اشکان زارع؛ روزنامه نگار و پژوهشگر تاریخ اندیشه
چه بانگ شومی است بانگ سیاست؛ اَه، چه توهینی! خدای را به گاه سحر شکرگزارم که دغدغه و شور امپراتوری روم ندارم. بسی غنیمت، بسی سعادت که نه قیصرم، نه پادشاه جهانم!
فاوست - آوئرباخ کلر در لایپزیک
جمله بالا از گوته در کتاب فاوست است. فاوست روحش را به شیطان فروخت. به این امید که مختصر روحی که از من باقی مانده را هنوز به شیطان نفروخته ام و یا حداقل اینطور فکر میکنم، بحث راجع به میهندوستی تفاوتش با ناسیونالیسم را آغاز میکنم. امیدوارم که این امید واهی نباشد.
یک نکته در باب موضوع
عرصه علوم انسانی آوردگاهی جذاب برای «عوام تحصیلکرده» است؛ از همین روی است که شاهد انواع روشنفکرانی در ایران هستیم که قاطبه آنان از درون دانشکدههای فنّی و مهندسی و البته از رشتههای وابسته علوم تجربی یعنی طبابت و شیمی و زیست و بقیه السیف این علوم وارد عرصه تفکر در باب زندگی و انسان، هستی و فلسفه شدند. این جماعت معمولاً پایه فهمشان علوم پایه است و گمان میبرند هر آنچه بر منطق آن علوم جاری است برای علوم انسانی هم همان است، از یک ضعف مضاعف رنج میبرند. آنها نه تنها فهمی از تاریخ مفاهیم ندارند بلکه اهمیت این نوع از تاریخ را در علوم انسانی هم نمیدانند. از همین روی است که صلیبی مضاعف از عدم فهم علوم انسانی را با خود به دوش میکشند. این «حمال های» موضوع مطرح شده، در بیالتفاتی بر تاریخ مفاهیم بسیاری از موضوعات علوم انسانی در ایران را مشوش کردهاند؛ این تشویش به گونهای است که کمتر انسان عادی در ایران میتواند به معنای درستی از مفاهیم علوم انسانی دست پیدا کند. کافی است که به سخنان تحلیلگران، برخی روزنامهنگاران و فعالان دانشجویی در ایران توجه کنید. در میان آن سخنان، بیشتر دانشی را شاهدیم که حاصل خواندهها نیست بلکه محصول شنیدههاست. «سماعی» که آن جماعت را به چنان خلسهای میبرد که نتیجهای جز تعطیلی عقل در ایران نداشته است.
یکی از این مفاهیم که در دانش «سماعی» افراد فوق الذکر در دسترس است، «میهن دوستی» و «ملّی گرایی» است. مفهومی که معمولاً نزد ایشان برابر است. آنها به راحتی میهندوستی[1] را برابر با ناسیونالیسم[2] میگیرند، درحالیکه هر کدام از این مفاهیم دارای بار معنایی متفاوتی در سیر تاریخ هستند. وانگهی آوردن این هشدار در این جا پر بیراه نخواهد بود که بسیاری حتی از اهالی روشنفکری و سیاست که باید در به کاربردن مفاهیم نهایت دقت را انجام دهند این دو مفهوم متفاوت را برابر میدانند و در سطحی مشابه از آنها استفاده میکنند. از همین نظرگاه میتوان گفت که تأمل بر تفاوت «ناسیونالیسم» و «میهن دوستی» در ایران اهمیتی دو چندان دارد. در این نوشته کوتاه سعی داریم به تمایز این دو در سیر تاریخ مفهوم با ارجاع به ماده تاریخ ایران بپردازیم.
میهندوستی و ترتیبات طبیعی تاریخ
حس میهندوستی همواره مورد توجه اهل سیاست بوده است، آنگاه که قصد دارند برای پیشبرد اهدافی احساسات ملت را با خود داشته باشند. اما این تنها سویه از میهندوستی نیست. بد نیست برای بسط این موضوع، یعنی میهندوستی به نوشته جورج اورول که در ایران با کتاب مزرعه حیوانات و 1984 شهرت دارد، ارجاع دهیم؛ اورول در نوشتهای تفاوت ملیگرایی با میهندوستی را با توجه به نگاه ویژه خود به این اندیشه باز میکند، هم او در آن نوشته میگوید: «ملیگرایی- که در نگاه او از تداول ناسیونالیستی میآید- را نباید با میهندوستی خلط کرد. از هر دوی این واژهها بهطور معمول به شیوهای چنان مبهم استفاده شده است که درباره هر تعریفی از آنها میتوان چونوچرا کرد؛ این اختلاط معانی به اختلاط مفاهیم نیز دچار شده است؛ اما به هر روی لازم است که آنها را از هم تفکیک کنیم؛ چون در اینجا دست دو ایده متفاوت و بعضا حتی متضاد، در کار است.
وقتی از «میهنپرستی» سخن میگوییم، منظور دل سپاری کامل به یک مکان خاص و شیوه خاصی از زندگی است که فرد باور دارد بهترین شیوه جهان است؛ اما هیچ میل و آرزویی برای تحمیل آن به مردم دیگر ندارد. میهندوستی بنا بر ماهیت خود، چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ فرهنگی، تدافعی است. از سوی دیگر اما، ملیگرایی از تمنای قدرت جداییناپذیر است. هدف ماندگار هر فرد ملیگرا کسب قدرت بیشتر و اعتبار بیشتر است، نه برای خودش بلکه برای یک ملت یا واحد مشابه دیگری که او تصمیم گرفته فردیت را درآن غرق و محو سازد.»[3]
اورول سعی دارد تفاوت ملیگرایی را با میهندوستی مشخص کند؛ اما او نیز در تعیین مرزها کمی دچار سردرگمی است. تعریف او از میهندوستی یا به تعبیر خودش «میهنپرستی» را میتوان رادیکال دانست؛ چراکه بسیاری از میهندوستان، این احساس و منش خود را در چارچوب دلسپاری درک نکردهاند؛ درخصوص میهندوستان میتوان گفت آنها از حرمت، رأفت و شفقت است که به این احساس و باور رسیدهاند. فرد میهندوست یا بهتر است بگویم شهروند میهندوست، موضوعش عشق و دوستی سرزمین و توانایی زیستن آزاد در مکانی خاص است که همان میهن است[4]. وانگهی بنا به نظر جرج اورول میتوان تمایز دیگری میان میهندوستی و ناسیونالیسم ابراز کرد و آن اینکه میهندوستی اخلاقی فردی و ناسیونالیسم دارای سپهری جمعی است. همین نکته را میتوان در کنشهای فردی افراد میهن دوست و البته کنشهای سیاسی افراد ناسیونالیسم ردیابی کرد.
یک روی دیگر میهندوستی آن است که به تمامی باشندگان یک سرزمین، صرف نظر از پیشینه و پس زمینههای قومی آنها متوسل میشود. پس میتوان گفت که میهندوستی موضوعی است که به روی مفهوم «شهروندی» تاکید دارد. با این گزارهها نمیتوان میهندوستی فردگرایانه را که مبتنی بر آزادی[5] با ارجاع به مفهوم شهروندی است را با ناسیونالیسم یا ملیگرایی که مقولهای جمعگرا و اقتدارگرا است، یکی دانست. هرچند که هنگام مطالعه به روی هر یک از این دو مفاهیم مورد بحث باید این مساله را آویزه گوش قرار داد که ازآنجاکه ناسیونالیسم مقولهای جدید است بسیاری از محتوای خود را از ادبیات میهندوستانه گرفته است. همین موضوع راه را برای استفاده و سو استفاده سیاست از احساس میهندوستی باز میکند. وانگهی آنچه اکثریت جماعت روشنفکری و قاطبه اهالی شعب «پروگرسیو» و مترقی آنها در نقد میهن دوستی میگویند در باب جعلی است که ناسیونالیسم از میهن دوستی کرده است. و آنها در این مرز در خلاء فهم تاریخی و تحولات مفهومی معمولاً در جای غلطی در تاریخ ایستادهاند.
آنچه هنگام تاسیس دولت و ملتها در خصوص میهندوستی باید مورد توجه قرار گیرد آن است که مفهوم کشور بهعنوان یک امر سیاسی و تاریخی وارد ادبیات حقوقی و سیاست میشود. پیرو این مساله آزادی که محصول گفتار فلسفه مدرن که همان سازنده دولتهای بر آمده از ملتها است، موضوع اصلی میهندوستی قرار میگیرد. این گزاره به این معنا است که اگر تعهد شهروند میهندوست در قبال سرزمین تعهدی در جهت پاسداری از آزادی مشترک باشد، میزان تعیین استدلالهای اخلاقی مشخص خواهد شد و در اینجا فرد میهندوست با مقولهای تحت عنوان «خیر عمومی[6]» سعی به دفاع از میهن دارد و اگر کسی علاقه خاصی ورای «خیر عمومی» را تحمیل بر سرزمین کند، مقابله و مبارزه و ستیز علیه او توسط فرد میهندوست آغاز میشود.
فرد میهندوست به دنبال تحقق آزادی در کشور خویش است نه آنکه آزادی را در سرزمین دیگری برای خود بیابد. شهروند میهندوست میخواهد تمام اعضای سرزمینش دارای دستاورد مدرن انسانی یعنی آزادی باشد. فرد میهندوست میداند که برقراری حقوق شهروندی و محصول آن یعنی آزادی در حکومت قانون میسر است، او این نکته را توجه دارد که نمیتوان در دیگر سرزمینها حقوق آزادانه را بهدست آورد؛ چراکه تامین آزادی تام مادامی میسر است که انسان بتواند مبتنی بر فرهنگ خویش آن را محقق سازد. زبان، تاریخ، فرهنگ و امثالهم ریشههای عشق انسانی به سرزمیناند همه این مقولات برای فرد میهندوست در عشق به آزادی مشترک که همان خیر عمومی است، تجلی مییابد. میهندوستیرا میتوان شکلی از وفاداری ملی دانست.
این مفهوم عشق ذاتی به کشور و مردم و فرهنگی است که مردم را با یکدیگر متحد میکند. میهندوستان با مردم و سرزمینی پیوند دارند که حقشان است؛ چراکه کشور را میتوان مِلک مشاع تمام ساکنان آن دانست و کسی، حتی از ساکنان آن، نمیتواند در پی منفعت شخصی خود به حقوق سایر سهامداران این ملک مشاع تعرض کند. میهندوستی را میتوان تلاشی برای انتقال حق ساکنان یک کشور به حکومت بیطرف و حاکمیت قانون دانست. راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی میهندوستی را ذیل وفاداری ملی توضیح میدهد. او بر این باور است که این وفاداری به سرزمین ریشه انواع حکومتهایی است که قانون و آزادی بر آن حاکم است[7]. آنچه را که در خصوص میهندوستی آمد، میتوان اینگونه خلاصه کرد که عباراتی چون «کشورمان»، «منافع مشترک»، «خیر عمومی»، «مرزهای تاریخی، طبیعی و فرهنگی» و «سرنوشت مشترک» مقولاتیاند که یک فرد میهندوست درقالب دفاع از آزادی کشور از آنها دفاع میکند. حال با این اشارات به بررسی ناسیونالیسم میپردازیم.
یک اشاره
جان استوارت میل[8] در کتاب نظام منطق[9] نوشته است که: چندان نیازی به گفتن نیست که وقتی از رکن ملیت سخن میگوییم مرادمان نوع خصومت بیمنطق به بیگانگان نیست یا نمیخواهیم برخی خصوصیات مهمل را صرفاً بهدلیل ملّی بودنشان عزیز داریم یا از اخذ آنچه سایر کشورها آنها را نیک یافتهاند، پرهیز کنیم. وقتی از ملّیت سخن میگوییم، مرادمان رکن همدلی است نه دشمنی؛ مرادمان رکن اتحاد است نه رکن انفصال. منظورمان احساسی از نفع مشترک در بین کسانی است که ذیل حکومتی یکسان زندگی میکنند و درون مرزهای طبیعی یا تاریخی یکسانی محاط هستند. منظورمان آن است که این یا آن بخش از اجتماع نباید خودش را در نسبت با بخش دیگر، همچون بیگانگان تصور کند؛ اینکه آنها باید رشته پیوندی که آنها را به هم وصل میکند، عزیز دارند. اینکه باید احساس کنند یک جمهور یا مردمی، واحد هستند. اینکه باید احساس کنند، سرنوشتشان به هم بسته است؛ هر بدی که به هر یک از هممیهنانشان برسد به آنها نیز میرسد و نمیتوانند با بریدن حلقههای وصل خودشان را به نحوی خودخواهانه، از هرگونه تصدیع و قَلَق مشترک آزاد سازند.»
جان استوارت میل علاوه بر فیلسوف بودن اهل سیاست هم بود. او در قرن19 این سخنان را راجع به ایده ملت میگوید. اصل پذیرش و گفتوگو، مراقبت از روح ملی و اتحاد، فهم از مرز در میان نوشته او برجسته است؛ نظر او در خصوص ملّیت هیچ نسبتی با ایدئولوژی ندارد. اما در همین زمان یعنی قرن19 تاریخ جهان شاهد پدید آمدن ایدئولوژیهای ناسیونالیستی است.
همین رویداد باعث برانگیختن لرد اکتون، اندیشمند برجسته لیبرال شد. جناب لرد درخصوص ناسیونالیسم و مبدل شدن آن به یک ایدئولوژی سیاسی چنین میگوید: «نظریههای ناسیونالیستی گاهی همچون قهقرای تاریخی عمل میکنند؛ [این ایدئولوژیها] نه آزادی و نه سعادت را مورد توجه ندارند، بلکه هر دوی این مفهوم را قربانی ساختن ملت در قالب یک دولت میکنند[10].» جملاتی که از لرد اکتون آمد متعلق به سال 1862 است؛ این تاریخ زمانهایی را شامل میشود که ناسیونالیسم مبدل به یک محرک سیاسی در جهان شده بود. آنچه باعث شگفتی در اینجا میتواند باشد در این است که اکتون، برخلاف بسیاری از معاصران خود، میتوانست ببیند که ناسیونالیسم برای میلیونها نفر رنج خواهد آورد.
وانگهی او نمیتوانست پیشبینی کند که ناسیونالیسم تا چه اندازه شیوه درک مردم از جهان را تغییر داده است؛ چراکه پس از دو قرن هنوز ناسیونالیسم بهعنوان یک ایدئولوژی قدرتمند در سیاست باقی مانده است. با این حال، بهرغم اهمیت ناسیونالیسم در تاریخ مدرن، فقدان اتفاق نظر قابل توجه درباره چیستی آن و اینکه چرا این خط فکری بر بسیاری از جمعیت جهان قدرت خود را حفظ کرده است، وجود دارد. پیش از اشاره به شکلگیری ایدئولوژی ناسیونالیستی بد نیست یک نکته بگویم که ایده ملت در جهان غربی که ایدئولوژی ناسیونالیسم محصول آن است، از کجا آمده است.
ملت
بنا به نگاه غربی، زمانی مفهوم ملّت شکل گرفت و واژهnation یا همان ملت به معنای امروزی پدید آمد که مردم توانستند از مفهوم قومیت و یا در بعد کلانتر امّت مسیحی گذر کنند و به مفهوم ملّت با اتکا به سرزمین و کشور برسند؛ البته تفکیک این دو مفهوم کار بسیار دشواری است. واژه nation یا ملّت از رنسانس به بعد به این معنا دست یافت. البته نگارنده به این موضوع آگاه که رنسانس محوری در نگارش تاریخ اروپا چندین دهه است که با چالش جدی از سوی نویسندگان اروپایی روبه رو شده است؛ اما در این جا بحث راجع به زایش ملتهای اروپا نیست از همین روی از روایت قابل قبول استفاده کردهام. پس به بحث این بخش باز میگردم؛ پیش از این معنا واژه nation از ریشه لاتینی natio به معنایزاده شدن در فرانسه کهن بهصورت nacion به معنای نژاد بهکار میرفته است.
در ایران
قصه در ایران بنا به آنچه در تاریخش رفته از اروپا جداست. این مسئله است که در ایران مفاهیم را مشوش مییابیم. همین که نمیدانم اینجا و اکنون در ایران با آن جا و آن زمان در اروپا متفاوت است. واژه ملت در ایران نیز در ابتدا دارای مفهومی دینی و وابسته به شریعت و آیین بوده است و بعدها سیر مفهومی آن به ساکنان یک اقلیم نیز معنا داد. وانگهی با پیدایش جنبش مشروطیت، ملّت را که هم معنای دینی و معنای هویت فرهنگی برای ایرانیان میداد، در قالب متون سیاسی جدید معنای مدرن نیز به خود گرفت.
البته جواد طباطبایی اندیشمند فلسفه سیاسی ایران، در این خصوص این نظر را دارد که درست است که ملّت مفهوم جدیدی در سیاست غرب است؛ اما این مفهوم از دوران قدیم در ایران معنای امروزی را داشته است[11]. با این تفاسیر باید توجه داشت که ملت در ایران با آنچه در غرب روی داده است، سیری متفاوت دارد. پس ایدئولوژی ناسیونالیسم در ایران نمیتواند عملکردی همچون فرانسه به خود گیرد. چرا که در غرب بنا به پروژههای ملت سازی همواره بر یک سری مفاهیم جدید تأکید شده است؛ وانگهی بسیاری از ملتهای موجود در اروپا از ساحت قومی و با سیطره و سرکوب دیگر اقوام به قدرت رسیده اند و ملّی گرایی آنها نیز متأثر از یک قوم و تأکید بر مناسبات قومی است که به یک ملت تسری داده میشود. نمونه فرانسه برای این نگرش کفایت دارد؛ هر چند آلمان نیز وضع متفاوتی ندارد. فهم این که قوم فرانک چگونه خود را مبدل به ملت فرانسه کرده است، میتواند دلیلی برای این ادعا باشد. نگاهی به تاریخ ایران به ما میگوید که ایرانیان از هزاره ها پیش نزاع قومی را حل کرده و به وحدتی سیاسی و فرهنگی رسیدهاند. این مسئله مدتی است که در ایران رو به نفهمیده شدن رفته است. از دل همین جهل نسبت به این موضوع است که شعبدهبازیهایی را شاهدیم که اهل سیاست گاهی بر طبل فدرالیسم میکوبند و گاهی کوس ناسیونالیسم را میدمند.
همانگونه که بیان شد، واژه ملت تا قبل از قرن نوزدهم دارای مفهومی دینی و بعدی فرهنگی بود که میتوان آن را در روند تاریخی در ایران، از زمان ساسانیان به معنای امروزی پیگیری کرد. ساسانیان سعی داشتند با بهوجود آوردن نوعی هویت فرهنگی جدید وابسته به دین تمایز بین خود و حکومتهای دیگر به وجود آورند که در این راستا با توجه به دشمن خود، امپراتوری روم که دارای تفکرات مسیحی بود ساسانیان از دین زرتشتی برای مقابله با تهاجمات رومیان مسیحی استفاده کردند و دین بهعنوان هویتی فرهنگی وحدتبخش در دولت ساسانی و بهوجودآورنده تمایز ملی و به نوعی «امر ملی» در آن زمان شد. از همین روی در ایران میهندوستی ریشه تاریخی دارد و به همان نسبت ناسیونالیسم و ایدئولوژیهای وابسته به آن کارکردی تصنعی دارد.
ناسیونالیسم و میهندوستی (دو انگاره متقابل)
این مفهوم اصطلاحی لغزنده است. اینکه ناسیونالیسم دقیقا چه چیزی را توضیح میدهد مسالهای مبهم است. وانگهی اینکه ناسیونالیسم دقیقا در چه دورهای به کار یک ملت میآید نیز توضیحی پیچیده است. پس پیش از رسیدن به مفهوم ملت هنگام مواجهه و بررسی رویکرد ناسیونالیسم باید اصطلاح ناسیونالیسم را توضیح دهیم. البته باید دانست که این سوال، بهویژه در میان آمریکاییها، بهدلیل روشی که مردم اغلب از اصطلاحات «ملت»، «دولت» و «کشور» به جای یکدیگر استفاده میکنند، پیچیده است.
دو اصطلاح اخیر در آمریکا به نهادهای سیاسی اشاره دارد. دولت و کشور برای توصیف گروهی از افرادی که ممکن است در همان محل زندگی کنند یا خیر، استفاده میشود. این مساله در آلمان با اصطلاحات شهروندی (Staatsangehorigheit) و ملیت (Nationalitat) توضیح داده میشود[12]. در آلمان یک فرد میتواند از ملیت آلمانی باشد بدون اینکه شهروند آلمان باشد. تعریف ملت و ملیت بر معیارهای عینی و ذهنی ارتباط دارد. بیشتر معیارهای عینی بر اشتراکها تاکید دارد. ویژگی خاص در میان اعضای یک گروه زبان مشترک، مذهب، قومیت (نسب مشترک) و فرهنگ همه بهعنوان معیاری برای تعریف ملتها استفاده شده است. این شرایط که تعدادی از آنها در معیاربندی امر ملی و ملیت آمد نشان میدهد که در بیشتر کشورها در طول تاریخ مشکلآفرین بودهاند.
این معضل در کشورهای جدید خود را نشان داده است؛ کرواتها فقط بر نژاد تاکید دارند یا صربها بر هویت دینی خویش تاکید میورزند و در پاکستان زبان اردو و دیانت اسلام با مذهب قادری مقوله هویتی است که شکافی میان هندی زبانهای آنجا که بر مذهب هندو هستند، ایجاد کرده است. البته مرز ملتسازی در کشورهای دیگر کمتر نقش خود را بهعنوان بحران نشان میدهد. آلمان از این کشورهاست که میان کاتولیکها و پروتستانها تقسیم شده است. برعکس این مورد، ساکنان فرانسه و ایتالیا، اگرچه هر دو اکثرا کاتولیک هستند، به دو ملیت متفاوت تعلق دارند. وانگهی یکی از مقولهها برسازنده هویت ملی زبان مشترک است. با این تفاسیر میتوان گفت ناسیونالیسم برای کشورهای مختلف که در دوران جدید به عنوان یک برساخت از آنها میتوان یاد کرد، کاربست سیاسی دارد. ناسیونالیسم را نمیتوان در محتوای فرهنگی فهم کرد.
لودویگ فون میزس در کتاب ملت، دولت و اقتصاد[13]این نکته را ابراز میکند که «...همه مبارزات ملی، مبارزات زبانی هستند»؛ این مساله و روایت میزس برای کشورهای غربی صدق میکند، آنجا که زبان ملی را ساختهاند؛ بهعنوان مثال زبان آلمانی که زبان قوم ژرمن است توسط قوم غالب، مبدل به زبان ملی شده است[14]. انگارههای ناسیونالیستی در اینجا نقش بازی میکنند؛ نقشی که هدف آن تاکید بر یک قوم یا یک پنداشت ویژه مثل مذهب است. در اینجا باید این نکته را تأکید کنم که در ایران مدتی است اهل اقتصاد با عنوان آنارکو لیبرتارینیسم رواج یافته است؛ این جماعت بی التفات از ایران و تاریخ کشور با نهضت ترجمهای که در اقتصاد به راه انداختهاند با عنعنات نویسندگان مطبوع خود ایران را با کشوری هم چون کانادا برابر گرفته و تیشه بر ریشه ایران میزنند؛ این جماعت کمتر از مارکسیستها برای ایران و تمامیت ارضی آن خطر ندارند. این نکته از این بابت آمد که میزس یک اقتصاددان است و جماعت یاد شده آرا او را مصادره به مطلوب میکنند.
این نکات را بهعنوان هشداری آوردم که در ایران که ماده تاریخ آن از عهد هخامنشی تاکنون تنش قومی و مذهبی را حل کرده است، نمیتوان ایدههای ناسیونالیستی را بر مرام کشورداری تحمیل کرد. وانگهی اگر این کار اتفاق افتد تنها کاری که از سوی سیاسیون روی میدهد این است که کشور و مفهوم سرزمین دستاویز طمعهای سیاسی میشود. نمونه کنشهای جبهه ملّی در زمان مصدق السطنه منطق سیاست نه بر اساس میهن دوستی که بر اساس ناسیونالیسم است. اگر در تاریخ دقت بیشتری خرج دهیم متوجه میشویم که ایدئولوژی ناسیونالیسم چگونه به منافع ملّی در ایران آسیب رساند.
در زمانی که دولت ملتهای مدرن در اروپا در حال شکلگیری بود، یعنی پس از فروپاشی قدرت کلیسا، این کشورها نیازمند یک قرارداد زبانی برای پیشبرد اهداف بوروکراتیک خود بودند پس با اتکا به افکار ناسیونالیستی و با تاکید بر یک قوم، زبانهای ملی را بر اتباع کشور خویش تحمیل کردند. در ایران اما این مساله فرهنگی بود؛ قراردادی نانوشته، خارج از دستور دولتی، در میان ملت ایجاد شده بود، این قرارداد مشارکتی بود برای پیشبرد فرهنگ و شیوه حکمرانی، زبان فارسی که به زبان دری هم شهرت دارد برای این کار استفاده شد. از دربار اعراب تا ترکان از این زبان برای انجام امور سیاسی و فرهنگی استفاده میشد و نمیتوان سویههای قومی به این زبان چسباند. اینکه به زبان فارسی زبان دری نیز میگویند بهدلیل کاربرد آن در دربار است. پس نمیتوان با توجه به سرگذشت زبان فارسی با رویکرد ناسیونالیسم در باب زبان فارسی نظریه صادر کرد؛ اما با نظریات ناسیونالیستی و ایدئولوژیهای وابسته به ناسیونالیسم میتوان علیه زبان فارسی به ستیز برخواست. کنشهای فرقههای مختلف «پان ترکی» و بقیهالسیف پانهای قومی دیگر که از لحاظ محتوایی در فاشیسم قومی قابل جمع هستند، ذیل این گونه فعالیتهای ناسیونالیسم قابل تعریفاند
دیگر نکته در خصوص زبان فارسی آنکه بر خلاف اقلیم اروپا که ذیل پروژه ملتسازی تحت قدرت دولتها زبان ملی را برای انجام کارهای بوروکراتیک بهوجود آورد و این کار را به کمک ایدئولوژی ناسیونالیسم به راه انداخت در ایران، ایرانیان میهندوست، برای حفظ تمامیت ارضی، آرمان ایران و البته فرهنگ ملی خویش ذیل آزادی در میهن قدم در برقراری و تداوم زبانی گذاشتند که قومی نبود؛ هر قوم با زبان محلی خویش آنگاه که میخواست ایرانی باشد و امر ملی را بهجا آورد، بدون هیچ فرمان و دستوری از زبان فارسی استفاده میکرد. همین یک واقعیت تاریخی برای نفی کاربرد ناسیونالیسم در ایران کفایت دارد.
میهندوستی که در ایران عصر جدید در قاموس دولت مدرن درآمد و ایرانیان که ملتی قدیمی بودند، توانستند از حالت اتباع ممالک محروسه جدا و در هیاتی از دولت مدرن در قامت شهروند درآیند. اینجاست که حکومت قانون و قانونخواهی در کنار زبان فارسی که حامل ارزشهای میهندوستانه ایرانیان بود به وجهی نوین از میهندوستی ایرانیان اضافه شد. اما برعکس آن، ایدئولوژی ناسیونالیستی در غرب با تاکید بر قومیت گروه غالب به دامن جنگهای بینالمللی آتش زدند. نمونه ایتالیا، آلمان و حتی فرانسه از قرون 18 تا 20 میلادی تبلور این مدعا است. همین رویکردی در اروپا بود که شبه علم «نژادگرایی» را در اروپا درست کرد.
با این تعاریف باید گفت که ناسیونالیسم سرزمین را برای پیشبرد اهداف سیاسی میخواهد و بیشتر ستیزهجو است. اما میهن دوستی یک مقوله اخلاقی فردی است و در آن شهروندان سرزمین را آزاد میخواهد و قصد دارد که هم میهنان خویش را به شکوه آزادی و شرافت انسانی برساند.
[1] Patriotism
[2] Nationalism
[3] Orwell, George (22 February 2018) [1945]. Notes on Nationalism. London: Penguin Books. p. 64. ISBN 9780241339565.
[4] برای عشق به میهن، مائوریتسیو ویرولی، ترجمه مهدی نصرالهزاده؛ نشر بیدگل، سال 1401
[5] این روزها مفهوم آزادی در ایران توسط برخی از اقتصاددانان مصادره شده است؛ فهم آنها از آزادی فقط بازار آزاد است. اینکه امروزه این توضیح آنها منجر به سردرگمی بسیاری از مفهوم آزادی شده است را میبایست در ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم آن را جست و جو کرد؛ لیبرالیسم که توسط این افراد از معنای خود در تاریخ هر چه بیشتر دورتر و البته تحدیدتر و محدود تر میشود. پس در اینجا منظور از آزادی آنچه انان از آزادی میگویند نیست.
[6] common good
[7] Roger Scruton, A Political Philosophy, Continuum; New Ed edition (2007)
[8] در ایران مدتی است که با اشاعه تفکرات اقتصاددانان موسوم به «آنارکو لیبرتارین» تمامی اصحاب تاریخ اندیشه اندیشمندان ضدآزادی فهمیده میشوند؛ استوارت میل نیز توسط با این چوب رانده شده است. مشکل آنجا است که این جماعت همچون مارکسیستهای ارتدوکس هستند و همه هستی را با عینک اقتصاد تحلیل میکنند. این مسئله به ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم باز میگردد.
[9] Mill, John Stuart, A System of Logic, University Press of the Pacific, Honolulu, 2002
[10] Essays on freedom and power / by John Emerich Edward Dalberg-Acton ; selected, and with an introduction by Gertrude Himmelfarb ; preface by Herman Finer
[11] جواد طباطبایی؛ تأملی درباره ایران، انتشارات مینوی خرد. البته در تمامی آثار طباطبایی میتوان در خصوص میهن ایرانی و ایران ردی یافت.
[12] Jan-Werner Müller, Constitutional Patriotism. Princeton University Press, Princeton, New Jersey, 2007
[13] Nation, State, and Economy
[14] برای کسب اطلاعات بیشتر بنگرید به مقاله دکتر محمود امیدسالار؛ ملاحظاتی درباره «شاهنامه» و تاریخ و زبان فارسی، مجله ایرانشهر امروز، سال اول، شماره دوم، تیر – مرداد 1395درباره دو میهن در یک سرزمین؛ تأملی بر تفاوت ناسیونالیسم و میهن دوستی
اشکان زارع؛ روزنامهنگار و پژوهشگر تاریخ اندیشه
چه بانگ شومی است بانگ سیاست؛ اَه، چه توهینی! خدای را به گاه سحر شکرگزارم که دغدغه و شور امپراتوری روم ندارم. بسی غنیمت، بسی سعادت که نه قیصرم، نه پادشاه جهانم!
فاوست - آوئرباخ کلر در لایپزیک
جمله بالا از گوته در کتاب فاوست است. فاوست روحش را به شیطان فروخت. به این امید که مختصر روحی که از من باقی مانده را هنوز به شیطان نفروختهام و یا حداقل اینطور فکر میکنم، بحث راجع به میهندوستی تفاوتش با ناسیونالیسم را آغاز میکنم. امیدوارم که این امید واهی نباشد.
یک نکته در باب موضوع
عرصه علوم انسانی آوردگاهی جذاب برای «عوام تحصیلکرده» است؛ از همین روی است که شاهد انواع روشنفکرانی در ایران هستیم که قاطبه آنان از درون دانشکدههای فنّی و مهندسی و البته از رشتههای وابسته علوم تجربی یعنی طبابت و شیمی و زیست و بقیه السیف این علوم وارد عرصه تفکر در باب زندگی و انسان، هستی و فلسفه شدند. این جماعت معمولاً پایه فهمشان علوم پایه است و گمان میبرند هر آنچه بر منطق آن علوم جاری است برای علوم انسانی هم همان است، از یک ضعف مضاعف رنج میبرند. آنها نه تنها فهمی از تاریخ مفاهیم ندارند بلکه اهمیت این نوع از تاریخ را در علوم انسانی هم نمیدانند. از همین روی است که صلیبی مضاعف از عدم فهم علوم انسانی را با خود به دوش میکشند. این «حمالهای» موضوع مطرح شده، در بیالتفاتی بر تاریخ مفاهیم بسیاری از موضوعات علوم انسانی در ایران را مشوش کردهاند؛ این تشویش به گونهای است که کمتر انسان عادی در ایران میتواند به معنای درستی از مفاهیم علوم انسانی دست پیدا کند. کافی است که به سخنان تحلیلگران، برخی روزنامهنگاران و فعالان دانشجویی در ایران توجه کنید. در میان آن سخنان، بیشتر دانشی را شاهدیم که حاصل خواندهها نیست بلکه محصول شنیدههاست. «سماعی» که آن جماعت را به چنان خلسهای میبرد که نتیجهای جز تعطیلی عقل در ایران نداشته است.
یکی از این مفاهیم که در دانش «سماعی» افراد فوق الذکر در دسترس است، «میهن دوستی» و «ملّی گرایی» است. مفهومی که معمولاً نزد ایشان برابر است. آنها به راحتی میهندوستی[1] را برابر با ناسیونالیسم[2] میگیرند، درحالیکه هر کدام از این مفاهیم دارای بار معنایی متفاوتی در سیر تاریخ هستند. وانگهی آوردن این هشدار در این جا پر بیراه نخواهد بود که بسیاری حتی از اهالی روشنفکری و سیاست که باید در به کاربردن مفاهیم نهایت دقت را انجام دهند این دو مفهوم متفاوت را برابر میدانند و در سطحی مشابه از آنها استفاده میکنند. از همین نظرگاه میتوان گفت که تأمل بر تفاوت «ناسیونالیسم» و «میهن دوستی» در ایران اهمیتی دو چندان دارد. در این نوشته کوتاه سعی داریم به تمایز این دو در سیر تاریخ مفهوم با ارجاع به ماده تاریخ ایران بپردازیم.
میهندوستی و ترتیبات طبیعی تاریخ
حس میهندوستی همواره مورد توجه اهل سیاست بوده است، آنگاه که قصد دارند برای پیشبرد اهدافی احساسات ملت را با خود داشته باشند. اما این تنها سویه از میهندوستی نیست. بد نیست برای بسط این موضوع، یعنی میهندوستی به نوشته جورج اورول که در ایران با کتاب مزرعه حیوانات و 1984 شهرت دارد، ارجاع دهیم؛ اورول در نوشتهای تفاوت ملیگرایی با میهندوستی را با توجه به نگاه ویژه خود به این اندیشه باز میکند، هم او در آن نوشته میگوید: «ملیگرایی- که در نگاه او از تداول ناسیونالیستی میآید- را نباید با میهندوستی خلط کرد. از هر دوی این واژهها بهطور معمول به شیوهای چنان مبهم استفاده شده است که درباره هر تعریفی از آنها میتوان چونوچرا کرد؛ این اختلاط معانی به اختلاط مفاهیم نیز دچار شده است؛ اما به هر روی لازم است که آنها را از هم تفکیک کنیم؛ چون در اینجا دست دو ایده متفاوت و بعضا حتی متضاد، در کار است.
وقتی از «میهنپرستی» سخن میگوییم، منظور دل سپاری کامل به یک مکان خاص و شیوه خاصی از زندگی است که فرد باور دارد بهترین شیوه جهان است؛ اما هیچ میل و آرزویی برای تحمیل آن به مردم دیگر ندارد. میهندوستی بنا بر ماهیت خود، چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ فرهنگی، تدافعی است. از سوی دیگر اما، ملیگرایی از تمنای قدرت جداییناپذیر است. هدف ماندگار هر فرد ملیگرا کسب قدرت بیشتر و اعتبار بیشتر است، نه برای خودش بلکه برای یک ملت یا واحد مشابه دیگری که او تصمیم گرفته فردیت را درآن غرق و محو سازد.»[3]
اورول سعی دارد تفاوت ملیگرایی را با میهندوستی مشخص کند؛ اما او نیز در تعیین مرزها کمی دچار سردرگمی است. تعریف او از میهندوستی یا به تعبیر خودش «میهنپرستی» را میتوان رادیکال دانست؛ چراکه بسیاری از میهندوستان، این احساس و منش خود را در چارچوب دلسپاری درک نکردهاند؛ درخصوص میهندوستان میتوان گفت آنها از حرمت، رأفت و شفقت است که به این احساس و باور رسیدهاند. فرد میهندوست یا بهتر است بگویم شهروند میهندوست، موضوعش عشق و دوستی سرزمین و توانایی زیستن آزاد در مکانی خاص است که همان میهن است[4]. وانگهی بنا به نظر جرج اورول میتوان تمایز دیگری میان میهندوستی و ناسیونالیسم ابراز کرد و آن اینکه میهندوستی اخلاقی فردی و ناسیونالیسم دارای سپهری جمعی است. همین نکته را میتوان در کنشهای فردی افراد میهن دوست و البته کنشهای سیاسی افراد ناسیونالیسم ردیابی کرد.
یک روی دیگر میهندوستی آن است که به تمامی باشندگان یک سرزمین، صرف نظر از پیشینه و پس زمینههای قومی آنها متوسل میشود. پس میتوان گفت که میهندوستی موضوعی است که به روی مفهوم «شهروندی» تاکید دارد. با این گزارهها نمیتوان میهندوستی فردگرایانه را که مبتنی بر آزادی[5] با ارجاع به مفهوم شهروندی است را با ناسیونالیسم یا ملیگرایی که مقولهای جمعگرا و اقتدارگرا است، یکی دانست. هرچند که هنگام مطالعه به روی هر یک از این دو مفاهیم مورد بحث باید این مساله را آویزه گوش قرار داد که ازآنجاکه ناسیونالیسم مقولهای جدید است بسیاری از محتوای خود را از ادبیات میهندوستانه گرفته است. همین موضوع راه را برای استفاده و سو استفاده سیاست از احساس میهندوستی باز میکند. وانگهی آنچه اکثریت جماعت روشنفکری و قاطبه اهالی شعب «پروگرسیو» و مترقی آنها در نقد میهن دوستی میگویند در باب جعلی است که ناسیونالیسم از میهن دوستی کرده است. و آنها در این مرز در خلاء فهم تاریخی و تحولات مفهومی معمولاً در جای غلطی در تاریخ ایستادهاند.
آنچه هنگام تاسیس دولت و ملتها در خصوص میهندوستی باید مورد توجه قرار گیرد آن است که مفهوم کشور بهعنوان یک امر سیاسی و تاریخی وارد ادبیات حقوقی و سیاست میشود. پیرو این مساله آزادی که محصول گفتار فلسفه مدرن که همان سازنده دولتهای بر آمده از ملتها است، موضوع اصلی میهندوستی قرار میگیرد. این گزاره به این معنا است که اگر تعهد شهروند میهندوست در قبال سرزمین تعهدی در جهت پاسداری از آزادی مشترک باشد، میزان تعیین استدلالهای اخلاقی مشخص خواهد شد و در اینجا فرد میهندوست با مقولهای تحت عنوان «خیر عمومی[6]» سعی به دفاع از میهن دارد و اگر کسی علاقه خاصی ورای «خیر عمومی» را تحمیل بر سرزمین کند، مقابله و مبارزه و ستیز علیه او توسط فرد میهندوست آغاز میشود.
فرد میهندوست به دنبال تحقق آزادی در کشور خویش است نه آنکه آزادی را در سرزمین دیگری برای خود بیابد. شهروند میهندوست میخواهد تمام اعضای سرزمینش دارای دستاورد مدرن انسانی یعنی آزادی باشد. فرد میهندوست میداند که برقراری حقوق شهروندی و محصول آن یعنی آزادی در حکومت قانون میسر است، او این نکته را توجه دارد که نمیتوان در دیگر سرزمینها حقوق آزادانه را بهدست آورد؛ چراکه تامین آزادی تام مادامی میسر است که انسان بتواند مبتنی بر فرهنگ خویش آن را محقق سازد. زبان، تاریخ، فرهنگ و امثالهم ریشههای عشق انسانی به سرزمیناند همه این مقولات برای فرد میهندوست در عشق به آزادی مشترک که همان خیر عمومی است، تجلی مییابد. میهندوستیرا میتوان شکلی از وفاداری ملی دانست.
این مفهوم عشق ذاتی به کشور و مردم و فرهنگی است که مردم را با یکدیگر متحد میکند. میهندوستان با مردم و سرزمینی پیوند دارند که حقشان است؛ چراکه کشور را میتوان مِلک مشاع تمام ساکنان آن دانست و کسی، حتی از ساکنان آن، نمیتواند در پی منفعت شخصی خود به حقوق سایر سهامداران این ملک مشاع تعرض کند. میهندوستی را میتوان تلاشی برای انتقال حق ساکنان یک کشور به حکومت بیطرف و حاکمیت قانون دانست. راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی میهندوستی را ذیل وفاداری ملی توضیح میدهد. او بر این باور است که این وفاداری به سرزمین ریشه انواع حکومتهایی است که قانون و آزادی بر آن حاکم است[7]. آنچه را که در خصوص میهندوستی آمد، میتوان اینگونه خلاصه کرد که عباراتی چون «کشورمان»، «منافع مشترک»، «خیر عمومی»، «مرزهای تاریخی، طبیعی و فرهنگی» و «سرنوشت مشترک» مقولاتیاند که یک فرد میهندوست درقالب دفاع از آزادی کشور از آنها دفاع میکند. حال با این اشارات به بررسی ناسیونالیسم میپردازیم.
یک اشاره
جان استوارت میل[8] در کتاب نظام منطق[9] نوشته است که: چندان نیازی به گفتن نیست که وقتی از رکن ملیت سخن میگوییم مرادمان نوع خصومت بیمنطق به بیگانگان نیست یا نمیخواهیم برخی خصوصیات مهمل را صرفاً بهدلیل ملّی بودنشان عزیز داریم یا از اخذ آنچه سایر کشورها آنها را نیک یافتهاند، پرهیز کنیم. وقتی از ملّیت سخن میگوییم، مرادمان رکن همدلی است نه دشمنی؛ مرادمان رکن اتحاد است نه رکن انفصال. منظورمان احساسی از نفع مشترک در بین کسانی است که ذیل حکومتی یکسان زندگی میکنند و درون مرزهای طبیعی یا تاریخی یکسانی محاط هستند. منظورمان آن است که این یا آن بخش از اجتماع نباید خودش را در نسبت با بخش دیگر، همچون بیگانگان تصور کند؛ اینکه آنها باید رشته پیوندی که آنها را به هم وصل میکند، عزیز دارند. اینکه باید احساس کنند یک جمهور یا مردمی، واحد هستند. اینکه باید احساس کنند، سرنوشتشان به هم بسته است؛ هر بدی که به هر یک از هممیهنانشان برسد به آنها نیز میرسد و نمیتوانند با بریدن حلقههای وصل خودشان را به نحوی خودخواهانه، از هرگونه تصدیع و قَلَق مشترک آزاد سازند.»
جان استوارت میل علاوه بر فیلسوف بودن اهل سیاست هم بود. او در قرن19 این سخنان را راجع به ایده ملت میگوید. اصل پذیرش و گفتوگو، مراقبت از روح ملی و اتحاد، فهم از مرز در میان نوشته او برجسته است؛ نظر او در خصوص ملّیت هیچ نسبتی با ایدئولوژی ندارد. اما در همین زمان یعنی قرن19 تاریخ جهان شاهد پدید آمدن ایدئولوژیهای ناسیونالیستی است.
همین رویداد باعث برانگیختن لرد اکتون، اندیشمند برجسته لیبرال شد. جناب لرد درخصوص ناسیونالیسم و مبدل شدن آن به یک ایدئولوژی سیاسی چنین میگوید: «نظریههای ناسیونالیستی گاهی همچون قهقرای تاریخی عمل میکنند؛ [این ایدئولوژیها] نه آزادی و نه سعادت را مورد توجه ندارند، بلکه هر دوی این مفهوم را قربانی ساختن ملت در قالب یک دولت میکنند[10].» جملاتی که از لرد اکتون آمد متعلق به سال 1862 است؛ این تاریخ زمانهایی را شامل میشود که ناسیونالیسم مبدل به یک محرک سیاسی در جهان شده بود. آنچه باعث شگفتی در اینجا میتواند باشد در این است که اکتون، برخلاف بسیاری از معاصران خود، میتوانست ببیند که ناسیونالیسم برای میلیونها نفر رنج خواهد آورد.
وانگهی او نمیتوانست پیشبینی کند که ناسیونالیسم تا چه اندازه شیوه درک مردم از جهان را تغییر داده است؛ چراکه پس از دو قرن هنوز ناسیونالیسم بهعنوان یک ایدئولوژی قدرتمند در سیاست باقی مانده است. با این حال، بهرغم اهمیت ناسیونالیسم در تاریخ مدرن، فقدان اتفاق نظر قابل توجه درباره چیستی آن و اینکه چرا این خط فکری بر بسیاری از جمعیت جهان قدرت خود را حفظ کرده است، وجود دارد. پیش از اشاره به شکلگیری ایدئولوژی ناسیونالیستی بد نیست یک نکته بگویم که ایده ملت در جهان غربی که ایدئولوژی ناسیونالیسم محصول آن است، از کجا آمده است.
ملت
بنا به نگاه غربی، زمانی مفهوم ملّت شکل گرفت و واژهnation یا همان ملت به معنای امروزی پدید آمد که مردم توانستند از مفهوم قومیت و یا در بعد کلانتر امّت مسیحی گذر کنند و به مفهوم ملّت با اتکا به سرزمین و کشور برسند؛ البته تفکیک این دو مفهوم کار بسیار دشواری است. واژه nation یا ملّت از رنسانس به بعد به این معنا دست یافت. البته نگارنده به این موضوع آگاه که رنسانس محوری در نگارش تاریخ اروپا چندین دهه است که با چالش جدی از سوی نویسندگان اروپایی روبه رو شده است؛ اما در این جا بحث راجع به زایش ملتهای اروپا نیست از همین روی از روایت قابل قبول استفاده کردهام. پس به بحث این بخش باز میگردم؛ پیش از این معنا واژه nation از ریشه لاتینی natio به معنایزاده شدن در فرانسه کهن بهصورت nacion به معنای نژاد بهکار میرفته است.
در ایران
قصه در ایران بنا به آنچه در تاریخش رفته از اروپا جداست. این مسئله است که در ایران مفاهیم را مشوش مییابیم. همین که نمیدانم اینجا و اکنون در ایران با آن جا و آن زمان در اروپا متفاوت است. واژه ملت در ایران نیز در ابتدا دارای مفهومی دینی و وابسته به شریعت و آیین بوده است و بعدها سیر مفهومی آن به ساکنان یک اقلیم نیز معنا داد. وانگهی با پیدایش جنبش مشروطیت، ملّت را که هم معنای دینی و معنای هویت فرهنگی برای ایرانیان میداد، در قالب متون سیاسی جدید معنای مدرن نیز به خود گرفت.
البته جواد طباطبایی اندیشمند فلسفه سیاسی ایران، در این خصوص این نظر را دارد که درست است که ملّت مفهوم جدیدی در سیاست غرب است؛ اما این مفهوم از دوران قدیم در ایران معنای امروزی را داشته است[11]. با این تفاسیر باید توجه داشت که ملت در ایران با آنچه در غرب روی داده است، سیری متفاوت دارد. پس ایدئولوژی ناسیونالیسم در ایران نمیتواند عملکردی همچون فرانسه به خود گیرد. چرا که در غرب بنا به پروژههای ملت سازی همواره بر یک سری مفاهیم جدید تأکید شده است؛ وانگهی بسیاری از ملتهای موجود در اروپا از ساحت قومی و با سیطره و سرکوب دیگر اقوام به قدرت رسیده اند و ملّی گرایی آنها نیز متأثر از یک قوم و تأکید بر مناسبات قومی است که به یک ملت تسری داده میشود. نمونه فرانسه برای این نگرش کفایت دارد؛ هر چند آلمان نیز وضع متفاوتی ندارد. فهم این که قوم فرانک چگونه خود را مبدل به ملت فرانسه کرده است، میتواند دلیلی برای این ادعا باشد. نگاهی به تاریخ ایران به ما میگوید که ایرانیان از هزاره ها پیش نزاع قومی را حل کرده و به وحدتی سیاسی و فرهنگی رسیدهاند. این مسئله مدتی است که در ایران رو به نفهمیده شدن رفته است. از دل همین جهل نسبت به این موضوع است که شعبدهبازیهایی را شاهدیم که اهل سیاست گاهی بر طبل فدرالیسم میکوبند و گاهی کوس ناسیونالیسم را میدمند.
همانگونه که بیان شد، واژه ملت تا قبل از قرن نوزدهم دارای مفهومی دینی و بعدی فرهنگی بود که میتوان آن را در روند تاریخی در ایران، از زمان ساسانیان به معنای امروزی پیگیری کرد. ساسانیان سعی داشتند با بهوجود آوردن نوعی هویت فرهنگی جدید وابسته به دین تمایز بین خود و حکومتهای دیگر به وجود آورند که در این راستا با توجه به دشمن خود، امپراتوری روم که دارای تفکرات مسیحی بود ساسانیان از دین زرتشتی برای مقابله با تهاجمات رومیان مسیحی استفاده کردند و دین بهعنوان هویتی فرهنگی وحدتبخش در دولت ساسانی و بهوجودآورنده تمایز ملی و به نوعی «امر ملی» در آن زمان شد. از همین روی در ایران میهندوستی ریشه تاریخی دارد و به همان نسبت ناسیونالیسم و ایدئولوژیهای وابسته به آن کارکردی تصنعی دارد.
ناسیونالیسم و میهندوستی (دو انگاره متقابل)
این مفهوم اصطلاحی لغزنده است. اینکه ناسیونالیسم دقیقا چه چیزی را توضیح میدهد مسالهای مبهم است. وانگهی اینکه ناسیونالیسم دقیقا در چه دورهای به کار یک ملت میآید نیز توضیحی پیچیده است. پس پیش از رسیدن به مفهوم ملت هنگام مواجهه و بررسی رویکرد ناسیونالیسم باید اصطلاح ناسیونالیسم را توضیح دهیم. البته باید دانست که این سوال، بهویژه در میان آمریکاییها، بهدلیل روشی که مردم اغلب از اصطلاحات «ملت»، «دولت» و «کشور» به جای یکدیگر استفاده میکنند، پیچیده است.
دو اصطلاح اخیر در آمریکا به نهادهای سیاسی اشاره دارد. دولت و کشور برای توصیف گروهی از افرادی که ممکن است در همان محل زندگی کنند یا خیر، استفاده میشود. این مساله در آلمان با اصطلاحات شهروندی (Staatsangehorigheit) و ملیت (Nationalitat) توضیح داده میشود[12]. در آلمان یک فرد میتواند از ملیت آلمانی باشد بدون اینکه شهروند آلمان باشد. تعریف ملت و ملیت بر معیارهای عینی و ذهنی ارتباط دارد. بیشتر معیارهای عینی بر اشتراکها تاکید دارد. ویژگی خاص در میان اعضای یک گروه زبان مشترک، مذهب، قومیت (نسب مشترک) و فرهنگ همه بهعنوان معیاری برای تعریف ملتها استفاده شده است. این شرایط که تعدادی از آنها در معیاربندی امر ملی و ملیت آمد نشان میدهد که در بیشتر کشورها در طول تاریخ مشکلآفرین بودهاند.
این معضل در کشورهای جدید خود را نشان داده است؛ کرواتها فقط بر نژاد تاکید دارند یا صربها بر هویت دینی خویش تاکید میورزند و در پاکستان زبان اردو و دیانت اسلام با مذهب قادری مقوله هویتی است که شکافی میان هندی زبانهای آنجا که بر مذهب هندو هستند، ایجاد کرده است. البته مرز ملتسازی در کشورهای دیگر کمتر نقش خود را بهعنوان بحران نشان میدهد. آلمان از این کشورهاست که میان کاتولیکها و پروتستانها تقسیم شده است. برعکس این مورد، ساکنان فرانسه و ایتالیا، اگرچه هر دو اکثرا کاتولیک هستند، به دو ملیت متفاوت تعلق دارند. وانگهی یکی از مقولهها برسازنده هویت ملی زبان مشترک است. با این تفاسیر میتوان گفت ناسیونالیسم برای کشورهای مختلف که در دوران جدید به عنوان یک برساخت از آنها میتوان یاد کرد، کاربست سیاسی دارد. ناسیونالیسم را نمیتوان در محتوای فرهنگی فهم کرد.
لودویگ فون میزس در کتاب ملت، دولت و اقتصاد[13]این نکته را ابراز میکند که «...همه مبارزات ملی، مبارزات زبانی هستند»؛ این مساله و روایت میزس برای کشورهای غربی صدق میکند، آنجا که زبان ملی را ساختهاند؛ بهعنوان مثال زبان آلمانی که زبان قوم ژرمن است توسط قوم غالب، مبدل به زبان ملی شده است[14]. انگارههای ناسیونالیستی در اینجا نقش بازی میکنند؛ نقشی که هدف آن تاکید بر یک قوم یا یک پنداشت ویژه مثل مذهب است. در اینجا باید این نکته را تأکید کنم که در ایران مدتی است اهل اقتصاد با عنوان آنارکو لیبرتارینیسم رواج یافته است؛ این جماعت بی التفات از ایران و تاریخ کشور با نهضت ترجمهای که در اقتصاد به راه انداختهاند با عنعنات نویسندگان مطبوع خود ایران را با کشوری هم چون کانادا برابر گرفته و تیشه بر ریشه ایران میزنند؛ این جماعت کمتر از مارکسیستها برای ایران و تمامیت ارضی آن خطر ندارند. این نکته از این بابت آمد که میزس یک اقتصاددان است و جماعت یاد شده آرا او را مصادره به مطلوب میکنند.
این نکات را بهعنوان هشداری آوردم که در ایران که ماده تاریخ آن از عهد هخامنشی تاکنون تنش قومی و مذهبی را حل کرده است، نمیتوان ایدههای ناسیونالیستی را بر مرام کشورداری تحمیل کرد. وانگهی اگر این کار اتفاق افتد تنها کاری که از سوی سیاسیون روی میدهد این است که کشور و مفهوم سرزمین دستاویز طمعهای سیاسی میشود. نمونه کنشهای جبهه ملّی در زمان مصدق السطنه منطق سیاست نه بر اساس میهن دوستی که بر اساس ناسیونالیسم است. اگر در تاریخ دقت بیشتری خرج دهیم متوجه میشویم که ایدئولوژی ناسیونالیسم چگونه به منافع ملّی در ایران آسیب رساند.
در زمانی که دولت ملتهای مدرن در اروپا در حال شکلگیری بود، یعنی پس از فروپاشی قدرت کلیسا، این کشورها نیازمند یک قرارداد زبانی برای پیشبرد اهداف بوروکراتیک خود بودند پس با اتکا به افکار ناسیونالیستی و با تاکید بر یک قوم، زبانهای ملی را بر اتباع کشور خویش تحمیل کردند. در ایران اما این مساله فرهنگی بود؛ قراردادی نانوشته، خارج از دستور دولتی، در میان ملت ایجاد شده بود، این قرارداد مشارکتی بود برای پیشبرد فرهنگ و شیوه حکمرانی، زبان فارسی که به زبان دری هم شهرت دارد برای این کار استفاده شد. از دربار اعراب تا ترکان از این زبان برای انجام امور سیاسی و فرهنگی استفاده میشد و نمیتوان سویههای قومی به این زبان چسباند. اینکه به زبان فارسی زبان دری نیز میگویند بهدلیل کاربرد آن در دربار است. پس نمیتوان با توجه به سرگذشت زبان فارسی با رویکرد ناسیونالیسم در باب زبان فارسی نظریه صادر کرد؛ اما با نظریات ناسیونالیستی و ایدئولوژیهای وابسته به ناسیونالیسم میتوان علیه زبان فارسی به ستیز برخواست. کنشهای فرقههای مختلف «پان ترکی» و بقیهالسیف پانهای قومی دیگر که از لحاظ محتوایی در فاشیسم قومی قابل جمع هستند، ذیل این گونه فعالیتهای ناسیونالیسم قابل تعریفاند
دیگر نکته در خصوص زبان فارسی آنکه بر خلاف اقلیم اروپا که ذیل پروژه ملتسازی تحت قدرت دولتها زبان ملی را برای انجام کارهای بوروکراتیک بهوجود آورد و این کار را به کمک ایدئولوژی ناسیونالیسم به راه انداخت در ایران، ایرانیان میهندوست، برای حفظ تمامیت ارضی، آرمان ایران و البته فرهنگ ملی خویش ذیل آزادی در میهن قدم در برقراری و تداوم زبانی گذاشتند که قومی نبود؛ هر قوم با زبان محلی خویش آنگاه که میخواست ایرانی باشد و امر ملی را بهجا آورد، بدون هیچ فرمان و دستوری از زبان فارسی استفاده میکرد. همین یک واقعیت تاریخی برای نفی کاربرد ناسیونالیسم در ایران کفایت دارد.
میهندوستی که در ایران عصر جدید در قاموس دولت مدرن درآمد و ایرانیان که ملتی قدیمی بودند، توانستند از حالت اتباع ممالک محروسه جدا و در هیاتی از دولت مدرن در قامت شهروند درآیند. اینجاست که حکومت قانون و قانونخواهی در کنار زبان فارسی که حامل ارزشهای میهندوستانه ایرانیان بود به وجهی نوین از میهندوستی ایرانیان اضافه شد. اما برعکس آن، ایدئولوژی ناسیونالیستی در غرب با تاکید بر قومیت گروه غالب به دامن جنگهای بینالمللی آتش زدند. نمونه ایتالیا، آلمان و حتی فرانسه از قرون 18 تا 20 میلادی تبلور این مدعا است. همین رویکردی در اروپا بود که شبه علم «نژادگرایی» را در اروپا درست کرد.
با این تعاریف باید گفت که ناسیونالیسم سرزمین را برای پیشبرد اهداف سیاسی میخواهد و بیشتر ستیزهجو است. اما میهن دوستی یک مقوله اخلاقی فردی است و در آن شهروندان سرزمین را آزاد میخواهد و قصد دارد که هم میهنان خویش را به شکوه آزادی و شرافت انسانی برساند.
[1] Patriotism
[2] Nationalism
[3] Orwell, George (22 February 2018) [1945]. Notes on Nationalism. London: Penguin Books. p. 64. ISBN 9780241339565.
[4] برای عشق به میهن، مائوریتسیو ویرولی، ترجمه مهدی نصرالهزاده؛ نشر بیدگل، سال 1401
[5] این روزها مفهوم آزادی در ایران توسط برخی از اقتصاددانان مصادره شده است؛ فهم آنها از آزادی فقط بازار آزاد است. اینکه امروزه این توضیح آنها منجر به سردرگمی بسیاری از مفهوم آزادی شده است را میبایست در ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم آن را جست و جو کرد؛ لیبرالیسم که توسط این افراد از معنای خود در تاریخ هر چه بیشتر دورتر و البته تحدیدتر و محدود تر میشود. پس در اینجا منظور از آزادی آنچه انان از آزادی میگویند نیست.
[6] common good
[7] Roger Scruton, A Political Philosophy, Continuum; New Ed edition (2007)
[8] در ایران مدتی است که با اشاعه تفکرات اقتصاددانان موسوم به «آنارکو لیبرتارین» تمامی اصحاب تاریخ اندیشه اندیشمندان ضدآزادی فهمیده میشوند؛ استوارت میل نیز توسط با این چوب رانده شده است. مشکل آنجا است که این جماعت همچون مارکسیستهای ارتدوکس هستند و همه هستی را با عینک اقتصاد تحلیل میکنند. این مسئله به ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم باز میگردد.
[9] Mill, John Stuart, A System of Logic, University Press of the Pacific, Honolulu, 2002
[10] Essays on freedom and power / by John Emerich Edward Dalberg-Acton ; selected, and with an introduction by Gertrude Himmelfarb ; preface by Herman Finer
[11] جواد طباطبایی؛ تأملی درباره ایران، انتشارات مینوی خرد. البته در تمامی آثار طباطبایی میتوان در خصوص میهن ایرانی و ایران ردی یافت.
[12] Jan-Werner Müller, Constitutional Patriotism. Princeton University Press, Princeton, New Jersey, 2007
[13] Nation, State, and Economy
[14] برای کسب اطلاعات بیشتر بنگرید به مقاله دکتر محمود امیدسالار؛ ملاحظاتی درباره «شاهنامه» و تاریخ و زبان فارسی، مجله ایرانشهر امروز، سال اول، شماره دوم، تیر – مرداد 1395درباره دو میهن در یک سرزمین؛ تأملی بر تفاوت ناسیونالیسم و میهن دوستی
اشکان زارع؛ روزنامهنگار و پژوهشگر تاریخ اندیشه
چه بانگ شومی است بانگ سیاست؛ اَه، چه توهینی! خدای را به گاه سحر شکرگزارم که دغدغه و شور امپراتوری روم ندارم. بسی غنیمت، بسی سعادت که نه قیصرم، نه پادشاه جهانم!
فاوست - آوئرباخ کلر در لایپزیک
جمله بالا از گوته در کتاب فاوست است. فاوست روحش را به شیطان فروخت. به این امید که مختصر روحی که از من باقی مانده را هنوز به شیطان نفروختهام و یا حداقل اینطور فکر میکنم، بحث راجع به میهندوستی تفاوتش با ناسیونالیسم را آغاز میکنم. امیدوارم که این امید واهی نباشد.
یک نکته در باب موضوع
عرصه علوم انسانی آوردگاهی جذاب برای «عوام تحصیلکرده» است؛ از همین روی است که شاهد انواع روشنفکرانی در ایران هستیم که قاطبه آنان از درون دانشکدههای فنّی و مهندسی و البته از رشتههای وابسته علوم تجربی یعنی طبابت و شیمی و زیست و بقیه السیف این علوم وارد عرصه تفکر در باب زندگی و انسان، هستی و فلسفه شدند. این جماعت معمولاً پایه فهمشان علوم پایه است و گمان میبرند هر آنچه بر منطق آن علوم جاری است برای علوم انسانی هم همان است، از یک ضعف مضاعف رنج میبرند. آنها نه تنها فهمی از تاریخ مفاهیم ندارند بلکه اهمیت این نوع از تاریخ را در علوم انسانی هم نمیدانند. از همین روی است که صلیبی مضاعف از عدم فهم علوم انسانی را با خود به دوش میکشند. این «حمالهای» موضوع مطرح شده، در بیالتفاتی بر تاریخ مفاهیم بسیاری از موضوعات علوم انسانی در ایران را مشوش کردهاند؛ این تشویش به گونهای است که کمتر انسان عادی در ایران میتواند به معنای درستی از مفاهیم علوم انسانی دست پیدا کند. کافی است که به سخنان تحلیلگران، برخی روزنامهنگاران و فعالان دانشجویی در ایران توجه کنید. در میان آن سخنان، بیشتر دانشی را شاهدیم که حاصل خواندهها نیست بلکه محصول شنیدههاست. «سماعی» که آن جماعت را به چنان خلسهای میبرد که نتیجهای جز تعطیلی عقل در ایران نداشته است.
یکی از این مفاهیم که در دانش «سماعی» افراد فوق الذکر در دسترس است، «میهن دوستی» و «ملّی گرایی» است. مفهومی که معمولاً نزد ایشان برابر است. آنها به راحتی میهندوستی[1] را برابر با ناسیونالیسم[2] میگیرند، درحالیکه هر کدام از این مفاهیم دارای بار معنایی متفاوتی در سیر تاریخ هستند. وانگهی آوردن این هشدار در این جا پر بیراه نخواهد بود که بسیاری حتی از اهالی روشنفکری و سیاست که باید در به کاربردن مفاهیم نهایت دقت را انجام دهند این دو مفهوم متفاوت را برابر میدانند و در سطحی مشابه از آنها استفاده میکنند. از همین نظرگاه میتوان گفت که تأمل بر تفاوت «ناسیونالیسم» و «میهن دوستی» در ایران اهمیتی دو چندان دارد. در این نوشته کوتاه سعی داریم به تمایز این دو در سیر تاریخ مفهوم با ارجاع به ماده تاریخ ایران بپردازیم.
میهندوستی و ترتیبات طبیعی تاریخ
حس میهندوستی همواره مورد توجه اهل سیاست بوده است، آنگاه که قصد دارند برای پیشبرد اهدافی احساسات ملت را با خود داشته باشند. اما این تنها سویه از میهندوستی نیست. بد نیست برای بسط این موضوع، یعنی میهندوستی به نوشته جورج اورول که در ایران با کتاب مزرعه حیوانات و 1984 شهرت دارد، ارجاع دهیم؛ اورول در نوشتهای تفاوت ملیگرایی با میهندوستی را با توجه به نگاه ویژه خود به این اندیشه باز میکند، هم او در آن نوشته میگوید: «ملیگرایی- که در نگاه او از تداول ناسیونالیستی میآید- را نباید با میهندوستی خلط کرد. از هر دوی این واژهها بهطور معمول به شیوهای چنان مبهم استفاده شده است که درباره هر تعریفی از آنها میتوان چونوچرا کرد؛ این اختلاط معانی به اختلاط مفاهیم نیز دچار شده است؛ اما به هر روی لازم است که آنها را از هم تفکیک کنیم؛ چون در اینجا دست دو ایده متفاوت و بعضا حتی متضاد، در کار است.
وقتی از «میهنپرستی» سخن میگوییم، منظور دل سپاری کامل به یک مکان خاص و شیوه خاصی از زندگی است که فرد باور دارد بهترین شیوه جهان است؛ اما هیچ میل و آرزویی برای تحمیل آن به مردم دیگر ندارد. میهندوستی بنا بر ماهیت خود، چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ فرهنگی، تدافعی است. از سوی دیگر اما، ملیگرایی از تمنای قدرت جداییناپذیر است. هدف ماندگار هر فرد ملیگرا کسب قدرت بیشتر و اعتبار بیشتر است، نه برای خودش بلکه برای یک ملت یا واحد مشابه دیگری که او تصمیم گرفته فردیت را درآن غرق و محو سازد.»[3]
اورول سعی دارد تفاوت ملیگرایی را با میهندوستی مشخص کند؛ اما او نیز در تعیین مرزها کمی دچار سردرگمی است. تعریف او از میهندوستی یا به تعبیر خودش «میهنپرستی» را میتوان رادیکال دانست؛ چراکه بسیاری از میهندوستان، این احساس و منش خود را در چارچوب دلسپاری درک نکردهاند؛ درخصوص میهندوستان میتوان گفت آنها از حرمت، رأفت و شفقت است که به این احساس و باور رسیدهاند. فرد میهندوست یا بهتر است بگویم شهروند میهندوست، موضوعش عشق و دوستی سرزمین و توانایی زیستن آزاد در مکانی خاص است که همان میهن است[4]. وانگهی بنا به نظر جرج اورول میتوان تمایز دیگری میان میهندوستی و ناسیونالیسم ابراز کرد و آن اینکه میهندوستی اخلاقی فردی و ناسیونالیسم دارای سپهری جمعی است. همین نکته را میتوان در کنشهای فردی افراد میهن دوست و البته کنشهای سیاسی افراد ناسیونالیسم ردیابی کرد.
یک روی دیگر میهندوستی آن است که به تمامی باشندگان یک سرزمین، صرف نظر از پیشینه و پس زمینههای قومی آنها متوسل میشود. پس میتوان گفت که میهندوستی موضوعی است که به روی مفهوم «شهروندی» تاکید دارد. با این گزارهها نمیتوان میهندوستی فردگرایانه را که مبتنی بر آزادی[5] با ارجاع به مفهوم شهروندی است را با ناسیونالیسم یا ملیگرایی که مقولهای جمعگرا و اقتدارگرا است، یکی دانست. هرچند که هنگام مطالعه به روی هر یک از این دو مفاهیم مورد بحث باید این مساله را آویزه گوش قرار داد که ازآنجاکه ناسیونالیسم مقولهای جدید است بسیاری از محتوای خود را از ادبیات میهندوستانه گرفته است. همین موضوع راه را برای استفاده و سو استفاده سیاست از احساس میهندوستی باز میکند. وانگهی آنچه اکثریت جماعت روشنفکری و قاطبه اهالی شعب «پروگرسیو» و مترقی آنها در نقد میهن دوستی میگویند در باب جعلی است که ناسیونالیسم از میهن دوستی کرده است. و آنها در این مرز در خلاء فهم تاریخی و تحولات مفهومی معمولاً در جای غلطی در تاریخ ایستادهاند.
آنچه هنگام تاسیس دولت و ملتها در خصوص میهندوستی باید مورد توجه قرار گیرد آن است که مفهوم کشور بهعنوان یک امر سیاسی و تاریخی وارد ادبیات حقوقی و سیاست میشود. پیرو این مساله آزادی که محصول گفتار فلسفه مدرن که همان سازنده دولتهای بر آمده از ملتها است، موضوع اصلی میهندوستی قرار میگیرد. این گزاره به این معنا است که اگر تعهد شهروند میهندوست در قبال سرزمین تعهدی در جهت پاسداری از آزادی مشترک باشد، میزان تعیین استدلالهای اخلاقی مشخص خواهد شد و در اینجا فرد میهندوست با مقولهای تحت عنوان «خیر عمومی[6]» سعی به دفاع از میهن دارد و اگر کسی علاقه خاصی ورای «خیر عمومی» را تحمیل بر سرزمین کند، مقابله و مبارزه و ستیز علیه او توسط فرد میهندوست آغاز میشود.
فرد میهندوست به دنبال تحقق آزادی در کشور خویش است نه آنکه آزادی را در سرزمین دیگری برای خود بیابد. شهروند میهندوست میخواهد تمام اعضای سرزمینش دارای دستاورد مدرن انسانی یعنی آزادی باشد. فرد میهندوست میداند که برقراری حقوق شهروندی و محصول آن یعنی آزادی در حکومت قانون میسر است، او این نکته را توجه دارد که نمیتوان در دیگر سرزمینها حقوق آزادانه را بهدست آورد؛ چراکه تامین آزادی تام مادامی میسر است که انسان بتواند مبتنی بر فرهنگ خویش آن را محقق سازد. زبان، تاریخ، فرهنگ و امثالهم ریشههای عشق انسانی به سرزمیناند همه این مقولات برای فرد میهندوست در عشق به آزادی مشترک که همان خیر عمومی است، تجلی مییابد. میهندوستیرا میتوان شکلی از وفاداری ملی دانست.
این مفهوم عشق ذاتی به کشور و مردم و فرهنگی است که مردم را با یکدیگر متحد میکند. میهندوستان با مردم و سرزمینی پیوند دارند که حقشان است؛ چراکه کشور را میتوان مِلک مشاع تمام ساکنان آن دانست و کسی، حتی از ساکنان آن، نمیتواند در پی منفعت شخصی خود به حقوق سایر سهامداران این ملک مشاع تعرض کند. میهندوستی را میتوان تلاشی برای انتقال حق ساکنان یک کشور به حکومت بیطرف و حاکمیت قانون دانست. راجر اسکروتن، فیلسوف انگلیسی میهندوستی را ذیل وفاداری ملی توضیح میدهد. او بر این باور است که این وفاداری به سرزمین ریشه انواع حکومتهایی است که قانون و آزادی بر آن حاکم است[7]. آنچه را که در خصوص میهندوستی آمد، میتوان اینگونه خلاصه کرد که عباراتی چون «کشورمان»، «منافع مشترک»، «خیر عمومی»، «مرزهای تاریخی، طبیعی و فرهنگی» و «سرنوشت مشترک» مقولاتیاند که یک فرد میهندوست درقالب دفاع از آزادی کشور از آنها دفاع میکند. حال با این اشارات به بررسی ناسیونالیسم میپردازیم.
یک اشاره
جان استوارت میل[8] در کتاب نظام منطق[9] نوشته است که: چندان نیازی به گفتن نیست که وقتی از رکن ملیت سخن میگوییم مرادمان نوع خصومت بیمنطق به بیگانگان نیست یا نمیخواهیم برخی خصوصیات مهمل را صرفاً بهدلیل ملّی بودنشان عزیز داریم یا از اخذ آنچه سایر کشورها آنها را نیک یافتهاند، پرهیز کنیم. وقتی از ملّیت سخن میگوییم، مرادمان رکن همدلی است نه دشمنی؛ مرادمان رکن اتحاد است نه رکن انفصال. منظورمان احساسی از نفع مشترک در بین کسانی است که ذیل حکومتی یکسان زندگی میکنند و درون مرزهای طبیعی یا تاریخی یکسانی محاط هستند. منظورمان آن است که این یا آن بخش از اجتماع نباید خودش را در نسبت با بخش دیگر، همچون بیگانگان تصور کند؛ اینکه آنها باید رشته پیوندی که آنها را به هم وصل میکند، عزیز دارند. اینکه باید احساس کنند یک جمهور یا مردمی، واحد هستند. اینکه باید احساس کنند، سرنوشتشان به هم بسته است؛ هر بدی که به هر یک از هممیهنانشان برسد به آنها نیز میرسد و نمیتوانند با بریدن حلقههای وصل خودشان را به نحوی خودخواهانه، از هرگونه تصدیع و قَلَق مشترک آزاد سازند.»
جان استوارت میل علاوه بر فیلسوف بودن اهل سیاست هم بود. او در قرن19 این سخنان را راجع به ایده ملت میگوید. اصل پذیرش و گفتوگو، مراقبت از روح ملی و اتحاد، فهم از مرز در میان نوشته او برجسته است؛ نظر او در خصوص ملّیت هیچ نسبتی با ایدئولوژی ندارد. اما در همین زمان یعنی قرن19 تاریخ جهان شاهد پدید آمدن ایدئولوژیهای ناسیونالیستی است.
همین رویداد باعث برانگیختن لرد اکتون، اندیشمند برجسته لیبرال شد. جناب لرد درخصوص ناسیونالیسم و مبدل شدن آن به یک ایدئولوژی سیاسی چنین میگوید: «نظریههای ناسیونالیستی گاهی همچون قهقرای تاریخی عمل میکنند؛ [این ایدئولوژیها] نه آزادی و نه سعادت را مورد توجه ندارند، بلکه هر دوی این مفهوم را قربانی ساختن ملت در قالب یک دولت میکنند[10].» جملاتی که از لرد اکتون آمد متعلق به سال 1862 است؛ این تاریخ زمانهایی را شامل میشود که ناسیونالیسم مبدل به یک محرک سیاسی در جهان شده بود. آنچه باعث شگفتی در اینجا میتواند باشد در این است که اکتون، برخلاف بسیاری از معاصران خود، میتوانست ببیند که ناسیونالیسم برای میلیونها نفر رنج خواهد آورد.
وانگهی او نمیتوانست پیشبینی کند که ناسیونالیسم تا چه اندازه شیوه درک مردم از جهان را تغییر داده است؛ چراکه پس از دو قرن هنوز ناسیونالیسم بهعنوان یک ایدئولوژی قدرتمند در سیاست باقی مانده است. با این حال، بهرغم اهمیت ناسیونالیسم در تاریخ مدرن، فقدان اتفاق نظر قابل توجه درباره چیستی آن و اینکه چرا این خط فکری بر بسیاری از جمعیت جهان قدرت خود را حفظ کرده است، وجود دارد. پیش از اشاره به شکلگیری ایدئولوژی ناسیونالیستی بد نیست یک نکته بگویم که ایده ملت در جهان غربی که ایدئولوژی ناسیونالیسم محصول آن است، از کجا آمده است.
ملت
بنا به نگاه غربی، زمانی مفهوم ملّت شکل گرفت و واژهnation یا همان ملت به معنای امروزی پدید آمد که مردم توانستند از مفهوم قومیت و یا در بعد کلانتر امّت مسیحی گذر کنند و به مفهوم ملّت با اتکا به سرزمین و کشور برسند؛ البته تفکیک این دو مفهوم کار بسیار دشواری است. واژه nation یا ملّت از رنسانس به بعد به این معنا دست یافت. البته نگارنده به این موضوع آگاه که رنسانس محوری در نگارش تاریخ اروپا چندین دهه است که با چالش جدی از سوی نویسندگان اروپایی روبه رو شده است؛ اما در این جا بحث راجع به زایش ملتهای اروپا نیست از همین روی از روایت قابل قبول استفاده کردهام. پس به بحث این بخش باز میگردم؛ پیش از این معنا واژه nation از ریشه لاتینی natio به معنایزاده شدن در فرانسه کهن بهصورت nacion به معنای نژاد بهکار میرفته است.
در ایران
قصه در ایران بنا به آنچه در تاریخش رفته از اروپا جداست. این مسئله است که در ایران مفاهیم را مشوش مییابیم. همین که نمیدانم اینجا و اکنون در ایران با آن جا و آن زمان در اروپا متفاوت است. واژه ملت در ایران نیز در ابتدا دارای مفهومی دینی و وابسته به شریعت و آیین بوده است و بعدها سیر مفهومی آن به ساکنان یک اقلیم نیز معنا داد. وانگهی با پیدایش جنبش مشروطیت، ملّت را که هم معنای دینی و معنای هویت فرهنگی برای ایرانیان میداد، در قالب متون سیاسی جدید معنای مدرن نیز به خود گرفت.
البته جواد طباطبایی اندیشمند فلسفه سیاسی ایران، در این خصوص این نظر را دارد که درست است که ملّت مفهوم جدیدی در سیاست غرب است؛ اما این مفهوم از دوران قدیم در ایران معنای امروزی را داشته است[11]. با این تفاسیر باید توجه داشت که ملت در ایران با آنچه در غرب روی داده است، سیری متفاوت دارد. پس ایدئولوژی ناسیونالیسم در ایران نمیتواند عملکردی همچون فرانسه به خود گیرد. چرا که در غرب بنا به پروژههای ملت سازی همواره بر یک سری مفاهیم جدید تأکید شده است؛ وانگهی بسیاری از ملتهای موجود در اروپا از ساحت قومی و با سیطره و سرکوب دیگر اقوام به قدرت رسیده اند و ملّی گرایی آنها نیز متأثر از یک قوم و تأکید بر مناسبات قومی است که به یک ملت تسری داده میشود. نمونه فرانسه برای این نگرش کفایت دارد؛ هر چند آلمان نیز وضع متفاوتی ندارد. فهم این که قوم فرانک چگونه خود را مبدل به ملت فرانسه کرده است، میتواند دلیلی برای این ادعا باشد. نگاهی به تاریخ ایران به ما میگوید که ایرانیان از هزاره ها پیش نزاع قومی را حل کرده و به وحدتی سیاسی و فرهنگی رسیدهاند. این مسئله مدتی است که در ایران رو به نفهمیده شدن رفته است. از دل همین جهل نسبت به این موضوع است که شعبدهبازیهایی را شاهدیم که اهل سیاست گاهی بر طبل فدرالیسم میکوبند و گاهی کوس ناسیونالیسم را میدمند.
همانگونه که بیان شد، واژه ملت تا قبل از قرن نوزدهم دارای مفهومی دینی و بعدی فرهنگی بود که میتوان آن را در روند تاریخی در ایران، از زمان ساسانیان به معنای امروزی پیگیری کرد. ساسانیان سعی داشتند با بهوجود آوردن نوعی هویت فرهنگی جدید وابسته به دین تمایز بین خود و حکومتهای دیگر به وجود آورند که در این راستا با توجه به دشمن خود، امپراتوری روم که دارای تفکرات مسیحی بود ساسانیان از دین زرتشتی برای مقابله با تهاجمات رومیان مسیحی استفاده کردند و دین بهعنوان هویتی فرهنگی وحدتبخش در دولت ساسانی و بهوجودآورنده تمایز ملی و به نوعی «امر ملی» در آن زمان شد. از همین روی در ایران میهندوستی ریشه تاریخی دارد و به همان نسبت ناسیونالیسم و ایدئولوژیهای وابسته به آن کارکردی تصنعی دارد.
ناسیونالیسم و میهندوستی (دو انگاره متقابل)
این مفهوم اصطلاحی لغزنده است. اینکه ناسیونالیسم دقیقا چه چیزی را توضیح میدهد مسالهای مبهم است. وانگهی اینکه ناسیونالیسم دقیقا در چه دورهای به کار یک ملت میآید نیز توضیحی پیچیده است. پس پیش از رسیدن به مفهوم ملت هنگام مواجهه و بررسی رویکرد ناسیونالیسم باید اصطلاح ناسیونالیسم را توضیح دهیم. البته باید دانست که این سوال، بهویژه در میان آمریکاییها، بهدلیل روشی که مردم اغلب از اصطلاحات «ملت»، «دولت» و «کشور» به جای یکدیگر استفاده میکنند، پیچیده است.
دو اصطلاح اخیر در آمریکا به نهادهای سیاسی اشاره دارد. دولت و کشور برای توصیف گروهی از افرادی که ممکن است در همان محل زندگی کنند یا خیر، استفاده میشود. این مساله در آلمان با اصطلاحات شهروندی (Staatsangehorigheit) و ملیت (Nationalitat) توضیح داده میشود[12]. در آلمان یک فرد میتواند از ملیت آلمانی باشد بدون اینکه شهروند آلمان باشد. تعریف ملت و ملیت بر معیارهای عینی و ذهنی ارتباط دارد. بیشتر معیارهای عینی بر اشتراکها تاکید دارد. ویژگی خاص در میان اعضای یک گروه زبان مشترک، مذهب، قومیت (نسب مشترک) و فرهنگ همه بهعنوان معیاری برای تعریف ملتها استفاده شده است. این شرایط که تعدادی از آنها در معیاربندی امر ملی و ملیت آمد نشان میدهد که در بیشتر کشورها در طول تاریخ مشکلآفرین بودهاند.
این معضل در کشورهای جدید خود را نشان داده است؛ کرواتها فقط بر نژاد تاکید دارند یا صربها بر هویت دینی خویش تاکید میورزند و در پاکستان زبان اردو و دیانت اسلام با مذهب قادری مقوله هویتی است که شکافی میان هندی زبانهای آنجا که بر مذهب هندو هستند، ایجاد کرده است. البته مرز ملتسازی در کشورهای دیگر کمتر نقش خود را بهعنوان بحران نشان میدهد. آلمان از این کشورهاست که میان کاتولیکها و پروتستانها تقسیم شده است. برعکس این مورد، ساکنان فرانسه و ایتالیا، اگرچه هر دو اکثرا کاتولیک هستند، به دو ملیت متفاوت تعلق دارند. وانگهی یکی از مقولهها برسازنده هویت ملی زبان مشترک است. با این تفاسیر میتوان گفت ناسیونالیسم برای کشورهای مختلف که در دوران جدید به عنوان یک برساخت از آنها میتوان یاد کرد، کاربست سیاسی دارد. ناسیونالیسم را نمیتوان در محتوای فرهنگی فهم کرد.
لودویگ فون میزس در کتاب ملت، دولت و اقتصاد[13]این نکته را ابراز میکند که «...همه مبارزات ملی، مبارزات زبانی هستند»؛ این مساله و روایت میزس برای کشورهای غربی صدق میکند، آنجا که زبان ملی را ساختهاند؛ بهعنوان مثال زبان آلمانی که زبان قوم ژرمن است توسط قوم غالب، مبدل به زبان ملی شده است[14]. انگارههای ناسیونالیستی در اینجا نقش بازی میکنند؛ نقشی که هدف آن تاکید بر یک قوم یا یک پنداشت ویژه مثل مذهب است. در اینجا باید این نکته را تأکید کنم که در ایران مدتی است اهل اقتصاد با عنوان آنارکو لیبرتارینیسم رواج یافته است؛ این جماعت بی التفات از ایران و تاریخ کشور با نهضت ترجمهای که در اقتصاد به راه انداختهاند با عنعنات نویسندگان مطبوع خود ایران را با کشوری هم چون کانادا برابر گرفته و تیشه بر ریشه ایران میزنند؛ این جماعت کمتر از مارکسیستها برای ایران و تمامیت ارضی آن خطر ندارند. این نکته از این بابت آمد که میزس یک اقتصاددان است و جماعت یاد شده آرا او را مصادره به مطلوب میکنند.
این نکات را بهعنوان هشداری آوردم که در ایران که ماده تاریخ آن از عهد هخامنشی تاکنون تنش قومی و مذهبی را حل کرده است، نمیتوان ایدههای ناسیونالیستی را بر مرام کشورداری تحمیل کرد. وانگهی اگر این کار اتفاق افتد تنها کاری که از سوی سیاسیون روی میدهد این است که کشور و مفهوم سرزمین دستاویز طمعهای سیاسی میشود. نمونه کنشهای جبهه ملّی در زمان مصدق السطنه منطق سیاست نه بر اساس میهن دوستی که بر اساس ناسیونالیسم است. اگر در تاریخ دقت بیشتری خرج دهیم متوجه میشویم که ایدئولوژی ناسیونالیسم چگونه به منافع ملّی در ایران آسیب رساند.
در زمانی که دولت ملتهای مدرن در اروپا در حال شکلگیری بود، یعنی پس از فروپاشی قدرت کلیسا، این کشورها نیازمند یک قرارداد زبانی برای پیشبرد اهداف بوروکراتیک خود بودند پس با اتکا به افکار ناسیونالیستی و با تاکید بر یک قوم، زبانهای ملی را بر اتباع کشور خویش تحمیل کردند. در ایران اما این مساله فرهنگی بود؛ قراردادی نانوشته، خارج از دستور دولتی، در میان ملت ایجاد شده بود، این قرارداد مشارکتی بود برای پیشبرد فرهنگ و شیوه حکمرانی، زبان فارسی که به زبان دری هم شهرت دارد برای این کار استفاده شد. از دربار اعراب تا ترکان از این زبان برای انجام امور سیاسی و فرهنگی استفاده میشد و نمیتوان سویههای قومی به این زبان چسباند. اینکه به زبان فارسی زبان دری نیز میگویند بهدلیل کاربرد آن در دربار است. پس نمیتوان با توجه به سرگذشت زبان فارسی با رویکرد ناسیونالیسم در باب زبان فارسی نظریه صادر کرد؛ اما با نظریات ناسیونالیستی و ایدئولوژیهای وابسته به ناسیونالیسم میتوان علیه زبان فارسی به ستیز برخواست. کنشهای فرقههای مختلف «پان ترکی» و بقیهالسیف پانهای قومی دیگر که از لحاظ محتوایی در فاشیسم قومی قابل جمع هستند، ذیل این گونه فعالیتهای ناسیونالیسم قابل تعریفاند
دیگر نکته در خصوص زبان فارسی آنکه بر خلاف اقلیم اروپا که ذیل پروژه ملتسازی تحت قدرت دولتها زبان ملی را برای انجام کارهای بوروکراتیک بهوجود آورد و این کار را به کمک ایدئولوژی ناسیونالیسم به راه انداخت در ایران، ایرانیان میهندوست، برای حفظ تمامیت ارضی، آرمان ایران و البته فرهنگ ملی خویش ذیل آزادی در میهن قدم در برقراری و تداوم زبانی گذاشتند که قومی نبود؛ هر قوم با زبان محلی خویش آنگاه که میخواست ایرانی باشد و امر ملی را بهجا آورد، بدون هیچ فرمان و دستوری از زبان فارسی استفاده میکرد. همین یک واقعیت تاریخی برای نفی کاربرد ناسیونالیسم در ایران کفایت دارد.
میهندوستی که در ایران عصر جدید در قاموس دولت مدرن درآمد و ایرانیان که ملتی قدیمی بودند، توانستند از حالت اتباع ممالک محروسه جدا و در هیاتی از دولت مدرن در قامت شهروند درآیند. اینجاست که حکومت قانون و قانونخواهی در کنار زبان فارسی که حامل ارزشهای میهندوستانه ایرانیان بود به وجهی نوین از میهندوستی ایرانیان اضافه شد. اما برعکس آن، ایدئولوژی ناسیونالیستی در غرب با تاکید بر قومیت گروه غالب به دامن جنگهای بینالمللی آتش زدند. نمونه ایتالیا، آلمان و حتی فرانسه از قرون 18 تا 20 میلادی تبلور این مدعا است. همین رویکردی در اروپا بود که شبه علم «نژادگرایی» را در اروپا درست کرد.
با این تعاریف باید گفت که ناسیونالیسم سرزمین را برای پیشبرد اهداف سیاسی میخواهد و بیشتر ستیزهجو است. اما میهن دوستی یک مقوله اخلاقی فردی است و در آن شهروندان سرزمین را آزاد میخواهد و قصد دارد که هم میهنان خویش را به شکوه آزادی و شرافت انسانی برساند.
[1] Patriotism
[2] Nationalism
[3] Orwell, George (22 February 2018) [1945]. Notes on Nationalism. London: Penguin Books. p. 64. ISBN 9780241339565.
[4] برای عشق به میهن، مائوریتسیو ویرولی، ترجمه مهدی نصرالهزاده؛ نشر بیدگل، سال 1401
[5] این روزها مفهوم آزادی در ایران توسط برخی از اقتصاددانان مصادره شده است؛ فهم آنها از آزادی فقط بازار آزاد است. اینکه امروزه این توضیح آنها منجر به سردرگمی بسیاری از مفهوم آزادی شده است را میبایست در ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم آن را جست و جو کرد؛ لیبرالیسم که توسط این افراد از معنای خود در تاریخ هر چه بیشتر دورتر و البته تحدیدتر و محدود تر میشود. پس در اینجا منظور از آزادی آنچه انان از آزادی میگویند نیست.
[6] common good
[7] Roger Scruton, A Political Philosophy, Continuum; New Ed edition (2007)
[8] در ایران مدتی است که با اشاعه تفکرات اقتصاددانان موسوم به «آنارکو لیبرتارین» تمامی اصحاب تاریخ اندیشه اندیشمندان ضدآزادی فهمیده میشوند؛ استوارت میل نیز توسط با این چوب رانده شده است. مشکل آنجا است که این جماعت همچون مارکسیستهای ارتدوکس هستند و همه هستی را با عینک اقتصاد تحلیل میکنند. این مسئله به ایدئولوژیک شدن لیبرالیسم باز میگردد.
[9] Mill, John Stuart, A System of Logic, University Press of the Pacific, Honolulu, 2002
[10] Essays on freedom and power / by John Emerich Edward Dalberg-Acton ; selected, and with an introduction by Gertrude Himmelfarb ; preface by Herman Finer
[11] جواد طباطبایی؛ تأملی درباره ایران، انتشارات مینوی خرد. البته در تمامی آثار طباطبایی میتوان در خصوص میهن ایرانی و ایران ردی یافت.
[12] Jan-Werner Müller, Constitutional Patriotism. Princeton University Press, Princeton, New Jersey, 2007
[13] Nation, State, and Economy
[14] برای کسب اطلاعات بیشتر بنگرید به مقاله دکتر محمود امیدسالار؛ ملاحظاتی درباره «شاهنامه» و تاریخ و زبان فارسی، مجله ایرانشهر امروز، سال اول، شماره دوم، تیر – مرداد 1395