اشکان لایق‌نیا
اشکان لایق‌نیا
خواندن ۵ دقیقه·۵ سال پیش

انسان، سفر، طبیعت و تجربه بیدار شدن از ماتریکسِ تهران!

STOP ALL WAY
STOP ALL WAY


دیشب با یکی از دوستان، تو خیابون انقلاب راه می‌رفتیم. رفتیم داروخانه یه الکلی چیزی بخریم، دم باجه نوشته بود فعلا هیچ گونه مایع ضدعفونی کننده‌ای نداریم. جالبه، ویروس کرونا میاد، وزارت بهداشت میگه مراقب باشید و ضدعفونی کنید و...، بعد تو داروخونه‌ میدون فردوسی، هیچ ضدعفونی کننده‌ای ندارن!

بگذریم، بیخیال شدیم و به راهمون ادامه دادیم. وسطای پل چوبی بود که عرض پیاده‌رو یک نفره شد و مجبور شدیم مثل مرغ و جوجش تو یه خط حرکت کنیم. ازون طرف یک آمبولانس با عجله داشت حرکت می‌کرد و آژیر می‌کشید. آمبولانس انقدر صدا و سرعتش برای اون محیط زیاد بود که ممکن بود در راه رسوندن مریضش به بیمارستان، چنتا زخمی و کشته بده.

پیرمرد‌های معتاد و خموده‌ی فویل به دست، با چشم‌های وحشت‌زده به همه‌چیز نگاهای سریع می‌کردن. ما هم همینطور. با استرس به این محیط ماشینیِ وحشی نگاه می‌کردیم. اونجا بود که به خودم گفتم: رفیق، واقعا اینجا چیکار می‌کنی؟ چه چیز جذابی تورو تو تهران نگه داشته؟ و یادم اومد که مثل همیشه بعد از یه دوره سفر، شهر گیرم انداخته تو خودش و باید سری کارامو ریست و راست کنم، برم به زندگیم برسم!

کویر مرنجاب
کویر مرنجاب

از زبان یک مسافر آزاد

سال‌ها تو زندگیم احساس می‌کردم یک گمشده‌ای وجود داره که نمی‌دونستم چیه. حدودا 20 سالم بود که فهمیدم سفر‌ کردن داره معنای جدیدی برام پیدا می‌کنه. انگار سفر همون گمشدم بود. سفر نه به عنوان یه تفریح کوتاه، به‌ عنوان یه روش زندگی. نه به عنوان یه توریست، به عنوان یه آدمی که دوست داره آزادانه زندگی، تجربه و حرکت کنه.

سفر باعث شد بفهمم تجربه زیستی که تو تهران تا اون سن داشتم، متفاوت از چیزی بوده که واقعا نیاز جسم، ذهن و روحم بوده.

فهمیدم چیزی که به عنوان زندگی می‌شناختم، فقط در تهران به این شکل تعریف شده. خیلی بهتر از قبل درک کردم که کل زندگی اون چیز و اون جایی نیست که ما توش به دنیا میایم.
زندگی کردن، یعنی تجربه‌ی زیستن!

ممکنه این سوال پیش بیاد زندگی با تجربه زیستن چه فرقی می‌کنه. خیلی ساده بگم، تفاوتش مثل دیدن و نگاه کردن، یا شنیدن و گوش کردن می‌مونه. ما خیلی چیزا می‌شنویم. از صدای آمبولانس گرفته تا خیلی چیزای دیگه، ولی انتخاب می‌کنیم که به چی گوش بدیم. یا خیلی چیزا رو می‌بینیم، ولی به یک تابلو نقاشی، نگاه می‌کنیم.

زندگی کردن چیزیه که به جبر (چون به دنیا اومدیم) مجبوریم انجام بدیم، ولی تجربه زیستن، تجربه کردن اون زندگیه که دوست داریم زندگیش کنیم.
باداب سورت
باداب سورت

بازیابیِ انسان

تو سفر تجربه کردم که ما آدما واقعا فقط خودمون رو جدا از طبیعت تصور می‌کنیم، ولی در حقیقت کاملا متصلیم. فهمیدم شهر به واسطه ابزار‌های قدرتمندش، زندگی قلابی‌ای رو به من به عنوان حقیقت زندگی خورونده. فهمیدم که علایقی دارم که تا اون روز نمی‌دونستم. می‌دونید چیه، نمی‌خوام پرگویی کنم، فقط اینو بگم که گمشده من، سفر نبود، خودم بودم. با این که همیشه تلاش کرده بودم که خودشناسی کنم، ولی انقدر توسط زندگی ماشینی، بعد انسانیم سرکوب شده بود که حقیقتا سفر باعث شد انسانم رو بازیابی کنم.

راستشو بخواید داستان خودمون رو تو این دنیای شلوغ، خیلی شبیه به فیلم ماتریکس می‌بینم. خیابون‌های بی‌ سر و ته که می‌تونی توشون انقدر بری که از پا در بیای. توی یه رویای نه چندان شیرین، رویایی ساختگی از زندگی. زندگی صنعتی، زندگی که تو توش اگه ۳۰ سال هم کار کنی، بجز پول، چیزی به دست نمیاری. تازه پولی که در میاری، یک هزارم تلاشی که کردی هم نیست (یا تلاشی که کردی یک هزارم پولی که در میاری هم نیست).

ارزش‌هایی که در زندگی صنعتی تعریف شدن، ارزش‌های انسانی نیست، ارزش‌های ماشینیِ.

تهران انار ندارد، ولی نارمک که دارد!

خیلی دیگه نمی‌خوام این پست رو طولانی کنم. فقط فک کنم بهتره یه جمع بندی بکنم. با توجه به فاز و شخصیتی که من دارم، از یه سنی ترجیح دادم از زندگی شهری دور بشم و بیشتر به طبیعت نزدیک باشم. در عین حال، همین حالا هم وقتی برم یه مدت طولانی تو یه جای آروم بمونم، دلم برای شهر، شلوغیاش، کافه‌هاش، خیابوناش، محلمون و رفقا تنگ می‌شه، بالاخره من تو تهران به دنیا اومدم و بزرگ شدم.

ولی فهمیدم که دلم نمی‌خواد از تهران برم سفر به طبیعت، دلم می‌خواد از طبیعت، بعضی وقتا سفر بیام تهران یا شهر کلا. یه چیز دیگه این که درک می‌کنم که خیلی از آدما این دید رو ندارن نسبت به شهرای شلوغ و از زندگی در شهر لذت می‌برن. این رو کاملا درک می‌کنم. در عین حال من اینجا تجربه زیست خودم رو باهاتون به اشتراک می‌ذارم که بیشتر همدیگرو بشناسیم.

در آینده بیشتر گپ می‌زنیم، باهام در ارتباط باشید. فعلا رفقا.



سفرتهرانطبیعتمسافرتسبک زندگی
عاشق تجربم، دوست دارم طراحی، اجرا و خلق کنم. در زندگی سفر می‌کنم، در سفر زندگی. به ساخت سازه‌های اکو مثل ابرخشت و سازه‌های قابل حمل مثل کمپر و کاروان و... علاقه دارم. دنیارو از نگاهم می‌نویسم براتون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید