فرشته اشتری
فرشته اشتری
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

♻️ "زبان هستی مدرن " ✍یادداشتی بر حلقه ی آخر سه گانه ی ساموئل بکت (نام ناپذیر)



ما بیرون زمان ایستاده ایم

در نیست
راه نیست
شب نیست
ماه نیست
نه روز و نه آفتاب
ما بیرون زمان ایستاده ایم 
با دشنه ی تلخی در گرده هایمان
هیچكس با هیچكس سخن نمی گوید
كه خاموشی به هزار زبان در سخن است
در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ای
و نوبت خود را انتظار می كشیم
بی هیچ خنده ای ...

احمد شاملو

نام ناپذیر در یک جمله، زنجیره ای مدام و پیوسته از "انکار" است. انکاری سهل برای راوی و ممتنع برای خواننده.
کلمات نوشتار، به زنجیر کشیده شده و جمله ها را با رنج ساخته اند. وقتی تلاش می‌کنیم مثل او ساده و روان بفهمیم یا حتی بنویسیم، می‌بینیم که این کار، بر خلاف آنچه در نگاه نخست به نظر می‌رسد، ساده نیست.
بکت خودش اذعان می دارد نام ناپذیر ، سخت است و حتی سخت تر از دو اثر دیگر سه گانه اش.
ساختاری برای تاویل و تفسیر این اثر خاص ، تعریف نشده یا حداقل من نمی شناسم. نه تنها راه برای هر خواننده ، بلکه برای درک خوانندگان فرهیخته ای که دانسته پای به وادی جهان بکت گزارده اند، بسیار ناهموار و ناهمگون است. خواننده ی فرهیخته با اینکه می داند انتهای راه ، خالی از معناست اما همچنان و پی در پی، مدام پیش می رود و بکت بارها و بارها گریبانش را درگذرگاه های بی شمار تایید و انکار راوی می گیرد و خواننده می ماند که چه شد؟ آنچه راوی می گوید بالاخره هست یا نیست؟راوی هنوز شروع نکرده تمام می کند و حرفی که زده ، پس می گیرد.انگار بکت همان بازی ای که جبر با اعداد مثبت و منفی راه می اندازد در نام ناپذیر روی کلمات سوار می کند و دست به تائید و انکار همزمان آنها می زند و با این کار مخاطب را وارد بازی دوگانه ی  تردید و دو دلی  می کندو بارها به ستوه  در می آورد.
اثر ، صاحب پیرنگ نیست، شخصیت و داستان و علیت در آن تماما از میان رفته‌ و تنها نشانه ای که از ادبیاتی که می شناسیم برایش باقی مانده، تلاش برای تقلای بیان خود است.
به نظرم آوردن شخصیت هایی چون مالوی، مرفی و نام ناپذیر هدف این سه اثر نبوده بلکه بهانه و وسیله ای برای به رخ کشیدن بازی های زبانی بکت با بی معنایی است. شاید اگر معنا و بی معنایی جز برای انسان معنادار نبود بکت به جای انسان از درخت بهره می گرفت!
شاید باید برای تازه شدن ادبیات، دست از سر "شخصیت" و "اتفاق" برداشت و پای زبان را وسط کشید. زبان باید پا پیش گذارد تا نارسایی های موضوع و مضمون آثار دنیای معاصر را جبران کند.
زبان در اثر، سیاه مست ، جولان می دهد . بی قرار و قاعده، سوار بر توسن سرکش، پیوسته بر معنا، بر تائید و بر انکار می تازد و تا نقطه ای آن سوی خود، فراتر از خود، پیش می رود تا از بیرون ، درون خودش را ببیند و برای این کار، باید ادامه دهد، به هرقیمتی ادامه دهد.آن قدر که به هیچ، به سکوت، به مرگ برسد.
زبان در این اثر، در مقابل خودش به تقابل می ایستد و قیام می کند.
زبان روبروی زبان!
چگونه می شود اثری که مرزهای ساختار را شکسته و درنوردیده و بی ساختار پیش رفته، به صُلابه ی نقد در واژه های کلیشه کشید.
کدام کلمات قادرند بی چارچوبی  و بی معنایی را معنا کنند و به قاعده، رامش کنند؟
زنجیره ی انکار در نام ناپذیربیش از حد  نامتناهیست و در هیچ قاعده ای فرم نمی گیرد.
راوی مجهول ، هی حرف می زند، هی حرف می زند،  حرف می زند و بعد می گوید حتی از جایش بلند هم نشده. راوی انگار در ذهنش بیتوته کرده و خواسته به قولی ، روی دکارت را سفید کند و بگوید چون حرف می زند ، چون ادامه می دهد ، چون تصور می کند ،پس هست.
تصور خرده و سائیده شده ی بکت در طول زندگی ، هم به جسم و هم به ذهن شخصیت های او سرایت کرده است.
من ناباورانه نمیدانم کدام قاعده برای بی قاعدگی و کدام کلام برای تصویر بی چارچوبی این متن مناسب است !واقعا نمیدانم کدام نخ نامریی و چسبنده ای به جز بی پروایی دربیان بی معنایی و هیچ انگاری همه چیز، مالون،مِرفی و نام ناپذیر را به هم وصل کرده است!شاید نام ناپذیر فلسفی ترین اثر ادبی موجود باشد که فلسفه را به این شکل به روایت راه داده .
شاید نام ناپذیر ، نامیست  که  می توان روی متن های بکت گذاشت. شاید نام ناپذیر تفسیر ناپذیری، بی تاویلی و بدون معنایی است.
شاید این طرح های ذهنی سه گانه و به ویژه ذهنی ترینشان یعنی همین نام ناپذیر، برای از بین بردن تدریجی ادبیات کلیشه و دست یافتن به گونه‌ای فرم تازه نفس ادبی، برای زدودن توهم از هرگونه معنا و عقلانیت در پشت سر یک اثر هنری باشد.شاید.شایدی بدون قطعیت.
شاید واقعا نمی توان حرف زد! شاید!
و ....همین!

تمام


فرشته اشتری

زبان
کنشگر ادبیات داستانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید