیستی باشد. حالا اگر باشد، چه ویژگی هایی خواهد داشت؟ این فوایدی در مباحث فلسفی دارد که حکما این چنین می‌کنند. اجتماع نقیضان هرگز امکان تحقق ندارد، هرگز نقیضان محقق نمی‌شوند. نمی‌شود من در زمان واحد و مکان واحد و از جهت واحد هم بر این منبر حضور داشته باشم و هم حضور نداشته باشم، اما می توان این را فرض گرفت، که این کار را در هندسه هم زیاد می‌توان انجام داد که از برهان خلف استفاده می‌کنیم که برهان خلف همین فرض محال است. وقتی که ما استدلال می‌کنیم که حکم را اثبات کنیم با استفاده از فرض‌هایمان حکم را اثبات بکنیم یعنی داریم می‌گوییم که این حکم تخلف ناپذیر است، قطعی است، اجتناب ناپذیر است. که در برهان خلف می‌آییم و فرض می‌کنیم که حکم تحقق ندارد، پس حالا که حکم تحقق ندارد نقیضش تحقق دارد، در حالی که نقیضش غیر ممکن است تحقق داشته باشد، که اگر غیر ممکن نبود خود حکم قابل اثبات نبود، ولی ما فرض می‌کنیم که این نقیض اتفاق افتاده، حالا از این لوازمی را می‌گیریم که لوازم با فرض‌های ما در تعارض و در تناقض است، می‌گوییم پس بنابر این فرض ما فرض باطلی بود که بر می‌گردیم به خود حکم، نقیضش که حکم است درست است، به این ترتیب اثبات می‌شود. پس می‌شود امر ممتنع را فرض کرد، اما نمی‌توان تصورش کرد. مثلا عدم را نمی‌توانیم تصور بکنیم، همین که آمدید تصورش کردید دیگر هستی است، وجود است، هر چیزی که آمد در ذهن دیگر عدم نیست و وجود است. عدم اگر که در عالم بیرون نمی‌تواند تحقق پیدا بکند در عالم ذهن هم تحقق ندارد. منظور عدم مطلق است.

اجتماع نقیضان در ذهن ما تحقق پیدا نمی‌کند، خب اگر تحقق پیدا نمی‌کند چطوری ما می‌آییم و می‌گوییم از اینکه اجتماع نقیضان ممکن است یا غیر ممکن است، اگر نمی‌توانستیم در ذهنمان بیاوریم، اگر تصوری ازش نداشتیم پس نمی‌توانستیم درباره ممکن بودن و ممکن نبودنش هم صحبت بکنیم و درکی داشته باشیم، پس چطوری داریم درباره‌ی آن قضاوت می‌کنیم؟

مفهوم اجتماع نقیضان در ذهن ما می‌آید ولی مصداقش نمی‌آید، و مصداقش تحقق پیدا نمی‌کند، یعنی در ذهن شما یک چیزی در همان آنی هست، در همان آن نباشد، می‌شود؟

همان که به هستی‌اش توجه می‌کنی، نیستی‌اش نیست، وقتی به نیستی توجه می‌کنی، دیگر هستی‌اش نیست. در ذهن شما هم اجتماع نقیضان ممکن است.

خب داشتیم این مسئله را مى‌گفتیم خدمت شریف شما که حکما وقتى مى‌خواهند وجود حق را، صفات کمالى حق را اثبات کنند مى‌آیند مى‌گویند که فرض مى‌کنیم وجودى باشد که این وجود هستى‌اش بى‌نهایت باشد ولى از یک جهتى ناقص باشد، از یک جهتى نیاز به غیر داشته باشد پس آن صفت کمالى مى‌تواند براى او باشد مى‌تواند نباشد، مثلا قدرت، مثلا حکمت، یک هستى، هستى‌اش بى‌نهایت باشد ولى مثلا در قدرتش، در حکمتش، در رحمتش، در زيبايى‌اش نیازمند غیر باشد. این غیر ممکن است. ولى فرضش مى‌کنیم، خب وقتى که این را فرض کردیم اگر که این در یک صفتى از صفات کمالى‌اش وابسته به غیر باشد یعنى عقلا آن صفت کمالى برایش ضرورت ندارد، پس در آن صفت کمالى واجب الوجود نیست. یا به تعبیر دقیق‌تر آن صفت کمالى برایش واجب الوجود نیست، می‌شود ممکن الوجود. می‌تواند داشته باشد، می‌تواند نداشته‌ باشد. و اگر یک علت دیگرى به او بدهد دارد اگر ندهد ندارد. خب این یک فرض باطل بود براى اینکه مسئله را تصور کنیم وگرنه واقعیت ندارد. چون اثبات مى‌کنیم چیزى که واجب الوجود است، واجب الوجود از جمیع جهات است. چرا؟ چیزى که ناقص باشد، برهان خلف مى گذاریم اینجا، یکى از استدلال هایش این است که من مى گویم استدلال هاى دیگرى هم دارد. این استدلال در کتب مشائى علامه طباطبایى (رضوان‌الله علیه) براى این یک استدلال خاص خودشان را دارند. آن استدلال فوق العاده است. حالا من به آن اشاره‌اى نمى‌کنم، نمی‌رسم که بکنم. خب وقتى که این مسئله را مطرح می‌کنند( البته بن مایه مطلب مشائى است ولى ما داریم صدرایی بحث مى کنیم.) وقتى که یک شی، یک صفتى را دارد آن صفت یک شأنى از شئون وجود آن شى است. یعنى اینکه یک نمودى از واقعیت خود آن شى است. یعنى مثلا ما یک گلى را در باغچه دانشگاه مى‌بینیم، این گل عطر مخصوصى دارد رنگ مخصوصى دارد ویژگى هاى خاص خودش را دارد، اندازه خاصى دارد، مکان خاصى را اشغال کرده است. این‌ها با همدیگر جمع نشده که این گل را بسازد مثلا بوى این گل را از جایى برداریم و بهش اضافه کنیم. عرض کنم که رنگ آن را از جای دیگر برداریم بیاوریم بهش اضافه کنیم، خود گل بودنش را از جایى بیاوریم و بهش اضافه کنیم. نه! این گل یک وجود پیدا کرده، این وجود شئون مختلف دارد یک شأنش این است که رنگش سرخ است. یک شأنش این است که این بو را دارد. یک شأنش این است که این مکان را اشغال کرده و مانند این و از این قبیل. حالا پس مى‌بینیم که این‌ها هیچکدام از وجود این گل قابل انفکاک نیست. همه این‌ها شئون این وجود است. وجود این گل مرکب از این ها نیست چون اساسا هستى یک شى (حالا اینها بحث هاى فلسفى است ممکنه ثقیل باشد، با نگاه فیزیکى نمی‌شود اینها را درک کرد، نگاه فیزیکى را اینجا نمى شود تاثیر داد، اینجا نگاه فیزیکى و شیمیایى و این هارا باید به کفشدارى تحویل داد و وارد شد، نگاه، نگاهى فلسفى است.) وقتى در نظر مى گیریم، هستى مرکب از اشيا مختلف نیست. اگر مرکب از اشیاى مختلف باشد آن اجزاى سازنده این هستى باید غیر از هستى باشد غیر از هستى هم دیگه چیزى نیست جز نیستى. نیستى هم که وجود ندارد. پس هر وجودى هستی‌اش از آن جهت که هست بسیط است. مرکب نیست. پس اگر یک شأن وجودى دارد، این شأن وجودى جدا از هستى آن نیست. پس اگر در یک زمینه‌اى، در یک شأن وجودى، ناقص باشد، در یک شأن وجودى وابسته‌ به غیر باشد، فقر داشته باشد، نیاز داشته باشد، این برمی‌گردد به اصل هستی آن شى. پس بنابراین اصل هستى آن شى، یک هستى نقص است. اصل هستى آن شى می‌شود یک هستى فقیر، می‌شود یک هستى نیازمند.

وقتى شد یک واقعیت نیازمند پس نیاز به علت دارد. در حالیکه فرض ما این بود که واجب الوجود است پس نیاز به علت ندارد. پس بنابراین چیزى که واجب الوجود باشد از همه جهات واجب الوجود است هیچ وجه نقصى در وجود آن نیست. او کامل مطلق است. عرض کردم این یک استدلالش است، استدلال‌هاى دیگرى هم در این باب هست حالا گفتم که اشاره نکنم به این استدلال علامه طباطبایى ولى یک اشاره‌اى می‌کنم. اشاره کوچکى می‌کنم و آن این است که اصل واقعیت هستى، یک حقیقت بیشتر نیست و این حقیقت اگر محدود باشد این محدودیت یا حقیقى است و یا فرضى. اگر فرضى باشد پس یعنى محدودیت نداشته باشد. اگر این محدودیت واقعی است پس این واقعیت یک سوى مرز است. پس ما یک سوى مرز واقعیت داریم، حالا این را به یک مرزى محدود کردیم. پس ماوراى این مرز دیگر واقعیتی نداریم چون واقعیت را محدود کردیم به یک مرز، به یک حدى، که این حد لزوما یک حد فیزیکى یا جغرافیایى نیست. حد وجودى است. حالا اگر که این حد واقعا وجود داشته باشد، تحقق داشته باشد، پس ما یک واقعیتی داریم آن واقعیت این است که یک سوى مرز واقعیت هست، یک واقعیت دیگر هم داریم که آن سوى مرز هم واقعیتى نیست. پس این هم که آن‌سوى مرز واقعیتى نیست خودش یک واقعیت است.حالا چون اصل واقعیت نمى‌تواند مرکب باشد/دو سنخ باشد، پس بنابراین حالا که هم این سوى مرز واقعیتى هست هم آنسوى مرز واقعیتى هست، اساس واقعیت یک چیز است پس این مرز، مرزى فرضى بود. مرز اعتبارى بود. مرز غیر واقعى بود. پس براى واقعیت نمی‌شود هیچ مرزى را در نظر گرفت. این اشاره بود، حالا رد شویم، حالا این توضیحاتى دارد و این‌ها... حالا اگر که من این را با عقل براى خودم اثبات کرده باشم، اگر این مسئله مقدماتش براى من حل شده باشد، صغرى و کبرى آن براى من حل شده باشد، عقل من قانع شده، من دیگر نمیتوانم به این اشکالى وارد کنم، ولى مى‌بینم که وقتى که به یک بن بستى می‌خورم دچار ناامیدى می‌شوم، دچار یاس می‌شوم. وقتى به من مى‌گویند که و من یتوکل علی الله فهو حسبه می‌گویم بله، اگر بر خدا توکل کنم او براى من بس است ولى خب بالاخره این حرف‌ها براى خانواده اى که مریض باشند، دارو و درمان نمي‌شود. این‌ها براى خانواده آب و نان نمی‌شود. این‌ها براى من که مثلا فرض کنید که صاحب خانه اسباب و وسایل زندگى‌ام را ریخته توی کوچه، خانه نمی‌شود. اینجا عقل نظرى من قانع شده ولی عقل عملى من نسبت به این امر اطمینان نیافته. لذا رجاء ندارم. لذا امید ندارم. وقتى رجاء نیست توکل هم نیست. نتيجه نبودن رجاء چیست؟ یأس. یأس ناشى از چیست؟ یأس یا ناشى از جهل در نظر است که میشود فقدان یک علم. من مثلا واقعا نمى‌دانم که خداوند متعال حقیقت هستى یک کمال بى‌انتهاست. او به حال من اشراف دارد. او به حال من عالم است. نمى‌دانم که اگر او به حال من اشراف دارد قدرت دارد که این نیاز من را برطرف کند. این فقر من را برطرف کند. به این علم ندارم یا ممکن است که بدانم که او اشراف دارد به حال من قدرت هم دارد، ولى اینقدر مهربانی ندارد که حال من را، این حال غمگین من را تبدیل به شادى کند. این حال فقر را به غنا تبدیل کند. این قدر که خدا لطف نمى‌کند. یکبار داشتیم مشرف مى‌شدیم محضر حضرت رضا (ع) در حرم، یک خانمى از همین خانم‌هایى که مى‌آیند کمک مى‌گیرند، این اصلا سراغ ما نیامد فهمید که ممکن است از ما چیزى به او نرسد، چندتا آقاى جا افتاده‌ى عاقل مردِ خدمت شما عرض کنم با لباس خوب، پیدا بود که احتمالا این‌ها سفر ماموریتى آمده‌اند مشهد، یا یک کنفرانسی یا همایشی چیزی به مشهد آمدند که بعدش برگردند، سراغ آنها رفت آن موقع که ده هزار تومن خیلی پول بود نه حالا که بعضی‌ها اهانت به خودشان می‌دانند، آنها هر کدام ده هزار تومن دادند یعنی سر جمع پنجاه هزار تومن جمع کرد بعد گفتش آقا تروخدا بیشتر بدهید، فرزندم بیمار است.

دوباره یکی دیگه از آنها چند تا ده هزار تومن دیگه داد و سرجمع نزدیک صد هزار تومن بهش کمک کردند و معطلش نکردند و صد هزار تومن آن زمان مبلغی بود این موضوع برای ده دوازده سال پیش است که من دارم تعریف می‌کنم بعد دوباره آمد یک درخواستی کرد آنها گفتند نه دیگه ما کمکت کردیم آنها می‌توانستند بازم کمک کنند اما سخا، بخشندگی‌شون و بذل آنها در همین حد بود و دیگه بیشتر از این مهربانی نداشتند. ممکن است خدای متعال قدرتش بی‌نهایت باشد، ممکن است علمش بی‌نهایت باشد ولی حالا سعه رحمتش ممکن است محدود باشد یا اینکه نه! او بخشنده هست او سخی هست اما من گناهکارم و استحقاق اینکه مشمول رحمت او شوم را ندارم، پس بنابراین او ممکن است لطفش شامل حال من نشود؛ در این موارد ممکن است جهل داشته باشیم. اما اگر این جهل بر طرف شود، آقا به ما یاد داده‌اند که خدای تبارک و تعالی به احوال ما عالم است (احاط به کل شی علما) به همه چیز احاطه کامل دارد. انه علی کل شی قدیر؛ بر هر چیز قادر است، رحمتش بی‌نهایت است. "کتب علی نفسه الرحمه" فضلش نسبت به گناه‌کاران حد ندارد و او اله العاصین است.

باز دوباره اینجا می‌بینیم که من تردید دارم که آیا ممکن است که آن چیز که من بهش نیاز دارم یا آن چیز که صلاح من از جانب حق تعالی هست تامین بشود یا نه ؟ اینجا دیگر مشکل در عقل نظری من نیست، مشکل از عقل عملی من هست، آن عقل عملی که در جلسه‌های پیش خدمت شما عرض کردیم از مقوله گرایش هست نه از مقوله دانش؛ عقل عملی آن چیزی که ارسطو می‌گوید و حکیمان به تبعیت ارسطو گفته‌اند که شامل تهذیب اخلاق و چه و چه می‌شود نیست آن خودش عقل نظری است. بخاطر اینکه شما می‌خواهید راه انسان متعادل بودن را کشف کنید این یک امر واقعی بیرونی است، این مربوط به نظر است، این یک دانش است مثل اینکه شما می‌گویید من چه کنم مزاج بدنم متعادل باشد یا چه‌کار کنم بدنم بدن سالمی باشد، این را مثلا در فیزیولوژی انسانی بحث می‌کنید یا در علم طب بحث می‌کنید یا در علومی از این قبیل مورد بحث قرار می‌دهید، متکفل این تحقیق در این باب هستند، اینها اموری که لزوما مربوط به اراده و خواست من باشد نیست، اگر اینجور عمل کنم این اتفاق می‌افتد اگر نکنم این اتفاق نمی‌افتد. یک رابطه علّی و معلولی وجود دارد بین دو پدیده و ربطی به خواست و اراده من ندارد آن چیزی مربوط به عقل عملی هست که اگر من اراده کنم محقق می‌شود و اگر اراده نکنم محقق نمی‌شود و آن چیه؟ آن همان ایمان است (همان اعتماد هست) که وقتی که این ایمان حقیقتا اتفاق افتاده باشد در پی تصدیق که در جلسه‌های پیش در این باب عرض شد محضرتان؛ آن وقت نتیجه‌اش این خواهد بود که آن حسن ظن به پروردگار هم اتفاق می‌افتد و من به پروردگار سوءظن و بدگمانی ندارم این سوءظن من به پروردگار ناشی از چیه؟ ناشی از اینه که من از دریچه وجود خودم دارم خدای تبارک و تعالی را می‌بینم خودم را نگاه می‌کنم و میبینم در من وجود حقارت دارد. آنجا میام اینطور ناخوداگاه به وجود خدای تبارک و تعالی نگاه میکنم مگر نه اگر جای فلسفی باشد، همین جلسه اگر کلاس فلسفه یا کلام باشد و کلاس اعتقادی باشد، با استدلال و برهان اثبات میکنم که فضل خدا بی‌نهایت است اما اینکه در موقع نیاز و در مرحله عمل آیا این عقیده منجر به رفتاری در من خواهد شد؟ یک رفتاری در درونم و یک رفتاری در بیرونم. رفتار در درون من چیه؟ اینکه یک آرامشی داشته باشم، امید دارم که پروردگار دست من می‌گیرد، امید دارم که پروردگار مصلحتم را تامین می‌کند، یک رفتاری در بیرون از من سر می‌زند، آن آرامش رفتاری هست، آن پرهیز از حرص است و حرص ناشی از سوءظن به پروردگار است، امروز من روزیم را دارم ولی فردا نمی‌دانم که دارم یا ندارم تضمینی کسی به من نداده الان نگران هستم، من این مبلغ و دارایی را دارم برای امروز و فردا و فرض بفرمایید تا اخر ماه زندگی من را تامین بکند حالا اگر که آن محل کار من تضمین کرده باشد که در ماه‌های بعد هم حقوق من را پرداخت بکند و درآمد من را تامین بکند من آرامش خاطر دارم اما اگر تضمین نکرده باشد من این آرامش خاطر را ندارم، معنی‌اش اینه که من این امیدی که به آن کارفرما یا اداره دارم از امیدم به خدای تبارک و تعالی بیشتر است. معنی لازمه این مطلب این است شاید از من کسی بپرسد قدرت خدا بیشتر است یا قدرت رئیست بیشتر هست؟ جواب واضحی هست اما در عمل چه چیزی از من بروز پیدا می‌کند، رفتاری که از من بروز پیدا می‌کند این هست که آن کارفرما یا رییس من قدرتش از خدا بیشتر است، در عمل چیزی که از من بروز پیدا می‌کند این است، این جهل رفتاری است که این ناشی از یأس (قنوط) است و قرآن کریم می‌فرماید: کسانی که اهل یاس از پروردگاراند و اهل قنوط از پروردگار هستند، گمراه‌اند(کافرند) و در عمل کفر می‌ورزند، در عمل غیر خداوند را بالاتر از خدا می‌دونند. این می‌شود شرک خفی؛ من مشرک هستم ولی توجه ندارم که مشرکم و فکر می کنم انسان موحدی هستم. گاهی اوقات انسان در موقعیت‌های خطیری قرار می‌گیرد، مثلا یکی در پروژه‌ای قرار می‌گیرد و می‌گویند که امضا کنید که برای اجرا برود، بعد که کارشناسی می‌کند و سبک و سنگین می‌کند، می‌فهمد که نباید این کار انجام بشود این کار آسیب می‌زند و باعث از بین رفتن بیت المال می‌شود و ممکن است به کشور آسیب بزند، برمی‌گردد می‌گوید این ایراد دارد و به کشور آسیب می‌زند، یک برگه دیگر جلویش می‌گذارند و می‌گویند یا این را امضا کن یا این را ، که آن برگه دوم استعفا هست، اگر من امید به پروردگارم داشته باشم که آن امید نتیجه توحید است آن برگه استعفا را امضا می‌کنم و اگر نداشته باشم پروژه کارشناسی نشده را امضا می‌کنم بعد هم خسارت به بیت المال می‌خورد و ممکن است به کشورم آسیب بخورد و به آن محدوده‌ای که تحت مدیریت من هست آسیب می‌خورد و من مدیون همه آنها هم هستم. چی شد که این دین بزرگ گردن من افتاد؟ نداشتن توحید. توحید که برای ما اثبات شده و مسئله، حل شده است همه ما خدا پرستیم؛ به ما بگویند در مقابل این بت سجده کن خنده‌مان می‌گیرد؛ به ما می‌گویند در مقابل این آقای رئیس سجده کن، ابدا؛ امکان ندارد؛ در مقابل آن سجده کنم! می‌گویند برای این نماز بخوان امکان ندارد نماز بخوانیم. او یک حرفی می‌زند، خدا یک حرف دیگری می‌زند. رئیس، هیئت مدیره یک حرفی می‌زند او یک حرف دیگری می‌زند. مدیر عالی، وزیر، نماینده، وکیل، نماینده مجلس؛ یا این را امضا می‌کنی یا در مجلس استیضاحت می‌کنیم او یک حرفی می‌زند خدایا یه حرف دیگری می‌زند؛ کدامش؟

خب من الان استعفاء را امضا کنم از نان خوردن می‌افتم؛ حالا اگر من را از اداره اخراج نکنند، که به این راحتی‌ها نمی‌توانند اخراج کنند؛ قوانین اخراج سخت است؛ ولی مدیریت را از دست می‌دهم. من این همه رکاب زدم که برسم به اینجا؛ در این سلسله مراتب بروکراتیک در این همه سلسله مراتب دیوان سالار رکاب زدم رسیده‌ام این بالا حالا مجدد سقوط می‌کنم آن پایین.

غیر از اینکه موقعیت اجتماعی و شغلی‌ام را از دست می‌دهم، عزتم را هم از دست می‌دهم؛ دیگر آن امکانات مالی را هم از دست می‌دهم. مثلا سالی یا شش ماه یک بار سکه می‌دادند بن کت و شلوار می‌دادند ماشین و راننده در اختیارم بود، این ها را از من می‌گیرند و حالا باید در صف بی آر تی بایستم. هر روز راننده را دم در منتظر می‌گذاشتم تا چایی و قهوه‌ام را بخورم بیایم بیرون حالا باید بدوم تا به بی آر تی برسم! آن موقع ساعت ۹ می‌آمدم کسی جرأت نداشت بگوید چرا اما الان باید ساعت ۷ کارت بزنم. اگر توحید داشته باشم آن برگه استعفاء را امضا می‌کنم، نمی‌خواهم بگم اگر آن برگه‌ی استعفاء را امضا کنید خدا همه‌ی این ها را برایت نگه می‌دارد.

اینجوری می‌شود که چه بسا بیفتم همان پایین، پایین این استوانه‌ی دیوان سالاری که باید رکاب بزنی بیای بالا؛ چه بسا باید بری تو صف بی آر تی بایستی چه بسا باید از خانواده ات سرکوفت بشنوی چه بسا از دوستانت، از مردم مختلف سرکوفت بشنوی. گاه ممکن است کسی از طرف همسرش تحت فشار قرار بگیرد. خیلی از این‌هایی که کار های خلاف انجام میدن دست در بیت المال می‌برند و... این‌ها نيمی از گناه‌شان گردن همسران‌شان است تقصیر همسر هست که او را در این موقعیت قرار داده، چون آن توکل بر خدا را ندارد؛ چرا آن توکل بر خدا را ندارد؟! چون امید به پروردگار را ندارد؛ ناامید از فضل پروردگار است، نا امید از رحمت الله، نا امید از روح الله است و چون نا امید از اوست و دچار یأس است یأسی که از جنود جهل است و با همین لشکر جهل من را از اعلي عليين می‌تواند پرت کنه پایین با یه لشکرش می‌تواند ما را نابود کند نیاز به همه‌ی لشکرهایش نیست.

دیدید اسرائیلی‌ها چندین لشکر آوردند غزه و از پس شیر بچه‌های حماس بر نیامدند؟ در خرمشهر این بچه های جهان آرا بودند که حاضر بودند. سه تا چهارتا لشکر از صدام آمده بودن خرمشهر را محاصره کرده بودن چند هزار نفر نیروی مکانیزه، تانک، نیرو و...این بچه‌ها حداکثر یک ژسه ای داشتند آرپیجی هم نداشتند آن موقع ایران آرپیجی هم نداشتند (اما) آن‌ها ۳۴ روز مقاومت کردند.

حالا جهل که سمبل آن شیطان است برای ما یک لشکرش را می‌فرستد آن لشکر چیست؟ لشکر یاس است. لشکر بد گمانی به پروردگار است؛ این باعث می‌شوند ما یک مرتبه یک حق الناس بزرگی گردن‌مان بیاید آن موقع معلوم نیست که بتوانیم اصلا آن را جبران کنیم. آخر و عاقبت خودمان را از دست بدیم. مثلا در میدان تره بار می‌خواهیم گوجه و خیار جمع کنیم، دیدین بعضی وقت ها نگران هستیم که نکنه همشهری ما گوجه‌ی بهتر را بردارد در حرص هستیم در عجله‌ایم که نکنه جنس خوب در دست بقیه باشد و به من نرسد. اگر که من خدا را برای خودم کافی بدانم، می‌دانم که او رزق من را به من خواهد داد. من نمی‌گویم که اگر به پروردگار توکل کنید حتما گوجه‌های خوب و سالم و ... به شما می‌رسد اصلا منظورم این نیست! نمی‌خواهم بگویم اگر که شما حسن ظن به پروردگار داشته باشید، حالا هر خواسته‌ای که داشته باشید محقق خواهد شد.

رفقا یک نکته‌ای به نقل اساتید بنده؛ موارد زیادی نماهنگ‌هایی، کلیپ‌هایی، ویدئوهایی که در فضای مجازی منتشر می‌شود و نفرات زیادی آن را تماشا می‌کنند موارد متعددی دیده می‌شود و هزاران مرتبه بارگیری می‌شود از توی شبکه، بعد یه عمامه به سری یا کسی که عمامه به سر نیست ولی آمده روی منبر نشسته! من معتقد نیستم که حتما عمامه به سر روی این منبر بنشیند. البته معتقدم که اصل این است که آدم دین را از عالم دینی بگیرد؛ حالا فرض این است که فرد عالم دینی است اما عمامه ندارد مانند آقای رحیم پور ازغدی‌.

یکی از همکلاسی‌های شما آمده بود با من صحبت می‌کرد که یکی از همین آقایون رسانه‌ای را، یک سخنران مجازی پر طرفدار را که ظاهرا فقط یک لیسانسی در یک رشته‌ای دارد که بی ارتباط با مسائل دینی است اما ایشان در موارد مختلف دینی اظهار نظر می‌کند؛ البته من مخالف اینطور آدم‌ها هم نیستم و لازم است در فضای جنگ رسانه اینطور آدما هم داشته باشیم. اما اشتباه نکنیم! این آقای استاد فلانی نیست! چرا که آقای ازغدی استاد دیده است. قریب به اجتهاد است. سال‌ها در حوزه علمیه درس خواندند اما عمامه بر سر نگذاشتند.

حالا این زیاد است. بابش باز شده که همه بیایند روی منبر بنشینند. حالا من این لباس را تنم کردم، عمامه رسول الله را بر سر گذاشتم، لایقش نیستم امید دارم که بابی باشد برای سربازی امام زمان(عج). روی این منبر نشستیم، اساتید ما به ما گفته‌اند. همین قدر هم بنده زیر بار نمی‌رفتم، آقای شبان شاهد هستند. و گرنه بنده لایق نیستم روی منبر بنشینم و بقیه را موعظه کنم. همین امروز بشمارم چه کارهایی کردم شما دیگر موقع خروج با بنده خداحافظی هم نمی‌کنید! دیگر بقیه روزها بماند.

خب؛ حالا این باب باز شده که می‌نشینند روی منبر می‌گویند که اگر این کار را بکنی، رد خور ندارد! اگر فلان کار را بکنی حتما حاجتت را می‌گیری. اگر نگرفتی بیا آب دهان بینداز در صورت من! آقا... در ۹/۹9 درصد موارد اگر دروغ نباشد، خطاست. یعنی بنده خدا قصد دروغ گفتن ندارد اما اشتباه می‌کند. بله، هیچ دعایی نیست که مستجاب نشود اما با شرایطش. بله، ممکن است برخی دعاها بدون آن شرایط هم مستجاب شوند، از فضل‌شان بدهند. برخی دعاها هستند که تضمین کردند که مستجاب می‌کنند. آقا، شما حق الناس عمداً بر گردنت نباشد، لباست طاهر باشد. وضو گرفته باشی. رو به قبله باشی. قبلش حمد و ستایش پروردگار رو بکنی. از گناهانت استغفار کنی و واقعا پشیمان باشی از کارهای بدی که کردی و کردیم. بعد یک صلوات در ابتدایش بفرستی. بعد دعا کنی و وقتی می‌خواهی دعا کنی اول برای دیگران دعا‌ کنی، بعد برای خودت دعا کنی، آخرش هم یک صلوات بفرستی و روحیه طلبکاری از خدا نداشته باشی که خدا وظیفه‌اش است و... در چنین شرایطی تضمین کرده‌اند که مستجاب می‌شود. اگر کمتر از این باشد مستجاب نمی‌شود؟ چرا... کمتر از این را البته تضمین نکرده‌اند اما فضل خدا اقتضا می‌کند که این را هم‌ مستجاب کند. مثلاً گفته‌اند در دعا کردنت حضور قلب داشته باشی، دعا لقلقه‌ی زبانت نباشد، حواست جای دیگری نباشد و دعا کنی! این هم جزء شرایط است. آقا شما یک چیزی را از صمیم قلب از خدا بخواه، هیچ‌کدوم از این‌ها نباشد هم مستجاب می‌کند. قطعا مستجاب می‌کند. مستجاب می‌شود یعنی چه؟ مستجاب شدن چند مصداق دارد. یک مصداقش این است که چیزی که می‌خواهی را می‌دهند، همان را. مصداق بالاتر از این هم دارد، آن را که می خواهی می‌دهند بالاترش را هم می‌دهند. حداقل مورد توقع شما. بعضی وقت ها مافوق توقع ما را می‌دهند‌. بعضی وقت‌ها توقع‌مان را هم نمی‌دهند و به جای آن حاجت دیگری‌ را که به صلاح‌مان است و ما آن را درخواست نکردیم می‌دهند. مثلاً گاهی مال می‌خواهی اما به صلاحت نیست، علم می‌دهد. علم به صلاحت نیست، همسر خوب می‌دهد. یا فرزند خوب می‌دهند. یک چیز دیگری به شکل جایگزین می‌دهند. آقا گاهی همین را هم نمی‌دهند و در قیامت آن طرف پل صراط خیلی بیشتر از آنچه طلب کردی می‌دهند‌، چند برابرش را می‌دهند. طوری که آرزو می‌کنی ای کاش هیچ‌کدام از دعاهایت مستجاب نشده بود و همه‌اش را اینجا می‌دادند! یا گاهی دعا مستجاب نمی‌شود اما یک بلایی از تو مرتفع می‌شود. یا اگر هیچ‌کدام نباشد، یک گناهی را از تو می‌بخشند. پس دعای غیر‌ مستجاب نداریم‌. اما اینکه من دعا کنم همان دعای من مستجاب شود.‌ خیر، چنین تضمینی در دین وجود ندارد‌. کسانی که می‌گویند این کار را بکنی حتما نتیجه می گیری، حتی اگر تحت قبه‌ی سیدالشهدا باشد! اگر صلاح نباشد، نمی‌دهند. ولی دعا مستجاب است. خدا، کریم است.

الان امید ما این است که اینجا جمع شدیم و ذکر حضرت صدیقه‌ی کبری را داریم خداوند حاجات ما را مستجاب کند. اولین حاجت‌مان می‌تواند فرج امام زمان(عج) باشد. اصلاح جامعه باشد. برطرف شدن مفاسد از جامعه مسلمین باشد. شفای بیماران باشد. پیروزی مسلمین و نابودی کفار باشد. اما برای شخص خودمان می‌توانیم پول، ماشین، همسر خوب و..‌ بخواهیم ولی یک چیز دیگه از نان شب برای ما واجب‌تر است و آن اخلاق خوب است‌. اینکه خدای تعالی صفات خوب را در قلب ما تثبیت کند و رذایل را از قلب ما پاک‌ کند. بله ممکن است بگویید ما برای حاجت اینجا نیامده‌ایم. ما دوست داریم حضرت زهرا(س) را.. و چقدر این قشنگ است. بعضی وقت‌ها آدم روضه می‌رود، مجلس اهل بیت(ع) می‌رود، فردی که بالای منبر است می‌گوید آی حاجت دارها! مردمی که آمده‌اند برای حاجت آمده‌اند.مردم کریم‌تر از این هستند. بله... مردم حاجت دارند اما برای این نیامده‌اند. برای این آمده‌اند که حضرت فاطمه(س) را دوست دارند و البته اهل بیت کریم‌اند... حاجت را می‌دهند. فرزدق آن شعر را در مدح امام سجاد سرود، او اصلا فکر نمی‌کرد این به گوش امام سجاد برسد، او شعر را سرود چون غیرتش اجازه نمی‌داد که آن ملعون به امام سجاد(ع) توهین کند. چون محبت پیامبر و اولاد پیامبر(ع) را در دل داشت اما یک چیزی را هم به او صله دادند. بعد او خیلی امام شناس نبود! صله را برگرداند... گفت من برای این شعر نگفتم! حضرت پس فرستادند و فرمودند ما چیزی که بدهیم را دیگر پس نمی‌گیریم...

آن‌ها کریم‌اند و عطا می‌کنند. کاسه خالی که ما پشت سرمان گرفته‌ایم و قایم کرده‌ایم را پر می‌کنند اما ما برای این نیامدیم، برای محبت آمدیم...

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید