مدخل: ابن خلدون، پدر فراموششده علم اقتصاد مقالهای است که توسط جو مککافری نوشته شده است. هدف او از نگارش این مقاله بررسی رویکردهای اقتصادی ابنخلدون در کتاب مقدمه و تطبیق آن با دیگر آرای متفکران کلاسیک اقتصاد برای بررسی پدر علم اقتصاد بودن ابنخلدون است. او این تطبیق را انجام داده است و پس از آن در نتیجهگیری مقاله خود این موضوع را مطرح میکند که ابنخلدون را نمیتوان پدر علم اقتصاد دانست. نگارنده این قلم با نتیجه حاصله در مقاله مورد بحث موافق است؛ وانگهی با کلیت این مقاله نیز نمیتواند موافق باشد. چراکه بررسی این موضوع یعنی موسس بودن ابنخلدون در علوم مختلف را منتفی میداند. از همین رو پیش از ورود به مقاله جومککافری ذکر چند نکته درخصوص این پژوهش و نگاه موکد شرقگرا پُر بیراه نخواهد بود.
با ترویج ایدههای ستیزجویانه ادوارد سعید علیه شرقشناسی و با همهگیر شدن گفتار متعلق به مطالعات پسااستعماری توجه مضاعف به شرق در دانشگاههای غربی بیشازحد معقول و معمول پژوهش شده است. پیرو این مساله در بسیاری از رشتههای علوم انسانی بسیاری از مورخان این علوم روی به شرق نهاده و سعی بر این کردهاند که عقل غربی را در ظرف فهم شرقی بریزند. این مساله را به وضوح میتوان در این مقاله دید. نویسنده مسائلی را مطرح میکند که در نقد آن چند جمله میآید، چراکه تامل در آنها بیحاصل نخواهد بود.
نویسنده مقاله مورد توجه که ترجمه آن در سطور بعدی میآید، به یک نکته اشاره میکند که البته بیراه نیست و آن «جدید» بودن نظریات ابنخلدون نسبت به قدما و همعصران خویش است. اما ازآنجاکه درک درست از ماده تاریخ جهان اسلام و منابع آن ندارد، نمیتواند تفسیری از جدید بودن را توضیح دهد؛ نویسنده نمیداند که ابنخلدون موسس علم «عمران» در جهان اسلام است و نمیداند این علم چیست؛ چراکه در هیچ جای نوشته او خبری از این مساله نیست؛ وانگهی او با توجه به این عدم آگاهی خبری از نقل ابنخلدون در کتاب مقدمه درخصوص قدما ندارد. ابنخلدون در توضیح علم عمران و لزوم تاسیس آن کمر به نقد پیشینیان خویش میبندند و به نظریات آنها تمکینی ندارد و بر این باور است که نمیتوان با اتکا به آرای ایشان کمر به تاسیس علم عمران زد.
او در مقدمه به نقد فارابی و سیاست مدینه یا «پولیس» میپردازد و بر سستی آن اشاره دارد. او بر این باور است که سیاست و مدینه در نزد متفکران اسلامی در حد فرضیه است و امکان کاربست آن را ممتنع میداند. از همین رو او برای بسط و تاسیس علم عمران دست به دامن علم تاریخ میشود. او با نقادی در متون تاریخی جهان اسلام، نظر خود را درباره تاریخ در مقدمه اعلام میکند و از نبود حضور عقل[مراد فهم قابل تبیین انسانی] در آنها خبر میدهد؛ کاری که ابنمسکویه رازی در ایران نیز در قرن چهارم هجری بر آن تاکید داشت. ابنخلدون اما شیوه تاریخنوسی عقل محور را در مروجالذهب مسعودی مییابد و آن را الگویی مناسب معرفی میکند. وانگهی با این تفاسیر، ابنخلدون این آگاهی را داشت که تداوم سنت بهگونهایکه تا زمان او جریان داشت، دیگر نمیتواند ادامه داشته باشد. از سوی دیگر این نگرش او با توجه به فهم ابنخلدون از سرشت عالم او را به در انداختن طرحی نو در جهان خویش رهنمون نساخت. با این رویکرد نمیتوان او را موسس دوران جدید قلمداد کرد.
