کتاب "ذهن درستکار" اثر جاناتان هایت است که توسط آقایان امین یزدانی و هادی بهمنی ترجمه شده و در سال 1398 به تعداد 300 نسخه توسط انتشارات نشر نوین زیرچاپ رفته است. این کتاب در 12 فصل و 401 صفحه تهیه و تدوین شده است.
جلد کتاب نوشته جالبی دارد: "چرا سیاست و مذهب، افراد خوب را از هم جدا میکند؟" چرا تا این حد برایمان سخت است که با یکدیگر کنار بیاییم؟ همه ما مدتی است که در این وضعیت گیر افتادهایم. خب حداقل بیایید تمام تلاشمان را بکنیم تا بفهمیم چرا اینقدر راحت به گروههایی متخاصم تقسیم میشویم که هر یک به حقانیت و درستکاری خود یقین دارند.
بزرگترین مزیت این کتاب جمعبندیهای جامع انتهای هر فصل است که جان کلام مربوط به هر فصل در آن ادا میشود. مثالها و داستانهای حاشیهای در مورد هر موضوع فوق العاده خوب و روان عنوان میشود.
همین توضیحات ساده که بر روی جلد کتاب منقش شده کافی است تا علاقه وافری نسبت به خواندن آن پیدا کنید. شروع کتاب طوفانی و بسیار جذاب است ولی اواسط آن خسته کننده و تکراری میشود. از فصل 9 به بعد ورق برمیگردد و مطالب جان دوبارهای میگیرند مخصوصا موضوعاتی در مورد ادیان و علتهای جدایی انسانها بیان میشود. مثالهایی که نویسنده برای درک بهتر مطالب زده است بسیار جذاب و مرتبط است اما تمرکز مطالب و محتوا بیشتر بر جامعه آمریکا است و همین امر دامنه ارتباطی را محدود میکند. البته پادکست بی پلاس هم به صورت خلاصه در مورد این کتاب یک اپیزود منتشر کرده است که شنیدن آن خالی از لطف نیست.
کتاب با داستانی از سابقه های تبعیض جنسیتی در جامعه آمریکا شروع میشود و مشکلاتی زیادی که همه آمریکاییها سعی کردند با آنها کنار بیایند. بعد از آن به سراغ مقوله اخلاق میرود. تعریف جالبی از اخلاق میکند. اخلاق یعنی ظرفیت شگفت انگیز انسانی که تمدن را ممکن ساخته است. نویسنده اعتقاد دارد برخی از درجات نزاع و درگیری در داخل گروه ها برای توسعه و سلامت هر جامعهای لازم است. طبیعت زنبور گونه ما نوع دوستی، قهرمان پرستی، جنگ، نژاد ستیزی و قتل عام را تسهیل میکند. وقتی چیزی را دوست نداری قرار نیست از آن متنفر باشی! همین قانون ساده باعث میشود شفاف زندگی کنید. کتاب با یک مقدمه کامل و دقیق برای خواننده بازگشایی میشود.
فصل اول با پویشهای اخلاقی و چالشی شروع میشود. اخلاقیات متفاوت و متعدد از کجا میآیند و منشا آنها کجاست؟ تربیت نتیجه تجربه گرایی است و طبیعت نتیجه ذات گرایی است که در تمام ما به صورت ذاتی وجود دارد. از سال 1987 جواب سومی هم به وجود آمد: خردگرایی. کودکان این قابلیت را دارند تا خودشان اخلاق را پیدا کنند. عقلانیت طبیعت ما است و استدلال خوب اخلاقی، نقطه نهایی رشد و پیشرفت است. بر اساس مطالعات انجام شده کودکان بین قوانین اخلاقی و قوانین اجتماعی تمایز قائل میشوند. مثالهایی در مورد طرز فکرها و کارهایی که در نزد آمریکاییها پذیرفته است اما هندی ها غلط میپندارند میزند.
دیوید هیوم میگوید: عقل برده احساس است و باید باشد و نمیتوانیم کارکرد دیگری جز خدمتگزاری و اطلاعات از احساس برای آن متصور شویم.
ما زاده شدهایم تا درستکار باشیم، اما بایستی یاد بگیریم که دقیقا درباره چه چیزی باید درستکار باشیم؟
فصل دوم:
ذهن ما به بخش های متفاوتی تقسیم میشود و گاهی بین این بخشها اختلافاتی ایجاد میشود. اخلاقیات هم انسان ها را به هم وصل میکند و هم از طرفی آنها را کور میکند. لذت ناشی از هر کاری را در کفهای از ترازو قرار بده، آلام و دردها را در کفه دیگر، حال باید آنها را رصد کنی تا ببینی کدام بر دیگری میچربد.
نویسنده در مورد تابوشکنیها و آزمایشهای عجیبی که انجام داده مطالب مختلفی بیان میکند و اعتقاد دارد که قضاوت و توجیه دو فرآیند جداگانه هستند. انسان پس از قضاوت به دنبال استدلالهایی میرود تا قضاوت را توجیه کند. احساسات اخلاقی را میتوانیم نوعی ادراک اخلاقی قلمداد کنیم. هنری فورد: اگر فقط یک راز موفقیت وجود داشته باشد در قابلیت درک دیدگاه دیگران و مشاهده دنیا از زاویه دید آنها نهفته است. افلاطون اعتقاد دارد استدلال باید در نقش ارباب باشد. هیوم استدلال را خادم احساسات میداند در این فصل حقانیت گفته ها و فرضیات هیوم ثابت میشود.
فصل سوم:
همیشه اول ادراک را انجام بدهید سپس استدلال کنید تا به نتیجه مطلوب برسید. مغز اکثر موارد طوری ارزیابی میکند که سهم بیشتری از منفعت و سهم کمتری از مضرات داشته باشد. مغز ما خاصیت جالبی دارد که هر شی آشنایی را خوب میپندارد. قضاوت های اجتماعی و سیاسی به طرز خارق العاده ای شهودگرا هستند. در مورد "اثرعاطفه" صحبت میشود و دلیل رخداد آن را توصیف میکند. ذهن انسان نیز همانند ذهن حیوانات دائما در حال ارائه واکنش های شهودی به تمام اشیا پیرامون خود است. مواجه شدن با بی اخلاقی موجب افزایش تمایل افراد برای پاکیزگی میشود. قضاوتهای اخلاقی معمولا فرآیندی سریع و ناخودآگاه محسوب میشوند و بیشتر شبیه قضاوت حیوانات است. نوزادان مسائلی مانند آسیب رسانی و کمک رسانی را درک میکنند. با بیان آزمایش های مختلف این موضوعات مورد بررسی قرار میگیرد. اصلی ترین راهکار برای اینکه ذهنیت مان را درباره مشکلات اخلاقی تغییر دهیم تعادل با سایر افراد است.
فصل چهارم:
کتاب جمهور افلاطون یکی از کتاب های تاثیرگذار در تدوین قوانین غربی است. بهتر است واقعا پاکدامن بود نه اینکه تظاهر به پاکدامنی کرد. اگر استدلال حکفرما باشد به خوبیهای واقعی اهمیت خواهید داد. وقتی شخصی به کسی پاسخگو نیست و متقلبان تنبیه نشوند همه چیز از هم می پاشد. شخص باید بر اساس کیفیت پاسخگویی و توجیه خود تحسین یا تنبیه شود. تفکر مکاشفه ای ملاحظه ای بی طرفانه از تمام دیدگاه های گوناگون است اما تفکر تاییدی تلاشی یک سویه برای توجیه دیدگاهی به خصوص است. پاسخگویی زمانی سبب افزایش تفکر مکاشفه ای میشود که:
1. تصمیم گیرنده بداند که باید پاسخگو باشد.
2. نظر مخاطبان مجهول بماند.
3. تصمیم گیرندگان به این باور برسند که مخاطبان آگاه هستند و علاوه بر تفهیم دیگران به دنبال قانع کردن خودمان هستیم.
نیاز شدید انسان به عزت نفس هیچ گونه منطق تکاملی ندارد. آزمایشهای متعدد نشان داده وقتی فرصت فریب کاری پیش بیاید بسیاری از انسانهای صادق و درستکار نیز متقلب خواهند شد. استدلال جاده ای مجلل برای حرکت به سوی حقیقت اخلاقی است و آن دسته از افرادی که مهارت خوبی برای استدلال کردن دارند اقدامات اخلاقی بیشتری انجام میدهند.
اکثر مردم به صورت جامع فکر میکنند. ماتریس های اخلاقی باعث برقراری پیوند بیشتر افراد یک جامعه میشود به همین دلیل مردم به سختی درک میکنند که امکان دارد بیش از یک واقعیت اخلاقی وجود داشته باشد. ذهن درستکار همانند زبانی است که شش گیرنده چشایی را به صورت کامل دارد.
اگر تخیل را به واقعیت ترجیح میدهید یا غالبا از هم صحبتی با غریبه ها لذت میبرید احتمالا قدرت همدردی شما فراتر از حد متوسط است. کانت همانند افلاطون خواهان آن بود که گونه ای تغییر ناپذیر و لایتناهی از خوبی را کشف کند.
فضایل سازههای اجتماعی ما هستند. فضایلی که در فرهنگ جنجگو به کودکان آموزش داده میشود با فرهنگ کشاورزی یا صنعتی فرق دارد. وظیفه گرایی و سودگرایی اصول اخلاقی تک گیرنده هستند و بیشتر به مذاق افرادی خوش می آیند که قابلیت سیستم سازی بالایی دارند و در عوض توانایی همدردی چندان زیادی ندارند.
انسان خردمند انسان اقتصادی است. پشت هر انسان نوع دوست، دلاور و بزرگوار نوعی خودخواهی یا حماقت است. انسان اقتصادی کاری را انجام میدهد تا با کمترین هزینه بیشترین منفعت را کسب کند. ما مجموعه ای از احساسات اخلاقی را تکامل داده ایم که باعث شده اند دیدگاه "این به آن در" را اختیار کنیم. اگر خوب به زندگی نگاه کنیم زندگی ما انسان ها مجموعه ای از فرصتهایی برای همکاریهای دو سر بُرد است.
نئوفیلیا جاذبه ای برای کشف چیزهای جدید است و نئوفوبیا ترس از چیزهای جدید است.
انسانها بدون حس انزجار امکان درک درستی از مقدسات را نخواهند داشت و مبانی اخلاقی غریزی قلمداد میشوند. هر فرهنگ مجموعهای از فضایل و قوانین است که مختص به همان فرهنگ میباشند. بنابراین دنبال نسخه ای جهان شمول نباشید.
اریک دورکهایم اعتقاد دارد اگر انسان هیچ چیزی فراتر از خود نبیند و حس تعلق نداشته باشد نمیتواند به دنبال اهداف والا برود و خود را به قانون متعهد کند. جامعه دورکهایمی به گونه ای است که کنترل شخصی را به خود اظهاری ترجیح میدهد جایگاه وظیفه شناسی را بالاتر از حقوق فردی میپندارد.
در این فصل از کتاب نویسنده در مورد تفاوتهای دموکرات ها با جمهوری خواه ها صحبت میکند. البته از ظواهر امر مشخص است که نویسنده به شدت طرفدار دموکراتهاست.
بنیان آزادی تنش هایی با بنیان اطاعت دارد برخی از چارچوب ها به اقتدار نیاز دارد اما فراموش نکنیم که هر رهبر باید ابتدا اعتماد ما را جلب کند. بنیان انصاف حامی افرادی است که به حق از تقلب و خیانت دیگران عصبانی میشوند.
چرا ما انسان ها به شدت گروهگرا هستیم؟
ما گروه گراهایی افراطی هستیم اما ساز و کار ذهنمان طوری است که پیشبرد منافع خودمان نسبت به سایر افراد را ترجیح میدهیم. افراد بیشتر با هم رقابت میکنند و پیروزی از آن افراد خودخواه است. افراد خودخواه و ستیزه جو منسجم نخواهند شد و بدون انسجام هیچ چیزی به ثمر نخواهد نشست. اخلاق یکی از کلیدهای درک بشریت است.
حرکت های گروهی مانند رژه سبب میشود افراد خودشان را فراموش کرده و به یکدیگر اعتماد کنند. جنگجویان بیشتر از کشور یا ایده آل ها به همرزمان خود اهمیت میدهند. افراد تحت برخی از شرایط رفتارهایی زنبور وار پیش میگیرند. دورکهایم انسان خردمند دو طبقه دارد: به عنوان یک فرد، بخشی از جامعه بزرگتر
شرکتها را میتوانیم یک ابر موجود نام گذاری کنیم. تعریف شرکت ها باعث شد در همان روزهای ابتدایی انقلاب صنعتی انگلستان خود را از دیگران پیش بندازند. در دنیای امروز شرکت ها آنقدر قدرتمند شده اند که تنها دولت ها میتوانند آنها را مهار کنند. کارکنانی که با تفکر زنبوروار پرورش پیدا کرده اند بیشتر کار میکنند و از انجام کارها لذت میبرند. کمتر شکایت میکنند و کمپانی را در هر شرایطی همراهی میکنند. برای ساخت کمپانی با ایده کندووار رهبران باید:
به دنبال رهبری نباشند. رهبری زمانی قابل درک است که مکملی برای پیروزی باشد. یک رهبر ماتریس اخلاقی خود را باید بر اساس اطلاعات/ آزادی/ وفاداری بنا کند. تمام افراد گروه باید حس یک خانواده را داشته باشند. هماهنگ سازی درست انجام میشود. رقابت سالمی را در بین هم تیمی ها بسازید. کمتر پیش میآید سربازان جان خود را به خاطر کشور یا ارتش فدا کنند اما این کار را به خاطر اعضای جوخه یا دسته خود انجام میدهند. رهبری تبادل گرا رهبری است که منافع شخصی پیروان مهم است. رهبری تحول گرا رهبری است که دیدگاه پیروان نسبت به خودشان تغییر کند. فاشیسم هم یک روانشناسی کندووار محسوب میشود. ساخت ملتی که متشکل از چندین گروه و حزب رقیب باشد یکی از راه های ممانعت از ظلم و ستم است. تکامل ما طوری بوده است که گروه گرا هستیم خوشحالی از همین گروه گرایی نشات میگیرد.
نظریه کندو در برخی شرایط رفتاری شبیه به زنبور داریم. منافع شخصی و خویشتن را کنار میگذاریم ! اما این برخی موارد محدود است و به فرهنگ مرتبط میشود.
مذاهب حقیقت های اجتماعی هستند مذهب را با مطالعه یک فرد نمیتوانیم تحلیل کنیم. در این قسمت کتاب جان تازه ای میگیرد... نویسنده از داستان تولد خدایان متعدد در بالی میگوید. ویلسون: اصلی ترین علت شکل گیری مذاهب، کمک به مردم است تا بتوانند دستاوردهایی که خودشان به تنهایی قادر به کسب شان نیستند را به دست آورند. مذهبی ها کمک های زیادی به خیریه ها میکنند البته بیشتر کمک های آنها به سازمان های مذهبی است. در زمینه کمک های داوطلبانه هم همین است. هر چقدر مردم پول و زمان بیشتری را به گروه های مذهبی خود اختصاص بدهند طبعا منابع کمتری برای هزینه بر روی سایر مسائل خواهند داشت. دورکهایم میگوید نه باورهای مذهبی بلکه این تعلق مذهبی است که نقش مهمی در مهربانی نسبت به بقیه ایفا میکند. هر پدیده ای که عاملی برای همبستگی میان افراد باشد را میتوان اخلاقی دانست هر چیزی که افراد را وادار کند تا اقداماتشان را بر اساس مسائلی غیر از خودخواهی تنظیم کنند.
اخلاق از نگاه توریل یعنی عدالت، حقوق و رفاه. وقتی چیزی را مقدس بپندارید دیگر نمیتوانید آن را زیر سوال ببرید یا تفکر روشنی نسبت به آن داشته باشید. ذهن انسان منطق پذیر نیست بلکه توانایی خوبی در داستان پردازی دارد. همه ی ما عاشق یک داستان خوبیم. همه ما عاشق سرمایه اجتماعی هستیم.