فرشته اشتری
فرشته اشتری
خواندن ۱۰ دقیقه·۲ سال پیش

"حکم خشن افلاطون"



افلاطون یک فیلسوف شاعر است و آثار وی قبل از آنکه خردمندانه باشد، شاعرانه است. امّا در اندیشه او شعر تنها وسیله ای برای بیان زیبایی حقیقت است. افلاطون از این جنون الهی (شعر) بهره می برد تا حالات، صحنه ها و شخصیتها را در مکالمات خود به زیباترین صورت بیافریند و تجسم بخشد.
بنابر گزارش دیوگنس لائرتیوس، افلاطون در ابتدا، خود را به مطالعه نقاشی و گفتن شعر، نخست شعر ثنائی و سپس شعر غنایی و نوشتن تراژدی مشغول می داشته است. ولی زمانی که با سقراط آشنا شد سیاهه های شعری خود را از بین برد و شعر و احساس و عاطفه را به نفع خرد و فلسفه کنار گذاشت. با این وجود، تلفیق شعر و فلسفه در آثار افلاطون به ویژه در رساله های «مهمانی» و «یون» به روشن ترین و زیباترین وجه متجلّی است. زیرا حقیقت فلسفی بدون حقیقت شعری و هنری چیزی جز جملات خشک و بی روح منطقی نیست، و در مقابل شعر و یا هنری که از ژرفای اندیشه و فلسفه خالی باشد چیزی جز الفاظ و تشبیهات زیبا ولی سطحی و تو خالی نیست.
هیچ فیلسوف و نابغه ای به اندازه افلاطون به طرد و رد هنرها به خصوص شعر نپرداخته است. و شدت و تندی که در نبرد و ستیز با شعر به مثابه دشمن خرد از خود نشان داده بی سابقه است، در حالی که او، خود یکی از هنرمندان بزرگ جهان و از بزرگان عالم شعر است و به تأثیر ژرف و عمیق آثار هنری در زندگی انسانها واقف بوده است. ولی آنجا که پای حقیقت و معرفت در میان باشد، سرودن شعر را نوعی بیهوده گویی می داند بطوری که سراینده آن حتی اطلاع از شخص خویش ندارد؛ و از زبان سقراط می گوید:
«از اشعار آنان قطعاتی برگزیدم که در نتیجه کار و زحمت فراوان به وجود آمده بودند و از آنان پرسیدم که منظورشان از سرودن این اشعار چیست؟ تا من نیز چیزی یاد بگیرم مردم آتن از گفتن اینکه چه جوابی شنیدم شرم دارم و همین قدر می گویم که تقریبا همه کسانی که در آنجا حاضر بودند بهتر از خود آن شعرا درباره اشعار آنان سخن گفتند، بنابراین در مدت کوتاهی به این نتیجه رسیدم که شعر سرودن شعرا نیز، در سایه معرفتی نیست، بلکه یک استعداد طبیعی به آنان یاری می رساند. درست مانند پیشگویان و سرودخوانان معبد که سخنان زیبا می گویند ولی از معنای گفته خود خبر ندارند، وضع شعرا را تا آنجا که توانسته ام بفهمم به همین منوال بود. در عین حال، دریافتم که اینان (شعرا) چون شعر می سرایند گمان می کنند که همه چیز را هم می دانند در حالی که چنین نبود ...»
افلاطون در حمله خود به شاعران حتی از هومر که بزرگترین شاعر و سلطان تراژدی نویسان است نیز فروگذاری نمی کند، هومری که در تربیت یونانیان نقشی عظیم داشته و دیوان اشعارش در میان مردم به منزله کتاب مقدس تلقی می شده است، اما افلاطون با همه احترامی که برای وی قائل بود، تاجی بر سرش می گذارد و او را از مدینه فاضله خویش تبعید می کند.
علل حملات او به هنر و به خصوص به شعر کدامند؟ آیا به خاطر این است که او شعر و فلسفه را در مقابل هم گذاشته است و دست به انتخابی به نفع فلسفه زده است؟ و یا به خاطر حضور فعال شاعری چون ملوتوس بوده است؟ که در محاکمه سقراط نقش اساسی داشت و به نمایندگی از طرف همه سخن می گفت و عاقبت سقراط را محکوم به نوشیدن شوکران کرد؟ و یا به واسطه حملات نمایشنامه نویسی چون آریستوفانس بوده که در نمایشنامه ابرها سقراط را به باد استهزا گرفت و به نظر افلاطون او مسؤول اتّهاماتی بوده که به سقراط زدند؟ و یا دشمنی او با شعر و شاعران به واسطه مسایل اخلاقی مانند مدیحه سرایی های شاعران برای مستبدان تاریخ بوده است. افلاطون در این باره می گوید:
«آری این شاعر (اوری پید) فرمانروایان مستبد را می ستاید و آنان را شبیه خدایان می داند.»
لئواشتراوس نیز در این باره می گوید:
«خصیصه نظامهای ستمگر و دمکراسی تسلیم امیال حسی، از جمله بی قاعده ترین امیال است ستمگر عشق مجسم است و شاعر در ستایش عشق (شعر) می سراید، آنها پدیده ای را ستایش می کنند و به آنان می پردازند که سقراط در «جمهوری» با تمام توان از آن پرهیز می کند.»
پس جای تعجب نیست که در تاریخ، دربارهای خلفای مستبد مملو از شاعران متملّق و ستایشگر بوده است، در حالی که در نظامهای مردم سالاری، از قدر و منزلتی برخوردار نیستند. و یا علّت حمله او به هنر و شعر به خاطر تراژدی پرداز و شاعری چون سیراکوس حاکم بوده است فردی خودکامه به شدت مورد نفرت افلاطون بود.
هر چند ممکن است همه اینها تأثیری در ردّ هنر و شعر از دیدگاه افلاطون داشته باشد، اما ریشه های مخالفت او بسی بنیانی تر و پایدارتر از مطالب فوق الذکر است و نمی توان به عمق آن پی برد، مگر اینکه به بررسی و تحلیل مبانی هستی شناسی، شناخت شناسی و روان شناسی او بپردازیم که دیدگاه هنری او مانند هر متفکر دیگری، ارتباطی تنگاتنگ و لاینفک با این مبانی دارد و سخن گفتن از دیدگاه هنری او به صورتی جدا و مجرّد از دیدگاههای روان شناسی، شناخت شناسی و هستی شناسی او، به مثابه

نوعی مثله کردن اندیشه های اوست. زیرا تنزّل مقام شعر و هنرهای دیگر نسبت به فلسفه تنها در ارتباط با وجودشناسی و معرفت شناسی و چگونگی ارتباط آنها معنی پیدا می کند.
به عقیده گادامر، «باید پرسید چرا افلاطون هومر را محکوم می کند؟ اول: برای تصویری که او از خدایان ترسیم می کند و ظاهری انسانی به خدایان می بخشد و آن همه برای ما شناخته شده است خدایانی که در اوج زندگی المپی خود مشاجره و مخاصمه می کنند و طرح می ریزند و توطئه می کنند و بسان آدمیانی که همواره چنین کرده اند و ... دوم: او تصویر ترسیم شده هومر از «هادس» را نمی پسندد. جایی که ضرورتا باید موجب ترس از مرگ شود، او به سوگواری اغراق آمیز مردگان، خوار شماری و تسخر زنی اغراق آمیز و شهوات و خواسته های غیرمسؤولانه خدایان و قهرمانان هومر معترض است.»
تأثیر هومر در تربیت یونانیان به قدری عمیق بود که کسنوفانس با وجود نکوهش او می گفت: هومر سرچشمه ای است که همه مردم در آغاز، معرفت خود را از وی گرفته اند. پس جای تعجب نیست که افلاطون وقتی می خواهد شعر را بکوبد از بزرگترین نماینده آن که هومر می باشد شروع می کند. هستی شناسی و معرفت شناسی و جایگاه هنر در آن
پارمیندوس می گوید: «ما نمی توانیم دنیای محسوسات را بشناسیم، زیرا به قول هراکلیتوس دنیای محسوس در تغییر و تحول دایمی است، و تا در پی شناخت آن بر می آییم موضوع شناخت ما تغییر پیدا می کند. پس به عبارتی چون هر لحظه در تحول هستند، نمی توان آن را موجود تلقی کرد، زیرا آنها هیچ هستند و علم انسان به هیچ تعلّق نمی گیرد و به عبارتی دیگر، موضوع شناخت وجود ندارد.»
در قدم بعدی پارمیندس می گوید: «تنها موجودات نامحسوس و ثابت را می توان موجودات حقیقی دانست، که متعلّق علم انسان قرار می گیرند، علمی که تنها بر پایه تعقل و تفکر استوار است و حواس در آن دخالتی نداشته باشد.»
افلاطون در این مورد تا حدودی عقیده پارمیندس را می پذیرد ولی این نظریه را که دنیای محسوسات، هیچ و فاقد وجودند را رد می کند و می گوید: دنیای محسوسات هر چند وجود حقیقی ندارند. اما فاقد وجود کامل و هیچ هم نیستند بلکه در مقایسه با وجود حقیقی که او آن را جهان ایده می نامد از هستی ضعیفی برخوردارند. به عبارتی دیگر، افلاطون جهان عینی را دو بخش می داند و هر کدام از بخشها نیز دوباره دو قسم می گردد و در مجموع چهار قسم می شود و دانش ما نیز به موازات آن، چهار قسم می شود، که به ترتیب عبارتند از:
1 جهان معقولات (= ایده ها = صورتها = مُثُل) که از هر موجودی یک نمونه وجود دارد و دارای ثبات و اصیل و ابدی و ازلی هستند. که خود بر دو قسمت تقسیم می شوند:
الف: ایده که به یاری خِرد به آن معرفت پیدا می کنیم و این معرفت حقیقی است.
ب: عالم ریاضیات که به وسیله استدلال به آنها معرفت پیدا می کنیم.
2 جهان محسوسات (= که تصویر صورتها و تصویر مثال) است و به منزله سایه جهان معقولات می باشد و قائم و وابسته به جهان مثل می باشند و خود بر دو قسم است:
الف: خود اشیا محسوس مثل گیاهان، جانوران است و علم و آرایی که به اشیا محسوس تعلق می گیرد، عقیده است.
ب: تصویر اشیا محسوس مثل تصویر گیاهان ... که علم و آرایی که به تصویر اشیا تعلق می گیرد، گمان یا پندار است، به عبارتی دیگر از نظر وجودشناسی، نازلترین و از نظر معرفت شناسی ضعیف ترین و مبهم ترین می باشد. به نظر افلاطون هنرمندان و مصنوعات آنها در این نازلترین مرحله یعنی مرحله چهارم قرار دارند.
اشیای محسوس به منزله تصویرهای ایده ها هستند، مانند صندلیهای محسوس که از ایده صندلی بوجود آمده اند. پس اوّل ایده ها که اصیل هستند، بعد تصویرهای ایده ها هستند که بصورت عالم محسوسات به وجود آمده اند. به عنوان مثال صندلیهای محسوسی که می بینیم از ایده واحد صندلی به وجود آمده اند و در مرحله بعد، تصویر صندلیِ محسوس است که توسط نقاش ترسیم شده، بنابراین نقاشیِ نقاش، تصویر تصویر ایده است. نمایشنامه و شعر نیز به همین ترتیب می باشد. برای مثال افلاطون می گوید:
«سه نوع تخت هست: یکی: تخت اصلی و حقیقی و ایده آل که خدا آن را ساخته است. دومی: تختی که صنعتگر به تقلید از ایده تخت آن را می سازد ... تخت سوم را نقاش از روی تخت ساخته صنعتگر نقاشی می کند.»
به نظر او نقاشی سه مرحله از حقیقت دور است و در مورد نمایشنامه می گوید:
«نویسنده نمایشنامه نیز مقلدی بیش نیست. زیرا وقتی که او مثلاً پادشاهی را مجسم می کند، در واقع تصویری در برابر ما قرار می دهد که از اصل، سه مرحله دور است. مقلدان دیگر نیز کاری جز این نمی کنند.»
آنان نه تنها به معرفت حقیقی راهی ندارند، بلکه حتی نسبت به آنچه که خود می گویند واقف نیستند و سخنانی متضاد بر زبان می رانند. بنابراین آثار هنری در نهایت، تقلید و روگرفت از اشیای محسوس است در حالی که حقیقت در «صورت» است بنابراین کار هنرمند دو درجه از حقیقت دور است.

«شاعران، هنگامی که الهام خدایی در درونش پرتو می افکند، آگاهی به حال خویش را از دست می دهند و هر چه در ضمیرش راه یابد به زبان می آورد، و چون هنرش هنر تقلید است مجبور می شود هنگامی که دو کس را با دو اخلاق متضاد مجسم می کند سخنانی از زبان آنان بیان کند ... بی آنکه بداند کدام یک از آن دو سخن موافق حقیقت است.»
شاعران تصویرهایی از خدایان ارائه میدهند که هیچ شباهتی به اصل آنها ندارد و رفتارهایی به آنها نسبت می دهند که دروغ هستند. داستان جنگهای خدایان را که هومر نقل کرده است باعث گمراهی کودکان میشود، به خاطر همین افلاطون در مدینه فاضله اش به شدت مسأله سانسور را به پیش می کشد و از آن دفاع می کند:
«اگر شاعران تراژدی نویس به شهر ما بیایند و بگویند: اجازه می دهید آثار خود را در برابر مردمان شهر شما به معرض نمایش بگذاریم، یا در این باره تصمیمی دیگر گرفته اید؟ ... به عقیده من پاسخ ما به آنان باید چنین باشد... شما را آزاد نخواهیم گذاشت تا هر چه خواستید بگویید، بلکه نخست شما را به نزد کسانی (حتما فیلسوفان) که صلاحیت داوری در آثار هنری دارند خواهیم فرستاد تا نوشته های شما را بیازمایند و ببینند، آیا آنچه نوشته اید لایق آن است که در برابر عموم مردم خوانده شود


منبع : مجله هنر دینی، شماره 2 , مرادی مراغه ای، علی

افلاطونآثار هنری
کنشگر ادبیات داستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید