(نوشتۀ زیر داستان سریال رو لو میدهد)
اگر این روزها سریال یاغی را دنبال کنید یا از اخبار حول آن آگاه باشید احتمالاً با خودتان میگویید یاغی سریال موفقی است. اما در اینجا میخواهم به نکاتی اشاره کنم و بگویم یاغی، در مجموع، اثر قابلقبول و خوبی نیست. روایت یاغی منسجم نیست، بازیگران آن هم استثمار شدهاند. بازیگر دارد جور سوراخها و شکافهای روایت را میکشد. نوع خاصِ سانتیمانتالیسماش را کنار سکانسهای مهیج و پرطمطراقش که بگذارید لذتی دفعهای به ما میدهد که ما را از نقصهای روایت داستانی غافل میکند. اما واژۀ «خوب» کمی مبهم است؛ سعی میکنم با تمرکز بر دو نکته خوب را از ابهام به در آورم و روشناش کنم: نقص روایت داستانی و استثمار بازیگر.
یک سوال عمومی و خارج از سریال، از فیلم چه انتظاری داریم؟ در فیلم چه چیزی است که ما را سرگرم میکند؟ شاید بتوان تمام «روایت و قصهای» را که سازنده به ما میدهد فرایندی دانست که نتیجۀ آن برای ما سرگرمی (entertainment) به همراه دارد. شکل و شمایلِ روایت داستانی نیز متنوع است. روایت گاهی معمایی برای ما طرح میکند، گاهی ما را میخنداند، گاهی میترساندمان و از این دست ترفندها. اما چرا با روایت داستانی سرگرم میشویم؟ چه دارد؟ به نظر میرسد عامل موفقیت یک داستان نزدیکی به داستان زندگیِ ما انسانهاست. چرا نزدیک؟ به این علت که داستان قصه معمولاً کمی بالاتر از تجربۀ زیستۀ ماست، همین است که ما با دیدن کسانی که یک سر و گردن از ما بالاترند سرگرم میشویم. یعنی اگر شخصیت داستان شکست میخورد شکستی عمیقتر از چیزی است که «بیشترِ» ما در زندگی تجربه کردهایم.
اما آیا ما با صرفِ شنیدن و دیدنِ داستان با یک فیلم سرگرم میشویم؟ بیایید کمی دقیقتر شویم. با توجه به نکتهای که گذشت ما پای روایتی مینشینیم که به تجربۀ زیستۀ ما شبیه و البته سر و گردنی از اتفاقات روزمرۀ ما بالاتر هم باشد. از سوی دیگر زندگیِ ما عرصۀ علت و معلولها و کنشها و واکنشهاست. اگر برای شما اتفاق بسیار ناگواری رخ دهد بعید است به همین راحتیها از اثرات آن به در آیید. تصور کنید بخواهید برای دوستتان تجربۀ ناگواری را که مدتی پیش برای شما رخ داده تعریف کنید و بگویید چه شد و چه کار کردید که حالتان بهتر شد. در اینجا جزئیات اهمیت دارد. اگر دوستتان برای شما عزیز باشد به احتمال زیاد ذرهذرۀ کارهایی را که برای خلاصی از آن انجام دادید یا برایتان رخ داد برایش شرح میدهید.
حال، روایت داستانی هم چنین است. آنچه در داستان اهمیت دارد جزئیات است. پس میتوان روایت داستانی را چنین تعریف کرد که آنچه قصهای شبیه قصۀ زندگی ما را با جزئیات و منطقی که در حوادث زندگی ما رخ میدهد تعریف میکند. به نظرم با این تعریف ابزاری بتوان روایتهای داستانیای که فیلمها به ما میدهد ارزیابی کرد. با این ابزار بیایید کمی از سریال «یاغی» بگوییم.
اگر دقیق بنگریم بزرگترین نقیصۀ یاغی همین گسست در روایت است. در بعضی از اتفاقاتی که در سریال رخ داده، حال چه اتفاقات اصلی و چه فرعی، سازنده بر خود نمیبیند که جزئیات بیشتری از قصه به ما بدهد، جزئیاتی که در مسیر فهمِ منطق روایت داستانی اثرگذار است. جالب است که بدانید ما هر چه بیشتر با جزئیات روبرو باشیم و از قصه بیشتر بدانیم منطق رفتار شخصیتهای داستان را بیشتر میفهمیم و اتفاقاً شخصیتهای فیلم برای ما باورپذیرتر میشوند. برای نمونه، به اتفاقی که برای «عاطی» افتاد دقت کنید. زنی دیوانه برای انتقام از بهمن خواهر یکی از اعضاءِ باشگاه کشتیاش را گروگان میگیرد، عاطی سه شبانهروز در خطر سوختهشدن صورتش با اسید است، تفنگ را هر لحظه جلوِ خود میبیند. حال، به هر ترفندی عاطی را پیدا میکنند. آن قسمت با فروپاشی عصبی و روانی عاطی تمام میشود. همه را تهدید میکند، از پلیس اسم میآورد. جاوید با او حرف میزند اما به نظر میرسد بیفایده است. اما سکانس بعد چه؟ طلا، زن بهمن، میآید دنبال عاطی و با هم میروند تا عاطی را عضوی از بند موسیقی رضا صادقی کند.
اگر به شما سریال را نشان ندهند و حالت فوق را ترسیم کنند آیا میپذیرید کسی که چنین بلاهایی سرش آمده باشد بعد از چند روز نهفقط خوشخرامان شود و اثری از سه شبانهروز به گروگان گرفته شدن و تهدید به اسید نباشد؟ به نظر میرسد این نوع داستانگفتن با تجربۀ زیستۀ ما فاصله داشته باشد. در سریال یاغی مثالهای متعددی از این دست میتوان آورد. برای نمونه هنگامی که شستِ جاوید خبردار میشود که بهمنخان چنان که مینماید آدم خوبی هم نیست، بلکه کارهای خطرناکی هم میکند و پیشینۀ بدی هم داشته است. حال، در بزنگاه اعزام به مسابقات جهانی باید محمولۀ داروی کمیابی را بهصورت غیرقانونی بیاورد. جاوید «بچهزرنگ» است، شک میکند، نمیدانیم از کجا، ولی فوری با چاقویش پیچ گوشی آیفون را باز میکند و متوجه میکروفون میشود. اما بعدش چه؟ سکانس بعد شاد و خرامان میرود که «ابرا» را ببیند.
اما چه میشود که با این گسستها در روایت همچنان یاغی پربیننده باشد؟ اتفاقی را که اینجا رخ میدهد میتوان «استثمار بازیگر» نامید. بیشترِ بازیگرانی که در یاغی حضور دارند توانایی بالایی در بازیگری دارند. نهفقط پارسا پیروزفر و طناز طباطبایی و علی شادمان، بلکه حتی نقشهای فرعی هم یک سر و گردن از بسیاری دیگر بالاترند. کافی است به امیر جعفری، عباس جمشیدیفر و، کسی که حقیقتاً پدیده است، مهدی حسینینیا نگاهی بیندازید. مجموعۀ این بازیگرها در کنار هم تضمینی برای دیدهشدن و فروش بالاست. زمانی فریدون جیرانی از محسن تنابنده دربارۀ فیلم سینمایی «گینس» پرسید. تنابنده یک پاسخ جالب را با خنده داد: عطاران را انتخاب کردیم، چون میدانستیم فروش فیلم بالا میرود.»
اتفاقی در سالهای اخیر در سینما و شبکۀ نمایش خانگی رخ داده که در باطن خیانت به بازیگر است. سازندگان فیلمها، آگاهانه یا ناآگاهانه، میکوشند گسست قصهشان را با بازیگران توانا و مبتکر پر کنند. اما آیا چنین شکافی پر میشود و روایت داستانی به تجربۀ زیستۀ ما نزدیکتر میشود؟ بدون شک خیر. انگار ما با دیدن چنین فیلمهایی گرفتار یک نوع لذت دوپامینی و زودگذر میشویم، لذتی که همانند ترشح دوپامین در مغز ما خیلی زود حاصل میشود و خیلی زود هم از بین میرود و تأثیری بلندمدت در زندگی ما ندارد.
یاغی اثر خوبی نیست. در قصهگوییاش شکافهایی میبینیم که کم هم نیست. شکافها در قصهگویی سبب میشود آنچه میبینیم، دانسته یا نادانسته، از تجربۀ زیستۀ ما جدا شود. اما بالاخره خیلی از ما مانند یاغی را میبینیم. به این دلیل که سازندگان شکاف در روایت را با بازیگرانی میپوشانند که نهتنها اسم دارند بلکه قابلیتهای ستودنیای در بازیگری دارند.