
فرشته اشتری ✍
تحلیل رمان "سفیدبرفی" اثر دونالد بارتلمی: فروپاشی روایت، فروپاشی جهان
دونالد بارتلمی در سفیدبرفی، بازنویسی پستمدرنی از افسانهی کلاسیک برادران گریم ارائه میدهد. جهانی که بارتلمی ترسیم میکند، جهانی است تکهتکه، چندصدا، بیثبات و ناآشنا؛ جهانی که نمیتوان آن را در قالب یک روایت منسجم و کلان تعریف کرد. در چنین فضایی، چه ابزاری بهتر از به آتش کشیدن یک افسانهی آشنا و منسجم برای بازنمایی این آشفتگی؟
سفیدبرفی نه تنها انتظار سنتی ما از داستان را به چالش میکشد، بلکه نشان میدهد چگونه روایتهای فرهنگی، دروغها و کلیشهها را بازتولید کردهاند. در اینجا، فرم به محتوا تبدیل میشود: تکهتکه شدن روایت، فقط در نحوهی گفتن داستان نیست، بلکه خود موضوع داستان است. چگونه میتوان جهانی نامنسجم را در یک خط راست تعریف کرد؟
رمان سفیدبرفی همچون کلاژی از تکههای پراکنده ساخته شده که وظیفهی دوختن این وصلهها بر عهدهی خوانندهای است فعال، شکاک، و آشنا به "شنا"؛ شنا بر خلاف جریان آب راکد باورهای تثبیتشده.
بارتلمی با وارونهسازی و بازی با افسانهای آشنا، اعتراض خود را به روایتهای رسمی، داستانهای بیسوال، و قدرتهای روایتگر چون دولت، دین، پدرسالاری و سنت بیان میکند. سفیدبرفی تبدیل به سندی از فروپاشی یک باور جمعی میشود. خودِ فرم تکهتکهی رمان، بیانگر این فروپاشی است: تکههایی که معنا میآفرینند و در همان حال آن را نابود میکنند. این انتخاب، پشتوانهای زیباییشناسانه و فلسفی از پستمدرنیسم دارد.
کلاژ بارتلمی ترکیبی است از گفتگوها، نامهها، فهرستها، پرسشنامههای آماری، و سوالات بیپاسخ، بیآنکه راوی مرکزی و قابل اعتمادی وجود داشته باشد. روایت چندصدایی است: گاه صدای سفیدبرفی، گاه یکی از هفت مرد، گاه پاول، و گاه نویسندهای خیالی که با خواننده بازی میکند.
زبان در سفیدبرفی، ابزار سادهی انتقال معنا نیست؛ خود زبان، مسئله است: مملو از تصنع، تکرار، کلیشه و حتی خرابکاری عمدی در نحو و معنا. بارتلمی فریاد میزند: ببینید، حتی زبان هم قابل اعتماد نیست! او مرز بین نویسنده، راوی و خواننده را از بین میبرد و بیثبات میکند.
شخصیتهای سفیدبرفی برخلاف نسخهی کلاسیک، سردرگم و متناقضاند؛ بیشتر به پرسوناهایی شبیهاند تا شخصیتهایی کامل. این تکهتکه بودن صرفاً زیباییشناختی نیست، بلکه موضعگیری علیه ساختارهای تثبیتشدهی روایی است. داستانهای شیرین و بیسوال جای خود را به روایاتی دادهاند که قدرتهای سنتی را به چالش میکشند.
بارتلمی سفیدبرفی را از یک افسانهی کودکانه به روایتی سرد، بیاحساس و فلسفی بدل میکند. شخصیت سفیدبرفی، فردی مدرن، متفکر، گرفتار بحران هویت و درگیر با انتظارات فرهنگی و جنسی است. کوتولههای داستان نیز به جای موجودات جادویی، کارگران صنعتیاند: ملالزده، بیاحساس، و نمایندگان ابعاد ذهن مدرن چون اضطراب، انفعال، وسواس و بیمعنایی.
بارتلمی به تناقضات دنیای مدرن حمله میکند: تمیزی و سکس در روایت او بیارتباط ولی به طرز جدی مطرح میشوند، و همین تناقض، خواننده را به تفکر وا میدارد. میل جنسی در این داستان، ابزاری است برای نمایش انزوای انسان مدرن. جملهی سادهی «چی از دنیا میخوایم؟ تمیزی؟ یا سکس؟ یا لااقل سکس تمیز؟» لبریز از طنز سیاه و لایههای معنایی است.
طرح کلی رمان در طول متن شکل نمیگیرد؛ بلکه در تکتک جملات جاری است. سفیدبرفی بدل به ترکیبی دارویی برای رفع یبوست از سنتگرایی میشود. بارتلمی با تغییر جایگاه کلمات و عبارات، دنیایی ناپایدار و شکسته ترسیم میکند که زیباییشناسی سنتی را به چالش میکشد. او از آینه به عنوان نماد سلطهی زیباییشناسی جامعه بهره میگیرد.
کارگران داستان (بیل کوین، ادوارد، هیوبرت، هنری و دن) نه کوتولههای جادویی که کارگران صنعتی بیتمایز و بیاحساساند. ملال آنها تصویری از ذهن مدرن است: پر از اضطراب، وسواس، میل بیثمر و بیمعنایی. آنها بیش از آنکه از سفیدبرفی مراقبت کنند، خود نیازمند مراقبتاند.
کدهای روایی بارز در رمان عبارتند از:
بینامتنیت
بازی با زبان
تکهنویسی و کلاژ
ابهام و عدم قطعیت
نقد سرمایهداری
روایتشکنی
بازاندیشی در جنسیت، میل و بحران هویت
بارتلمی با شکستن دیوار چهارم، خواننده را به دل روایت میکشد و دغدغههای پوچ انسان مدرن را در برابرش میگستراند. درونمایههای اصلی سفیدبرفی شامل بیمعنایی ارتباطات انسانی، شک و تردید به حقیقت و روایت، نقد فرهنگ مصرفگرایی و پارودی افسانههاست.
همانطور که بارت در لذت متن میگوید:
«روایت، زمانی که خودآگاه از ساختار خود شود، دیگر نمیتواند ساده باشد؛ لذت از روایت جای خود را به خستگی از تکرار فرمها میدهد.»
و هرچند میتوان بسیار بیشتر دربارهی این رمان گفت، اما...
پایان!