"کاتارسیس"( Catharsis)
کلمهای یونانی به معنای تطهیر، پالایش و رسیدن به خلوص است که بعدها به یک مفهوم علمی تبدیل شد. این واژه از کلمه یونانی "کاتارین" به معنی پاک کردن، مشتق شده است. واژه کاتارسیس از بوطیقای ارسطو وارد ادبیات روانکاوی شد. منظور ارسطو ، شور و احساس تماشاچیان تئاتر بوده که پس از اتمام تئاتر احساس پالایش نمایند. فرهنگستان زبان و ادب فارسی "روانپالایی" را به ازای آن تصویب کردهاست.
به باور ارسطو ذهن به وسیلهٔ "دلسوزی و ترس" پالایش و تطهیر میشود و در پی آن آرامشی باارزش به ذهن نفوذ میکند. ارسطو تجلی کاتارسیس را "پایان بخشیدن" به نیروهای عاطفی نمایشنامه می داند، مثلاً در نمایشنامهای تراژیک، کاتارسیس پایانیابی ترس است و بهبود ترحم. این نیروهای عاطفی قبل از آنکه در تماشاگر مؤثر افتند، باید در نمایشنامه وجود داشته باشند؛ و وقتی این عواطف یا هر آن عاطفهای که نمایشنامه خود به منزلهٔ نیرو از آن برخوردار است در نمایشنامه به پایان رسید، پس در تماشاگر نیز به پایان رسیده است. کاتارسیس را ارسطو یکی از نتایج لذت بردن از اثر هنری میداند.
"برتولد برشت" در مورد کاتارسیس براین باور بود که: " آنچه در نظر ما اهمیت اجتماعی بسیار دارد هدفی است که ارسطو برای تراژدی معین میکند؛ یعنی تزکیه، که عبارت است از منزه کردن تماشاگران به وسیلهٔ تقلیداعمالی که ترس و ترحم بر می انگیزد. این پالایش درونی و تطهیر، بر اساس عمل روانی خاصی انجام میگیرد: بر اساس استغراق تماشاگر در اشخاصی که رفتارشان توسط بازیگران تقلید میشود.
کاتارسیس در نزد نیچه، یافتن نسبت حضوری انسان با عالم هستی از طریق موسیقی است که به هنگام غفلت از خود و فراموشی فردیت و در حالت وجد و جذبه و سرور تجلی مییابد. لذت تراژدیک، در خلسهٔ دیونوسوسی آن نهفته است. با تراژدی، جذبه و خلسهٔ باطنی بر عقل و اخلاق چیره میشود.
فروید و بروئر در زمان همکاری مشترک شان به تاثیرات مطلوب پالایش هیجانی، اشاره نموده بودند. فروید کاتارسیس را فرآیندی می دانست که واپس رانده شده ها، بخصوص یک تجربه دردناک ویا تعارض به حیطه آگاهی بازمی گردد در این فرآیند نه تنها مطالب را به یاد می آورد بلکه این محتویات را مجددا تجربه می نماید تجربه ای معوق از آنچه که در گذشته واپس رانده شده و با واکنش عاطفی متناسبی نیز همراه است.