اشکان زارع/ پژوهشگر تاریخ اندیشه
اگر بپرسیم که چرا امروزه توجه به حقوق حیوانات نسبت به قرون گذشته بیشتر شده است شاید بتوانیم این مساله را بگوییم که با همهگیر شدن علومانسانی عرفی توجه الهیاتی به هستی کمتر شده است؛ همین موضوع باعث کمرنگ شدن این مساله یعنی محوریت انسان در خلقت هستی نزد انسان است. در دوران گذشته با توجه به فهم الهیاتی محض انسان از هستی امکان قضاوت میان انسان و سایر جانداران سهلتر از اکنون بود. علوم انسانی عرفی باعث به وجود آمدن اخلاقیات سکولار در زیست جهان انسانی شد ؛ این سرشت اخلاقیاتی امروز با توجه به همهگیر شدن مقولات آن در زندگی بشر مشکلآفرین شده است؛ به این معنا که تمامی شئون انسانی که طی سدهها ماهیت پنداشت انسان را توضیح میداد، امروز دارای بنیانی سست شده است.
یجه آنکه انواع ایدئولوژیهای خطرناک نیز از آن بیرون جهیده است. میخواهم نام این اتفاق را در نظام معرفتی انسان مدرن، انقلاب در جهان متافیزیک بگذارم. نتیجه تحولات در جهان متافیزیکی انسان این شد که مشکلات اخلاقی بسیار بزرگی ما را احاطه کرده است - از جمله این مشکل، وظایف ما در قبال حیوانات دیگر است - مشکلی که دقیقا به دلیل سکولاریزاسیون جامعه مدرن و «پروژه روشنگری» بهوجود آمده است، همانطور که آلسدایر مکاینتایر آن را، استنتاج اخلاق تنها از عقل توصیف کرده است، استنتاج اخلاق از عقل زمینی پرداختن به مسائل اخلاقی را با عباراتی که هیچ فرضیات الهیاتی ندارند، ضروری کرده است. این مساله را نه برای نقد امر مدرن یا پروژه روشنگری که برای توضیح بحران جهان مدرن با توجه به تحول جهان متافیزیکی انسان مطرح میکنم.
با کشف علوم که مبتنی بر توضیح تطور بود انسان بهعنوان گونهای از حیوان به پیشگاه تاریخ معرفی شد؛ موجودی که صاحب عقل است و میتواند فکر کند همین متفکر بودن انسان او را درگیر یک مسوولیت کرد؛ اما این مسوولیت چه بود؟ پاسخ خیلی ساده است، مسوولیت در قبال سایر جانداران و حیوانات که در هستی حاضر هستند. انسان مسوول و آگاه خود را دارای حقوق میبیند و سعی دارد که آن حقوق را اعم از طبیعی و امروزه مدنی به سایر جانداران تسری دهد. اما شاید بپرسید انتخاب واگذاری حقوق انسانی به حیوانات چگونه انجام میشود؟ پاسخ من تطور است. فهم ما نسبت به تکامل است که انسان را به عنوان گونهای حیوانی وارد قلمرو حیوانات میکند. هرچه تطور انسان به حیوانات نزدیکتر باشد ابراز همدردی با آن حیوان برای ما بیشتر است؛ به همین دلیل است که تعداد انجمن حمایت از حشرات موذی یا حلزونهای هندی در نسبت با انجمنهای حمایت از انواع پستانداران بسیار اندک است. خزندگان و ماهیها ما را خوشحال میکنند، اما هیچ محبتی را القا نمیکنند.
پستانداران به طور کلی (یا حداقل پستانداران بزرگتر) نگرانی و البته شور پر حرارت و شدید ما را تحریک میکنند. آیا مبنای عقلانی برای تمایزات اخلاقی که به نظر میرسد در میان گونهها قائل میشویم وجود دارد یا اینکه در نگاه سرد به آن دسته از موجودات، که به ما سرد نگاه میکنند، توسط چیزی فراتر از احساسات انسانی هدایت میشویم؟ یک عنصر جانبداری باید وارد مواجه ما با قلمرو حیوانات شود و این اشتباه است که تصور کنیم این نگرش ناعادلانه است. آن دسته از گونههایی که بیشتر به خوشبختی خانگی و در میان خانواده به ما کمک میکنند- مانند سگ، گربه و اسب که تقریبا با آنها قراردادهای دیرینه کمک و همکاری متقابل داریم- ملزم به رعایت رفتار ترجیحی هستند و خودداری و ممانعت از آن نشاندهنده عدموجدان است. و آن گونههایی که در واکنشهای غریزی ما انزجار و نفرت را برمیانگیزند، ناگزیر و به ناچار در رقابت برای جلب حمایت از انسان، شکست خواهند خورد.
تعداد کمی از افراد را میتوان یافت که مخالف شکار روباه با سگهای شکاری و تازیاند یا مخالف صید موش با همان سگها هستند. تنها عامل بقای برخی از جانداران که احساسات ما را جلب نمیکنند، مهارت قابلتوجه آنها در تولید مثل است که آنها را قادر میسازد تا در برابر حجم انباشته شده نفرت انسانی مقاومت کنند و دوام بیاورند. این مثال برای چشمپوشی از تبعیضهای موجود علیه آنها نیست، بلکه صرفا توجه به آنها به عنوان عاملی در معادله اخلاقی است. وانگهی حیواناتی که نمیتوانند قویترین همدردی ما را برانگیزند یا باید مانند موش رشد کنند یا به سرعت به سمت انقراض پیش روند، مانند مارها، مارمولکها و وزغهایی که زمانی در روستاهای ما فراوان بودند و اکنون به ندرت با آنها مواجه میشویم. البته نگارنده به این موضوع آگاه است که بدون شک پاسخ کاملا مستدل به این سوال اخلاقی با بسیاری ازسویهگیریهای غریزی ما مشکل خواهد داشت. اما این تمام چالش اخلاقی نیست.
از میانه دهه ۶۰ میلادی شاهد ظهور ادبیاتی جدید در علوم انسانی هستیم. در این ادبیات گویی که حیوانات را با انسان از لحاظ معرفتی و متافیزیکی برابر گرفتهاند؛ در سال ۱۹۶۵، بریجید بروفی مقاله«حقوق حیوانات» را در ساندی تایمز منتشر کرد و زیرکانه به تام پین و حقوق انسان بازگشت و به آن اشاره کرد. در سال ۱۹۷۵، فیلسوف استرالیایی پیتر سینگر، با انتشار کتاب «آزادی حیوانات»، این موضوع و زمینه را پیش کشید و این مورد یعنی طرحی برای بازنگری کامل در رابطه ما با گونههای دیگر حیوانی را بیان کرد. در همین حال، ریچارد رایدر اصطلاح «گونهگرایی» را به این منظور معرفی کرده بود که نشان دهد، مانند نژادپرستی و تبعیض جنسی، نگرش ما به سایر حیوانات نوعی تبعیض ناعادلانه است که هم مبنای عقلانی ندارد و هم از محتوا و صبغه اخلاقی تهی است.
این نویسندگان چنان فضای عقیده و باور را تغییر دادهاند که اکنون هیچ انسان عاقلی نمیتواند مانند نیاکان ما با حیوانات رفتار کند و احساسات و خواستههای آنها را نادیده بگیرد و فقط به کاربردهای انسانی آنها فکر کند. در دنیایی که تحت سلطه انسانها و امیال آنهاست، حیوانات اکنون به طور گسترده به عنوان یک طبقه قربانی در نظر گرفته میشوند. با این وجود، میتوان گفت که پرونده فلسفی که توسط پیتر سینگر، تام ریگان، ریچارد رایدر و دیگران مطرح شده است، هیچ ضرورت و قدرت اقناعی واقعی ندارد. اما این مساله منطق اخلاقی بشر را که از یک سیر تاریخی تبعیت میکند، بر هم زد، چنانکه بسیاری از مردم امروز برای خوردن غذا نیز در حالتی معذب قرار دارند. با این نکات چند مورد در خصوص حیوانات را اشاره میکنیم.
فرض کنید که ما تمام گمانهزنیهای الهیاتی را کنار گذاشتهایم و در طرح کلی از نظریه داروینی در مورد گونهها را میپذیریم. قلمرو حیوانات سپس به عنوان یک درخت چند شاخهای ظاهر میشود و خودمان[ یعنی ما انسانها] در دورترین نقطه در امتداد یکی از شاخههای آن، قرار میگیرد. نزدیکترین گونههای همسایه به ما، راسته حیوانات پستاندار برتر، در ظاهر به ما بسیار شبیهاند و در تواناییها و استعدادها نیز ما علایق و گرایشهای خود را در آنها مییابیم، در چنین حالتی است که برای ما دشوار نخواهد بود که به آنها به چشم کودکی انسانی نگاه کنیم و همانطور که با کودک انسان مواجه میشویم با آنها نیز مواجه شویم.
در زیر شاخه این درخت، ما حیواناتی را داریم که از نظر ظاهری از ما دور هستند و با مقایسه آنها، متوجه این موضوع میشویم که آنها از نظر عقلی و احساسی بسیار تهی و به دور از ما هستند. در شاخههای دیگر، حیواناتی مانند مورچه و زنبور عسل پیدا میشود که زندگی جمعی آنها از قبلیها فراتر میرود، درنظم و انضباط هر چیزی را که میتوانیم به آن برسیم، در آنها مییابیم، اما با وجود این از استفاده کلماتی مانند «اعتقاد و عقیده»، «میل» و «عقل» خطاب به آنها دریغ کنیم؛ چرا که آنها فقط یک نقش کاریکاتوروار از احساسات انسانی خود را به ما نشان میدهند. در شاخههای دیگر، حیواناتی را میتوان یافت که به هیچ وجه زندگی اجتماعی ندارند یا احساسات اجتماعی آنها بیشتر از آنچه نیازهای تولید مثل است، گسترش نمییابد.
مهمترین سوال مطرح شده توسط این تصویر، زندگی ذهنی نزدیکترین گونههای همسایه ماست. این حیوانات تا چه اندازه ذهن و هوش دارند؟ دکارت که ذهن برای او با خودآگاهی هماهنگ بود، خود را مجبور کرد که استدلال کند که حیوانات ماشینهای زنده هستند که در آنها حوادث جسمی با هیچ فرآیند ذهنی همراه نیستند. اکنون این دیدگاه مورد پذیرش هیچ یک از فیلسوفان و جانورشناسان نیست. نگرش عوامانه، به این موضوع که حیوانات برتر از زندگی ذهنی برخوردار هستند از اهمیت بیشتر برای بحث ما برخوردار است، نگرشی که در نزد فیلسوفان و نه فقط فیلسوفان مدرن امری عادی تلقی و به حساب میآید. ارسطو از یک کلمه - psuche - برای بیان اصل حرکت و جان بخشی در همه اشکال زندگی (از جمله زندگی گیاهان) استفاده کرد.
ارسطو عقل و خودآگاهی را در ذیل این مقوله تعریف میکند که تفسیر مفصل دارد. رویکرد مدرن مورد علاقه، در نسبت به دکارت، به نگرش ارسطویی بسیار نزدیک است. فیلسوفان مدرن، همچون ارسطو استدلال میکنند که انسان فقط با سطح زندگی ذهنی و نه با واقعیت آن است که از سایر حیوانات متمایز میشود؛ زیرا ذهن علت فعالیت است و به همان اندازه، بخشی از دنیای طبیعی است که فعالیتی را توضیح میدهد. از لحاظ احساسی حیوانات دارای احساسات هستند، آنها چیزها را احساس میکنند، به چیزها واکنش نشان میدهند، درد، تحریک و احساس گرما و سرما را نشان میدهند و نسبت به آنها واکنش میدهند. حیوانات همچنین چیزها را درک میکنند- از طریق بینایی، شنوایی، بویایی و لامسه. ادراک، وضعیت و حالتی ورای احساس است؛ نه تنها پاسخی به دنیای بیرون است بلکه ارزیابی آن را نیز شامل میشود. تمایل و گرایش ما به اینکه حیوانات را به عنوان چیزها و موجودات دارای درک تصور کنیم، بسیار تحتتاثیر این واقعیت است که آنها با ما در بسیاری از اندامهای ادراکی از جمله چشم، بینی و گوش مشترک هستند.
آنها همچنین توجه و احساسی را از خود بروز میدهند که در آن چشم، بینی یا گوش در جستوجوی اطلاعات به سوی جهان کشیده میشوند.حیوانات اشتها و نیازهایی دارند و به تبع آن دنبال چیزهایی میگردند که آنها را برآورده میکند - اعم از غذا، آب یا نیاز و محرک جنسی. آنها همچنین از برخی مقولات و چیزها تنفر دارند: از سرما، ناراحتی و رنج متنفرند و از تهدید شکارچیان فرار میکنند. در موجوداتی که قدرت ادراکی دارند بیزاری و نفرت و اشتها و نیاز قابل مشاهده است؛ میان خزندگان ریز و حلزونها و کرمها، در میان پرندگان و زنبورها و همچنین سگ این ویژگی قابل مشاهده است. اما فقط در برخی از این موارد میتوان از تمایل نیز صحبت کرد. میل به مرتبه بالاتری از فعالیت ذهنی تعلق دارد؛ برخی از حیوانات اعتقاداتی دارند؛ فیلسوفانی هستند که در این مورد تردید و شبهه دارند. با این وجود، ارتباط موثر با حیوانات برتر غیرممکن است، مگر اینکه در نظر بگیریم آنچه آنها فکر میکنند در محیطشان میگذرد.
سگ فکر میکند قرار است او را برای پیادهروی ببرند. گربه فکر میکند یک موش پشت دیوار است. حیوانی که دارای باورهایی است، به این معناست که نه تنها میتواند اشتباه کند، بلکه میتواند از آنها درس بگیرد. یادگیری شامل کسب و از دست دادن باورها بر اساس ارزیابی تغییر یافته از موقعیت است. یادگیری را نباید بر حسب «شایسته سازی» که توسط روانشناسی رفتارگرایان متداول شده است، یکی پنداشت. این موضوع نه تنها سطح جدیدی از زندگی ذهنی را به ما معرفی میکند، بلکه اولین ادعای واقعی حیوانات را بر حسب همدردی و نگرانی اخلاقی ما مطرح میکند. زیرا حیواناتی را که صرفا به یک محرک واکنش نشان میدهند از حیواناتی که به ایده یک محرک واکنش نشان میدهند، متمایز میکند. حیوانات نوع دوم ذهنی دارند که بسیار شبیه ذهن ماست: دیدگاهی از جهان وجود دارد که متعلق به آنهاست، ارزیابی از واقعیت که خود ما میتوانیم آن را تغییر دهیم. بنابراین میتوان با یک موجود با قصد و به طور عمدی ارتباط برقرار کرد، همانطور که ما بدون آن با موجودی ارتباط نداریم و نمیتوانیم ارتباط داشته باشیم.
حیوان با عمد و قصد و نیت، حیوانی است که ما میتوانیم به آن متوسل شویم و بنابراین او نیز میتواند به ما متوسل شود و درخواست دهد. احساساتی که یک موجود میتواند تجربه کند چیزهاییاند که با اندیشه و درنگ راجع به مقولاتی که میتواند به آنها فکر کند، محدود میشود. یک گاو نر ممکن است احساس غضبناکی کند؛ اما این حس همراه با خشم یا تحقیر نیست. یک شیر ممکن است تمایلات جنسی را احساس کند اما نمیتواند عشق را بفهمد. این واقعیت در تصمیمگیری در مورد وضعیت اخلاقی حیوانات بسیار مهم است؛ زیرا روابط ما با دیگران تا حد زیادی به ارزیابی ما از شخصیت عاطفی آنها بستگی دارد. البته ما تمایل داریم که رفتار حیوانات را از طریق احساسات خودمان قرائت کنیم؛ اما اگر میخواهیم ماهیت واقعی انگیزه حیوانی را درک کنیم، باید این عادت انسانسازی از آنها را کنار گذاشت. زنبور از تجاوز به لانهاش خشمگین نیست و نیشش انتقام یا مجازات نیست.
زیرا خشم بر این گمان است که به شخص ظلم شده است و این تفکری است که خارج از گنجینه فکری حیوانات است. با این وجود ممکن است حیوانات تحتتاثیر احساسات اجتماعی قرار گیرند در نسبت با آنها برانگیخته شوند. وقتی گله در حال دویدن است، اسب میخواهد بدود. ممکن است سعی کند در میدان اول باشد و نوعی خودپسندی را به نمایش بگذارد، همانطور راه خود را به جلو میبرد که در تیمهای انسانی، گروهها و جمعیت فوتبال برای ما آشناست. سگها به شیوهای اجتماعی به یکدیگر و همچنین به انسانها پاسخ میدهند. طبیعتا ما با رفتارها و کنشهای خود دست به مقابله به مثل در این معاشرت میزنیم. هر چقدر هم که این حرکات و ژستهای انساننما برای آنها بیاساس باشد، این حرکات در دنیای ما برای حیوانات اجتماعیتر جا باز میکند و نوعی عضویت افتخاری در جامعه انسانی را به آنها هدیه میدهد.
فیلسوفان کلاسیک، بهویژه افلاطون و ارسطو، انسانها را بهعنوان حیواناتی عاقل توصیف میکنند و عقل را بهعنوان نشانهای متمایزکننده ما نسبت به سایر حیوانات تشخیص میدهند و براین موضوع اشاره دارند که زندگی روانی و روحی ما در سطحی کاملا بالاتر از سایر حیوانات وجود دارد. فیلسوفان بعدی، از جمله آکویناس، کانت و هگل، این پیشنهاد را تایید میکنند. طرح این پیشنهاد فرآیند جذابی است. با این حال، به راحتی نمیتوان معنی آن را بیان کرد و توضیح داد. تعاریف عقل و عقلانیت بسیار متفاوت است؛ به حدی که نشان میدهد فیلسوفان در حالی که وانمود میکنند که تفاوت بین انسان و حیوان را بر حسب عقل تعریف میکنند، اما در واقع آنها عقل را بر اساس تفاوت بین انسان و حیوان بهکار میبرند. وانگهی بر اساس یک درک، بسیاری از حیوانات برتر عقلانی هستند. آنها مشکلات را حل میکنند، وسایل مناسب را برای اهداف خود انتخاب میکنند و باورهای خود را بر اساس شواهد حسی خویش تنظیم کنند.
برخلاف حیوانات که تکامل ابتداییتر دارند، ما نیاز و توانایی داریم که باورها و اعمال خود را توجیه کنیم و با دیگران وارد گفتوگوی منطقی شویم. به نظر میرسد این نیاز و توانایی، زمینه بسیاری از راههای متفاوتی است که ما به وسیله آن از حیوانات پایینتر جدا میشویم. زبان، افکاری را درباره چیزهای غایب، درباره چیزهای گذشته و آینده، درباره کلیات، احتمالات، ممکنها و غیرممکنها بیان میکند. این موضوع، تفکر را از اینجا و اکنون رها میکند و باعث میشودکه آزادانه روی واقعی، ممکن و غیرممکن در حال گردش باشد. ما اعتقاداتی را به حیوانات پایینتر نسبت میدهیم. اما بدون زبان، به نظر میرسد که این باورها به اینجا و اکنون ادراک محدود میشوند. با این تفاسیر و اشارات باید گفت که فهم ما از حقوق حیوانات با توجه به انطباق انواع حقوق انسانی به حیوانات و برابر دانستن نظام متافیزیکی ما با حیوانات دستخوش کژفهمیهای زیاد است. در اینجا سعی به اشاره این کژفهمیها بود.