نویسنده با توجه به عدم شناخت مناسب از نظام معرفتی جهان اسلام، ابنخلدون و طرح او را سکولار میداند. حال آنکه اگر نگاهی به نظریات ابنخلدون درخصوص کالاهای تجملی میکرد و ابزار این فهم را داشت، میتوانست بفهمد که آموزههای اخلاقی او ذیل دوران قدیم است.
نویسنده غربی پژوهشگر تاریخ اقتصاد این مساله را به سهولت نمیتواند بفهمد که نظریات ابنخلدون پیرامون اقتصاد برآمده از آرای شرعی- عرفانی کسانی چون امام محمد غزالی است. فهم این مساله از ماکیاولی برای نویسنده غربی شاید اگر آشنایی با متون غربی داشت، آسانتر مینمود که: فکر میکنم و همیشه فکر خواهم کرد که دفاع از هیچ عقیدهای ناروا نیست؛ به این شرط که به یاری منطق باشد و نه با تکیه بر مرجعیت[بیرونی] و خشونت. اگر این گفته ماکیاولی را نویسنده میفهمید میدانست که نمیتوان ابنخلدون را بهعنوان پدر علم اقتصاد جدید معرفی کرد. وانگهی دیگر نیازی به تطبیق آرای موسسان و متاخران علم اقتصاد با ابنخلدون نمیبود و نیازی به تببین نظریههای جدید زیست محیطی و مدیریت شهری در اقتصاد برای توضیح شهر در زمانه ابنخلدون در قرن هفتم نمیبود.
عدم فهم ماده تاریخ و نداشتن فهم درست از نظام معرفتی زمانه مورد توجه نویسنده او را به زمانپریشی در تاریخنگاری میبرد؛ مسالهای که جز نتیجه غلط نمیتواند در پی بیاورد. خواندن این مقاله بیش از هر چیز میتواند مخاطب را با فهم گروهی از مورخان اقتصادی آشنا کند؛ البته باید دانست که توجه به ابنخلدون و سایرین درخصوص نظریات اقتصاد یا بهتر است بگویم شیوه تولید ثروت میتواند سپهر پژوهشی تاریخ اقتصاد را برای پژوهشگر این موضوع بسیطتر و عمیقتر کند. در ضمن اینکه در کتب متعارف تاریخ اقتصاد به متفکران اسلامی اشاره کمی شده است و این نوع پژوهشها میتواند زمینه پژوهشهای غیر جهتدار را مهیا کند.
ابن خلدون: پدر فراموش شده علم اقتصاد؟
ابن خلدون تاریخنگار و جامعهشناس مشهور عرب بود که در سال ۷۳۲ هجری قمری/ ۱۳۳۲ میلادی در تونس به دنیا آمد. با توجه به کارهای او و نظریاتش کمتر پیش میآید که بتوان او را نادیده گرفت. ابنخلدون در طول زندگی خود- عصر زرین تمدن اسلامی- نظریه پیچیده ای از ارزش و قیمت، نظریه تولید و تحلیلی جدید از نقش دولت را بسط داد. علاوه بر اینها، او یک نظریه پیشا مالتوسی درباره جمعیت را ارائه داد. آنگاه که در وجه نخست خویش یعنی در مقام مورخ و جامعهشناس مشغول است جهان پیرامون خود را با زبانی روشن و مختصر شرح میدهد. او نکات اقتصادی را نیز در نوشتههای خود روشن میکند و به تبیین آنها میپردازد؛ هرچند که غایت و هدف او نگارش اقتصاد نبود. از بخت مورخان اقتصادی معاصر، نوشتههای ابنخلدون در قرن بیستم احیا شده است. آرتور لافر او را بهعنوان نخستین کسی که منحنی لافر را دید، معرفی میکند.
رونالد ریگان در یک کنفرانس مطبوعاتی در حمایت از اقتصاد طرف عرضه از ابنخلدون گفتارهایی نقل کرد. آرنولد توینبی، مورخ اقتصادی کتاب ابنخلدون، «مقدمه» را «بیتردید بزرگترین اثری در نوع خود توصیف کرد که تاکنون توسط هر ذهنی در هر زمان یا مکانی خلق شده است.» هدف این مقاله توصیف، ارزیابی و نقد نوشتههای اقتصادی ابنخلدون در مقایسه با اقتصاددانان زمانه او و اقتصاددانان بعدی است.
تئوری قیمت
ابنخلدون در کار خود تحلیلی بسیط و مترقی از تئوری قیمت ارائه میکند. وی اثر متقابل عرضه و تقاضا را در مقدار تولید و قیمت کالاها تحلیل میکند. البته که ابنخلدون فرزند زمانه خویش بود و به تبع زمانه خود بیشترین تمرکز وی بر تولید در کشاورزی است. با این حال، نوشتههای او خبر از درک «جدیدتر» او از عملکرد بازار میدهد.
او کالاها را به دو مقوله و بخش تقسیم میکند: کالاهای ضروری (اساسی) و کالاهای تجملاتی. درباره کالاهای اساسی، ابن خلدون این نظر را میدهد که کالاهای اساسی به وفور یافت میشوند. «هیچکس یک ماه یا یک سال از غذای خود یا محل اقامت خود غافل نمیشود.» بنابراین، مردم کالاهای اساسی خود را انبار میکنند و قیمت این کالاها از آنجا که این محصولات به مقدار فراوانی وجود دارد، پایین است. از سوی دیگر، از آنجا که کالاهای کمالی و تجملی به این دلیل که نیاز اساسی مردم نیست کمتر در بازار تولید میشوند، کمبود این کالاها در بازار وجود دارد؛ در نتیجه قیمت این نوع کالاها بهطور غیر مستقیم بهدلیل نحوه استفاده از کالا تعیین میشود؛ البته باید توجه داشت که این نوع قیمتگذاری خودخواسته و تعمدی انجام نمیشود. ابن خلدون راجع به غلات و سایر مواد غذایی این نظر را دارد که نه فقط به این علت که از کالاهای ضروری هستند، ارزانند که به این دلیل که زیاد تولید میشوند نیز ارزان هستند.
در حالی بررسی فرآیند تفاوت قیمت آب و الماس به این اختصار که در تحلیل قیمت کالاهای اساسی چون غلات ارائه میدهد، نیست. همانگونه که جان لا و آدام اسمیت این موضوع را بیان کردند که ارتباط متقابل میان عرضه و تقاضا وجود دارد، ابنخلدون نیز در زمان خود از همین رویکرد پیروی کرده است. این استدلال نه فقط درباره کالاها، بلکه درباره نیروی کار نیز صدق میکند. همانطور که ابنخلدون توضیح داد، «سود ارزشی است که از کار حاصل میشود» و «این با توجه به [درجات مختلف] نیاز به [نوع خاصی از کار] متفاوت است.» بنابراین درحالیکه او معتقد بود که محتسبان اعضای مهم و نجیب جامعه هستند، اما استدلال میکرد که آنها شایسته دستمزد زیاد نیستند؛ زیرا موقعیت آنها یک دغدغه عمومی برای کل مردم نیست، بلکه کار آنها برای رفع نگرانیها و اختلافات خاص از جمعیتی است که علاقه ویژهای به اصول خود دارند. به این ترتیب، ابنخلدون در تحلیل خود بین کار و کالا تفاوتی قائل نمیشود.
تولید
سازمان مدنی انسان امری ضروری است. فیلسوفان این مساله را اینگونه بیان کردهاند: «انسان ذاتا «سیاسی» است. یعنی انسان بدون نهاد اجتماعی که فیلسوفان اصطلاح «پولیس» را برای آن بهکار میبرند، نمیتواند باشد. در نظریه تولید ابنخلدون ساختاری اجتماعی و مدنی امری ضروری است. افراد باید برای سازماندهی تولید خود حتی در کشاورزی با یکدیگر همکاری کنند. یک نفر نمیتواند به تنهایی غذای کافی برای یک روز تولید کند؛ زیرا آن غذا «فقط پس از آمادهسازی زیاد مانند آسیاب کردن، ورز دادن و پختن بهدست میآید.» علاوه بر این، کشاورزی نمیتواند بدون ابزار ساختهشده توسط آهنگران یا پختوپز بدون ظروف ساختهشده توسط یک سفالگر انجام شود. بنابراین انسان به تنهایی نمیتواند زنده بماند، بلکه به کمک دیگران نیاز دارد:
از طریق همکاری، نیازهای چندین تن، یعنی نیازهای چندین برابر از نیاز یک تن را میتواند تامین کند. اما در نوشتههای ابنخلدون این همکاری بیش از یک ضرورت است؛ با تقسیم وظایف و مشاغل فردی در یک اقتصاد کار میتواند کارآمدتر انجام شود. در نظرگاه ابنخلدون تخصص لازم است؛ چراکه ذهن قادر به یادگیری بیش از یک تخصص نیست؛ زیرا در نظر ابنخلدون «عادات، صفات روح هستند.» بنابراین نظر هنگامی که یک عادت در روح نقش میبندد، روح آمادگی کمتری برای تسلط به یک تخصص بهعنوان عادت روح دارد.
تقسیم کار بر اساس مهارت کارآمدترین مسیر تولید را میتواند ارائه کند. در واقع، کارگرانی که گرد هم میآیند این امکان را دارند که مازاد بر رزق و روزی خود تولید کنند؛ وانگهی این تولید مازاد را میتوان با کالاهای تجملاتی معامله کرد. بنابراین شکوفایی از این طریق تقسیم کار و تخصصی شدن مهارتها بهوجود میآید. در قیاس با تفاسیر دوست ابنخلدون قاضی مشهور ابنتیمیه، تحلیلهای ابنخلدون بسیار پیشرفته و عمیق است. سعادت دنیوی و اخروی انسانها بدون همدیگر، همیاری و تعاون بهدست نمیآید. با این منش باید برای رسیدن به خیر، همکاری و تعاون در پیش گیریم که این اتحاد سبب دفع شر از بشر خواهد بود. ازاینرو گفته میشود که انسان موجودی ذاتا اجتماعی است.
بر خلاف روش ابنخلدون، ابن تیمیه این ایده را بسط نداد و به پیامدهای اقتصادی این نگرش و نظرگاه توجه نکرد. در مقام مقایسه اما ابنخلدون بر عکس ابنتیمیه به این نقطه عطف در تحلیل خود رسید که انسان باید گروهی عمل کند و مزایای تشکیلات اجتماعی را که به نفع همه است. اما آنچه از آثار ابنتیمیه میتوان فهمید ذات تاریخی و اجتماعی است؛ درحالیکه در آثار ابنخلدون رگههای قدرتمندی از نگرش و تحلیلهای اقتصادی وجود دارد. در نهایت با توجه به تئوری تولید، او چنین استدلال کرد که تقاضا عرضه خود را ایجاد میکند. ابنخلدون مخالف این مساله بود که عرضه بر تقاضا تاثیر میگذارد؛ چراکه بر این باور بود که «انسان نمیتواند کار خود را بیهوده ببخشد» و نمیتواند چنین خطراتی را بپذیرد. در ادامه همین بحث ابنخلدون: مکانیزمی را که تقاضا از طریق آن عرضه را ایجاد میکند، از طریق بازار ایدهها در شهر توضیح میدهد.
او این نظر را دارد که وقتی کالایی تقاضای زیادی داشته باشد، برای فروش وارد شهر میشود. زمانی که کالای پر تقاضای وارداتی به شهر نظر مردم را به خود جلب کند، اهالی شهر میبینند که قیمت بالایی دارد و مشتاق یادگیری آن صنایع لازم میشوند تا آنها نیز بتوانند کالا را تولید کنند. هنگامی که این اتفاق میافتد، کالا به مقدار زیادی عرضه میشود. از سوی دیگر، اگر کالایی مورد تقاضا نباشد، مردم تمایلی به یادگیری این صنعت ندارند و حتی اگر صنعتی در این رابطه قبلا در شهر وجود داشته باشد نیز از بین خواهد رفت.