هر دو نویسنده با فرمهای کلاسیک داستاننویسی وداع کردهاند، اما با رویکردهایی کاملاً متفاوت نوشتهاند.
۱. زبان و ساختار
بکت به مینیمالیسم زبانی و تهیسازی فرم گرایش دارد؛ او بهتدریج از زبان هم صرفنظر میکند (مثلاً از در انتظار گودو تا نه من).
بارتلمی برعکس، به زبانی تکهتکه، متورم، و پُر از بازیهای زبانی و ارجاعات وابسته است. او زبان را بهجای آنکه فروبکاهد، دچار انفجار و شوخطبعی میکند.
۲. طنز و جهانبینی
بکت طنز تلخ و اگزیستانسیالیستی دارد؛ طنزی که از بیپناهی و تکرار تهی برمیآید. جهان بکت تاریک، بیمعنا و خالی از امید است.
بارتلمی هم بیمعنایی را میپذیرد، ولی از دل آن نوعی بازیگوشی، شوخی با فرم و معنا، و طنز پستمدرن میسازد.
۳. جهانشمولی
بکت با وجود سبک دشوارش، تجربههایی بنیادین انسانی را نشانه میگیرد: تنهایی، مرگ، گذر زمان، انتظار، خاموشی. به همین دلیل آثارش—even if abstract—در سطحی عمیق، جهانشمولاند.
بارتلمی بیشتر دغدغهی فرهنگ معاصر غرب دارد. او به نشانهها، رسانهها، و بازنماییهای مدرن حمله میکند. جهانش بیشتر «محلی» (درون تمدن مدرن) است، نه کیهانی یا وجودی.
بکت به جهانشمولی هستیشناختی نزدیک است، بارتلمی به خاصگرایی فرهنگی و زبانشناختی.
بهعبارتی، بکت تجربهی تهی انسان را میکاود، بارتلمی تهی بودن زبان و روایت را.
#ساموئل_بکت
#دونالد_بارتلمی
فرشته اشتری