ویرگول
ورودثبت نام
فرشته اشتری
فرشته اشتری
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

"شکست خورده های یک شوخی"

میلان کوندرا ژرف اندیش ساده نویس
میلان کوندرا ژرف اندیش ساده نویس


✍? یادداشتی بر رمان "شوخی" اثر میلان کوندرا


سرفصل اندیشه های کوندرا باشوخی آغاز شد.

کارچند شخصیت بایک شوخی، درروایتی به ظاهر عاشقانه، فلسفی تمام می شود.

لودویک، هلنا، یاروسلاو، کوستکا و لوسی، آدمهای شکست خورده ی این روایتند.

اما هسته ی اصلی روایت حول محور اعمال لودویک یان می چرخد و پرتوهای متصاعد ازاین هسته بر شخصیت های دیگر روایت تاثیر می گذارد.

لودویک با یک شوخی، مسیر خط داستان را تغییر می دهد و پس از پانزده سال دوری از زادگاهش با هدف انتقام شخصی به موراوا پا می گذارد و به زنی که سالها پیش عاشقش بوده برمی خورد. همین مساله او را وا می دارد که با رفت و برگشت هایی که به جهت خط اصلی روایت وارد می کند از حقایق زیادی پرده بردارد.

برای تحلیل بهترمتن شاید باید گرایش خط اصلی روایت را به نقطه ی معلومی در نظر آوریم. چه چیز باعث می شود مسیر زندگی لودویک تغییر کند؟

چگونه می شود متنی سرتاسر متاثر از سیاست را صرفا رمانی عاشقانه ی فلسفی خواند!؟

نمی شود به وقت تحلیل و بررسی توقع داشت که به ابعاد جامعه شناسانه و هستی شناسانه , یا سیاستی که در بند بند روایت جا گرفته حرف نزنیم. اگر نگوئیم سیاست در سطح رمان نیست اما چنان در عمق جانش ریشه دوانده که گاهی تا سطح روایت هم خودش را بالا می کشد. نمی شود بیرون تاریخ، بیرون سیاست، ایستاد و عاشقی کرد! بدون فرمان تاریخ زندگی ای وجود ندارد.کسی چه می داند شاید کوندرا ترسیده است بگوید داستان رمانش سیاسی است؟ مبادا که این برچسب، به آن آسیب زمانی بزند و تاریخش بعدها منقضی شود و سر برسد. پس زیر سیطره ی عشقی فلسفی، رمانی سیاست زده پنهان کرده است.

شوخی تنها کتابیست که کوندرا راوی اش نیست، اما من می گویم هست. گویی کوندرا خودش را مثل هر نویسنده ی ماهر دیگری دو شقه کرده باشد و از این دو، نیمی را خودش زندگی کرده و نیمه ی دیگر را به شخصیت های رمانش سپرده تا به تماشایشان بنشیند. هر چند اصحاب مکتب نقد، پا بفشارند که متن وقتی به انسجام لازم خواهد رسید که ساختار منسجمی داشته باشد و قصد مولف مهم نیست اما همانها باز معتقدند که این وحدت قائم به ذات ، پیوندهایی پنهانی ای نیز با مولف برقرار می کند. کوندرا هرجا که به اندیشه های انتزاعی نقب زده یا متوسل شده، اثرش خشک و تک ساختی شده و هرجا که به تجارب شخصی چنگ انداخته ، اثرش را ملموس و زنده تحویل مخاطب داده است.بدین طریق حوزه های آبشخور شوخی، تجربه های زیسته ی نویسنده و بستر تاریخی و سیاسی وقت بوده است. کوندرا با عقاید متضاد و متناقضش ، گرد وحدت یکپارچه ای از گذشته گرایی و تنهایی از یک طرف و ژرف نگری در روابط انسانی رااز طرف دیگر درآسمان داستانش پاشیده است.

او بدون ادعا تحلیلگریست که لباس نویسندگی پوشیده. او استاد تحلیل مسائل اجتماعی است علی الخصوص بررسی شخص با شخص . کوندرا با تاثر از فروید بسیاری از اعمال انسانها را در روابط جنسی شان خلاصه می کند و سعی دارد شخصیت آنها را در خلال این روابط نشانمان دهد و معلوم نیست که این روابط زاده ی موقعیتند یا موقعیت زاده ی روابط! و خواننده هم سرخوش و حیرت زده از این موشکافی ها ، با شخصیت ها همذات پنداری می کند.

شخصیت های رمان مرا به یاد شعری از شاملو می اندازند که در اثنای خواندن رمان ، مدام ذهنم را به تلاطم وا می داشت.

در اینجا چار  زندان است، به هر زندان دو چندان نقب- در هر نقب چندین حجره، در هر حجره چندین مرد، در زنجیر....

از این زنجیریان، یک تن....

می شود خیال کرد شاملو ، این شعر را برای لودویک یان ، هلنا، یاروسلاو، کوتسکا یا لوسی سروده باشد.

تمهید روایی کوندرا برای چیدمان بلوک های روایت، طوری است که لودیک ۳۷ ساله بعد از سالها به زادگاهش برگردد و از روز های سختش بگوید. اثر گرچه شبیه آثار کافکا، خودگشوده است اما باید دید آیا کوندرا مجالی برای سفید خوانی به خواننده داده است؟ جاهای خالی سازمان یافته برای متن توسط نویسنده امکان کشف و شهودهای دیگری به خواننده می دهد. به قول بارت شاید تکثر معنا از یک اثر، نشو و نماهای بی وقفه ی دال در عرصه ی متن را ایجاد نماید اما از این نیز گریزی نیست.

شوخی و نویسنده هردو، هم سرنوشتند. شوخی با وجود مغایرت روحش با ایدئولوژی رسمی زمان چاپ و بعد ممنوع الچاپ می شود و نویسنده اش را می کوچاند. لودویک برای همیشه یا حداقل تا مرز سی و هفت سالگی در همان تالار دانشگاهی که به وقت بلوغ اخراج شده تثبیت می شود و چنان بر سرش می رود که بعدازآن باهر کس بر می خورد، خیال می کند به نوعی در اخراج او دست داشته است.

این رمان سه روزه به اندازه ی یک دوره زندگی طولانی سرنوشت چند تن را تغییر داده است. شوخی ، یک اعتراف گیری جمعی روانکاوانه از زبان این چند نفر است که تحت تاثیرشرایط اجتماعی زمان خویش قرار گرفته اند.

-لودویک دوبار شکست می خورد. اولین بار سخت و غیر قابل جبران و دومین بار مضحک و بی معنی. اولین بار با چند خط کلمه و مقداری شوخی و دومین بار به بهانه ی انتقام . انتقام لودویک فرجام نمی گیرد.

-لوسی از درد زخم های دیرینش شبیه روحی سرگردان در طول رمان پیچ و تاب می خورد.

زندگی هلنا در آتش حسرت یک عشق غیر حزبی می سوزد و تا نزدیکی های فنا می رسد.

-یاروسلاو وقتی می بیند کسی به آنچه او اهمیت می دهد وقعی نمی نهد به افسانه ها دل خوش می کند.

-کوستکا نیز میان عقاید خاصی که در مورد عدالت و عشق و نفرت دارد دچار تردید عظیمی می شود .

آنچه مسلم است شخصیت های شوخی روی آینده ی خویش قمار کرده و شکست خورده اند و از جایی در حال، مجبور شده اند به عقب برگردند.انگار چیزی در آنجا جامانده که باید درستش کنند. شوخی کوندرا یک شوخی تاریخیست. شوخی ای که حتی تاریخ هم به آن می خندد و فلسفه اش بشر را گرفتار دامش می کند.

شاید بشود گفت این شوخی نبود که سرنوشت آدمهای داستان را به شکست منتهی کرد بلکه حزب بود که با بی هویت کردن آدمها سرنوشتشان را تغییر داد.

آن شوخی فقط یک شوخی بود!

کوندرا خودش گفته آنچه دوکفه ی ترازوی شوخی اش را در وضعیتی متعادل نگه می دارد غم دورماندگی دریغ آمیز از گذشته و آئین کلبی مسلکی عاری ازدریغ است.



فرشته اشتری

شوخیروابط جنسیمسائل اجتماعیمسیر زندگیشکست
کنشگر ادبیات داستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید