این مطلب رو چهاردهم مرداد امسال تو وبلاگم (در یک دامنه دیگه) نوشتم، چهار روز بعد از شهادت شهید اسمائیل هنیه.
دوست داشتم اولین مطلبم توی این وبلاگ باشه:)
..
شاید اولین باری که (فکر میکردم) شناختمت، و تو همین وبلاگ درموردت نوشتم، هیچوقت فکر نمیکردم که با شنیدن خبر ترور شدنت، تو قلب تهران، تو راه سفر، جوری گریه کنم که از گریه خودم خندم بگیره و بگم آخه تو ننت فلسطینی بود یا بابات؟
نمیدونم! اما ما دو ملت متفاوت نبودیم. شاید ما فلسطینی هستیم و ایران فقط ظاهر ماجراست. یا شاید شما از اون سال های دوری که از ایران، سرزمین مادریتون جدا شدید، تغیر زیادی نکردید و این جدایی فقط دروغ نقشه ها بوده.
اما ما حتما یک ملت بودیم. حالا یا فرضیه های بالا درسته، یا شاید ملت ها به دولت ها و مرز ها محدود نمیشن. اما اگر حتی دین و سیاست های تعریب و وهابیت نتونسته ما رو از هم جدا کنه، یعنی ما حتما یک ملت بودیم و حتما یک ملت هستیم.
چیزی به غیر از این معنی نمیده. یا شاید تعریف من از یک ملت بودن و مفهوم واژه هموطن عجیب شده. اما من مدت هاست که میدونم هموطن هایی دارم در سوریه، عراق، فلسطین، افغانستان، تاجیکستان و ازبکستان، پاکستان و ترکمنستان، لبنان و یمن و بحرین، هند، الجزایر، حتی مراکش و عربستان و قطر، حتی امریکا و فرانسه و آلمان! و عده ای بیگانه در ایران.
نمیدونم کی ذهنیت من درمورد کلمات مقدس وطن و هموطن تغییر کرد.
شاید وقتی دیدم در سوریه، عکس قاسم سلیمانی رو برافراشته میکنن، و در کرمان، شهر زادگاهش، عکسش رو آتیش میزنن.
یا شاید شب گم شدن رئیس جمهور، وقتی عراقی ها تا صبح پا به پای ما با استرس پیگیر اخبار شدن، و افغانستانی ها به گفته خودشون با بیم و امید پیگیر ماجرا بودن، و اون مزدور خارج نشین پوریا زراعتی یه میم با مضمون رقص و شادی ایرانی ها و یهودی های مقیم فلسطین اشغالی درست کرد با اهنگ هلیکوپتر هلیکوپتر.
یا وقتی جوون های شیعه خوش ذوق بحرینی، رو به روی زندان های وهابیت پرچم هاشون رو به دست گرفتن و از حسن و حسین و نور چشمانشون زهرا و روحالله خمینی خوندن، و تو ایران عده ای شعار مرگ بر خامنه ای لعنت بر خمینی سر دادن.
شاید زمانی که تو جام ملت های آسیا، تاجیک ها با هر گل ایران فریاد شادی سر میدادن و بعضی فارسی زبان های ایرانی نما رو به یاد می اوردم: شیش شیش شیش تایی ها (با پرچم انگلیسی که نصف جمعیت ایران رو از گرسنگی کشت)
شاید هم وقتی ما و مردم زادگاهت، تمام شب رو از ذوق دیدن موشک های وعده صادق نخوابیدیم. البته من آدم بد شانسیم اسماعیل. صبح فردای اون شب، آخر از همه خبر وعده صادق رو شنیدم و دیروز قبل از همه خبر شهادتت رو.
.
هرکدوم از اینها ممکنه دلایل خوبی باشه که دیگه احساس تعلقم به یک خاک و یک ملت رو به مرز ها محدود نمیکنم. هرکدوم از این دلایل و هزاران دلیل دیگه، این باور رو ساختن. اما چیزی که ازش مطمئنم اینه که تو در پیدایش این باور نقش مهمی داشتی.
از وقتی شناختمت، در هر سختی و شادی کنار ایرانی ها بودی. حتی وقتی مذهب و نژادت تو رو در معذوریت قرار میداد
حالا که شهید شدی بیشتر به این ویژگیت توجه کردم. برای همین نظرت درمورد هرچیزی رو سرچ کردم. با این که هنوز تو سفرم. خودمونیما، خبر شهادتت این سفر رو به دلم زهرمار کرد:)
مثلا اون زمانی که درگیری های سوریه شروع شده بود. براندازای سوریه مثل براندازای ایرانی هفت خط روزگار نیستن و نمیدونم ایا زیرکی موجود در حرفات رو فهمیدن یا نه. البته برانداز ایرانی هم در نوع خودش احمق ترینه اما بلاخره تربیت های موساد هم تاثیراتی داره. بگذریم. گفتی که معترضان سوریه، به دنبال آزادی و اصلاحات هستن. ما الان تازه عمق فاجعه باطن بهار عربی(حماقت عربی) و ز ز آ رو فهمیدیم، اما تو رهبر باهوش و لایقی بودی. از همون موقع میدونستی و از همون موقع عاقلانه عمل کردی. البته من اون زمان یکی دو سالم بود ولی تو حتما خیلی خوب یادته اسماعیل.
حالا شاید همین حرف هات هم خیلی برای شیعه ها و ایرانیا و لبنانیا دلچسب نبوده باشه. اما من فکر میکنم ما مردم عادی اون موقع نفهمیدیم و آقا و سیدحسن خوب فهمیدن. بلاخره هرچی باشه تو سنی بودی. تو عرب بودی. یه عرب بودی از کشوری که مردمش هنوز از صدام حمایت میکنن. نباید اون ها رو از خودت نا امید میکردی. خوب تونستی با زیرکی هر دو طرف رو حفظ کنی و به قول ما ایرانیا وحدت ایجاد کنی. آره اسماعیل، چون تو رهبر باهوش و لایقی بودی.
ولی اسماعیل، رهبر باهوش و لایق محور مقاومت بودن تنها ویژگی خوب تو نبود. از وقتی شناختمت تو رو به خاطر چیزای دیگه ای تحسین میکردم. اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد صبوریت بود.
تو حتما خوب یادته که این عکس رو کی گرفتی. بعضیا این عکس رو به عنوان ماندگار ترین و تاثیر گذار ترین عکست معرفی میکنن. این عکس مال زمانیه که سه تا پسرت، عروس هات، نوه هات و... تو غزه شهید شدن. این واکنش تو بود. تو اونطور که رسانه های موساد میگن قصی القلب نبودی. بی رحم نبودی. اما این روحیه تو بود که دشمن شکن باشی، با اقتدار، و اقتدار، و اقتدار.
تو در رشته ادبیات عربی تحصیل کرده بودی. عمق معنای آیه والله مع الصابرین رو فهمیده بودی. میگن عالم بی عمل زنبور بی عسله. نمیدونم این ضرب المثل رو شنیده بودی یا نه، اما به هرحال تو به آیه ای که هزاران بار خونده بودی و تو سخنرانی هات و گفتگو هات با رهبری گفته بودی عمل کردی. این عکس هم برای همینه. و واقعا خدا با تویِ صبور بود. الان احتمالا رسیدی اونور و از جای خوب پسرات مطمئن شدی. و همه شصت نفری که از خانوادت شهید شدن.
فکر میکنم تنها پستی که درموردت نوشتم تو وبلاگم هم درمورد صبوریت بود. گفتم شخصیت اسمائیل هنیه واقعا قابل احترامه. و روز هفت اکتبر که حتما یادته، همون موقعی که نماز شکر خوندی، یه پست دیگه نوشته بودم. یکی نوشت رهبر حماس الان تو هتل های دوحه نشسته و دستور کشتن فلسطینیا رو میده. من اینو یادمه. تو هم یادته. البته که تو تو وبلاگ من نبودی ولی هزاران بار از این دست حرف ها شنیدی. اونم از عرب های پررو و وقیح.
اما به جز صبوری هزار تا ویژگی دیگه داشتی. از همون ویژگی هایی که تحسین کردن یه آدم رو آسون میکنه. از همون ویژگی هایی که تو دنیای امروز، وقتی کسی دارتشون باید ایستاده براش دست زد. وای که چقدر آداب دون بودی اسمائیل. هیچوقت یادت نرفت از حمایت های ایران تشکر کنی، هرچند همهشون انجام وظیفه ما بودن. قدرشناس بودی، متواضع بودی. با ادب بودی.
اما کی با آداب دونی تو آشنا شدم؟ وقتی صبح شنبه فهمیدیم باید برای رئیسجمهورمون نماز میت بخونیم. تو هم اومده بودی. معلومه که هنیه تو این شرایط میاد تا تسلی دهنده خاطر رهبر و ملت باشه. اما کسایی که زمان نماز میت شهید سلیمانی تو رو نمیشناختن، درسته که سخنرانی زیبا و محکمت برای شهید ابراهیم رو دیدن، ولی اصلا ازت انتظار نداشتن به عنوان یک سنی تو ایران پشت سر رهبر فقیه شیعه نماز رو بخونی. اما تو خوندی! درکمال تعجب. صف سوم ایستاده بودی. یادته اسماعیل؟ اونجا دیگه واقعا حس کردم تو جزوی از ملت مایی.
اما من اون موقع تو رو درست نمیشناختم. نمیدونستم تو شرایطی که عرب ها سردارمون سلیمانی رو قاتل مردم مسلمان سوریه معرفی کردن، تو به عنوان یه رهبر عرب سنی، با شجاعت در مورد برادر شهیدت چنین گفتی: شهیدالقدس، شهیدالقدس، شهید القدس. هرکسی که فضای فکری کشور های شام رو بدونه میتونه درک کنه چقدر شجاع بودی در دفاع از کسی که با قدردانی بهش اعتقاد داشتی.
مرگ(شهادت) رئیس جمهورمون هم گذشت و دوباره صبح شنبه فهمیدیم رئیس جمهور جدید مبارکککک. از همون موقع از بس بعضی از سوپر انقلابی های پایداریچی درمورد اون بدبخت گفتن که غربگراست، که حتی تحلیلگرای سیاسی کشورای مقاومت هم ترسیده بودن. راستی حالا که حرفش شد، میبینی چجور بعضی از انقلابی هایی که همین الان عزادار تو هستن و باید مثلا با بصیرت ترین افراد جامعه باشن سر یه انتخابات، اینقدر حوگیر شدن که با بیش از حد کوبیدن پزشکیانی که تایید صلاحیت شده بود، رهبر و شورای نگهبان هم بردن زیر سوال! البته تو که عادت داری. چقدر ضربه دید مقاومت، از جهل جماعت. دیگه تو به بزرگی خودت ببخش اسماعیل.
تو با رئیس جمهور جدیدمون حرف زدی، سخنرانی ها و حرف های متعددش درمورد مقاومت رو شنیدی، حتما نامه ای که برای سیدحسن نوشت هم خوندی. شاید از همون موقع گفتی خب الحمدالله، عجب آدمی نصیبمون شده. تحلیف اون رئیس جمهور رسید و حاج باقر دعوتت کرد. خب تو که نمیتونستی نیای. تو در همه شرایط در کنار ایران بودی. حالا تو تحلیف رئیس جمهور جدید نباشی؟
اومدی و یه هدفون برات گذاشتن که ترجمه همزمان انجام بده. خداروشکر برعکس مراسم تنفیذ، پزشکیان سوتی نداد و اگر هم میداد مترجم جمعش میکرد. لاقل تو آخرین روز زندگیت حیثیتمون جلوت نرفت اسماعیل.
خلاصه اینبار پزشکیان زحمت کشید و متن کوفتی که براش نوشته بودن رو عین آدم خوند. از حق نگذریم چه با صلابت، بدون وسط بازی، دقیق، مقتدرانه، در شان ایران و مقاومت. من روی زمین نشسته بودم. خونمون هم شلوغ بود. آماده سفر میشدیم. میدیدمت.
میدیدم که صحبت های رئیس جمهورمون خیلی به دلت نشسته. هرچند آدمی هستی که احساساتتو بروز نمیدی. اما معلوم بود که کیف دنیا رو میکردیااا. اینقدر که بعد از اتمام مراسم، رفتی و برادرانه دوست جدیدت رو در آغوش گرفتی. این آغوش از جنس دست دادن های مصنوعی و نمایش های دیپلوماتیک جلوی دوربین نبود. از ته دل بود. هم از ته دل تو و هم از ته دل رئیس جمهور جدیدـ در اولین دقایق شروع مسئولیت هاش. نماینده های مجلسی که در طول مراسم با شعار های مرگ بر اسرائیل ما رو جلوت حسابی رو سفید کرده بودن، اومدن و باهات عکس یادگاری گرفتن.
شاخ هم برای همدیگه گذاشتین. خودمونیم اما تو همیشه در نظرم آدم جدی بودی. نمیدونم چی شد که بعد از دیدن رئیس جمهور جوگیر ما یهویی بمب انرژی شدی. بلاخره کمال همنشینه دیگه. وای داغ دلم تازه شد اسماعیل. چه عکسی گرفتی. این عکس چقدر میتونست حماسی و امید آفرین باشه. اصلا نه این عکس، اون عکسی که پزشکیان دست های فاتح تورو بالا برد، چقدر زیبا بود اگر به قول خودش چند ساعت بعد، تورو روی شانه های خودش تشیع نمیکرد.
بعد تحلیف رفتی با رهبری دیدار کردی، و رفتی یه جای موزه مانند. یه عکس از مسجدالاقصی هم بود. جلوش ایستادی و عکس گرفتی. نمیدونم شایدم قبل تحلیف بود. دنبال نکرده بودم. راستش تا چند دقیقه قبل تحلیف خواب بودم. شاید خدا خواست که بیدار بشم و برای آخرین باز ببینمت.
شب شد و دقیقا بیست و پنج دقیقه از ساعت کذایی ۱:۲٠ میگذشت. حالا چه اهمیتی داره که ساعت 1:45 بامداد دهم مرداد ماه هزار و چهارصد و سه دقیقا چه اتفاقی افتاده؟ چه اهمیتی داره که موشک بوده، ریز پرنده بوده، پهباد بوده یا بمب؟ از داخل شلیک شده، از خارج، از مرز عراق، از ساختمون بغلی، یا اصلا بمبی بوده که از دو ماه پیش منتظرت بوده.
چیزی که مهمه اینه که صبح فردا، من تو ماشین، تو تهرانی بودم که محل پرواز تو شده بود. دقیقا یادمه. مینویسم که یادم بمونه. مثل هفت اکتبر، مثل بیست و پنج شهریور، مثل فیلتر شدن اینستا، مثل هر اتفاقی که نوشتم که یادم نره.
یادم نمیره که ده دقیقه قبل شنیدن خبر، مادرم که خواب بود، ولی داشتم با پدرم درموردت حرف میزدم. خدا منو ببخشه ولی درموردت شوخی میکردم و میگفتم چه ادم یُبسیه ولی کاراش بامزست. بعد رفتم تو اینستاگرام. اینستاگرامو باز کردم. ساعت شش صبح بود.یادم نیست شش و چند دقیقه.
اینو دیدم اسماعیل. دقیقا همین پست از همین پیج. چند ثانیه خشکم زد. تو اون چند ثانیه خیلی چیزا از ذهنم گذشت. اصلا پیج پسرشیعه مگه معتبره؟ این چرت و پرتا چیه؟ کی میتونه اسماعیل هنیه رو بزنه. اون تو تهرانه. تهران امنه.
بعد چند ثانیه دیدم مادرم جیغ زد اسماعیل هنیه ترور شد. تو تهران زدنش! بابام گفت خبر چرت و پرته. رفتم پیجای خبرچه رو چک کردم. یکم امیدوار شدم. خبر رو نزده بود. همون لحظه مادرم میگفت هم میهن و خبر فوری خبر رو گذاشتن. دیدم یه پسر فلسطینی که میشناسم استوری گذاشته. شیش دقیقه از زمان استوری گذاشتنش میگذشت. استوریشو باز کردم. دیگه باید باور میکردم. باور کردم. خشکم زد.
بابام با این که هیچ علاقه ای بهت نداشت اعصابش خورددد. منم همینطوری شکه بودم. استوری پسره رو ریپلای کردم. گفتم بگو که دروغه.گفتم یاحسیییین. اونم مثل خودت آدم ریلکسیه (یبس). گفت نگران نباش اختی، اون شهادت رو خواست و بهش رسید. اون زمان هنوز جزئیات حادثه رو نمیدونستم و هنوز نمیدونم. اسماعیل تو که غریبه نیستی اطلاع رسانی تو ایران افتضاحه. هنوز معلوم نیست چرا رئیس جمهور تو جنگل های ورزقان ناپدید شده. تو که دیگه جای خود داری.
من ادم احساساتی نیستم. برای رییس جمهور هم ناراحت شدماااا اما نه خیلی. شبش تا صبح بیدار بودم. امتحان ریاضیم داشتم. خبر شهادتشو شنیدم، کفش و کوله مشکی برداشتم اماده شدم رفتم مدرسه. به همین راحتی.
اما برای تو گریه کردم. واقعا. نه تنها گریه کردم بلکه کلا تو راه مریض شدم و اون روز کلا هیچی نخوردم. اگر دروغ نگم، انتظار ترور شدنت که همیشه بود. فکر نمیکردم قراره عمر نوح کنی. هرچند لیاقت چون تویی، دیدن دیدن روز آزادی قدس بود.
یادته به رهبر گفته بودی که باید یک روز نماز جماعت مسجدالاقصی رو امامت کنه؟ اینم یک چشمه دیگه از ادبت بود. لیاقتت دیدن این روز بود. تازه باید صف اول می استادی. تو دولت مستقل اسلامی فلسطین خدمت میکردی و بعد از مرگت تو مسجدالاقصی، یا هرجا از خاک مقدس وطنت که جای جایش از خون مقدس شهدا متبرک شده دفن میشدی. اما باز هم میدونستیم دست روزگار تو رو ترور خواهد کرد.
اما نه الان! نه امشب! نه تهران! گریه و داغ ما از نه فقط از شهادت تو بود که لیاقت تو شهادت بود. بلکه شاید از ننگ بود. ننگ کشته شدنت تو تهرانی که باید امن ترین مکان برای کسی مثل تو میبود. وای هی خاطرات جدید یادم میاد. قطر نسبت به بقیه خلیج بد نیست ولی اونا هم بلاخره شیوخ نوکر صهیونیستن. میخواستن از کشور اخراجت کنن. تو دلم میگفتم خداروشکر. چرا هنیه تو قطر باشه؟ بیاد ایران رو چشممون نگهش میداریم. خیالمونم راحت تره. چقدرم که آغوش قلب محور مقاومت برات امن بود🙂
وای هنیه ترور شد. نه به این شکل که اردوغان یا قطریا حرم هواییشونو برای اسرائیل باز کنن و بگن بفرما ابوالعبد رو (کنیه ات) ترور کن. اون تو تهران ترور شد! ما نتونستیم ازش محافظت کنیم.
شرمندتیم اسماعیل. شهادت لیاقت تو بود و آرزو و افتخارت. اما شرمنده ملت توییم. که رهبرشون اومده بود به ایران، تا براشون حمایت بیشتر، وحدت بیشتر با رئیس جمهور جدید بزرگ ترین حامیشون ایران تهیه کنه. به قولی رفته بود آب بیاره و کباب شد.
و به راستی که چه شعر خوبی تو تشیعت خوندن:
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
علمدار نیامد، علمدار نیامد
البته تو در طول زندگیت سنی بودی و قطعا به روضه و نوحه و مداحی هم علاقه ای نداشتی. اما چه کردی که با این وجود عاقبتت مثل روضه ها شد؟ اولین چیزیم که به ذهنم اومد اون نوحه از محمود کریمی درمورد امام حسن و شهادتش بود. توش درمورد شهادت حضرت زهرا هم حرف زده بود اتفاقا. یعنی کاملا ضد عقاید سنی تو بود ولی تمام مدت این بند ازش تو ذهنم بود:
ای کشته دور از وطن، دور از وطن وای.. دور از وطن وای..
راستی تشیعت رو دیدی اسماعیل؟ البته کاملا شیعی بود. حتی پرچم حرم امام حسین رو کشیده بودن رو قبرت. چقدر حیف که هیچوقت نرفتی اونجا. تمام مدتم برات روضه خوندن. مثل یک شیعه تشیع شدی. تشیعی که ما برات انجام دادیم با عقاید تو متضاد بود، ولی به خدا با نهایت خلوص بود.
یعنی دقیقا بهترین تشیعی که ایرانیا میتونستن برات انجام بدن بود. و تشیع ایران شاید بهترین تشیعی بود که تو دنیا میتونست برات انجام بدن. چون غزه که تکلیفش مشخصه، عربا رو هم که خودت بهتر میشناسی اسماعیل.
و نمازت، نمازت رو دیدی اسماعیل؟ آقا که برای رئیس جمهورمونم مشکی نپوشیده بود برای تو پوشید. پزشکیانم صدا زد که بیاد کنارش. باز هم حواس من به حواشی نماز بود. حاشیه نماز شهید ابراهیم هم در نظرم تو بودی. همش حواسم بود ببینم نمازو میخونی یا نه؟ خوندی.
چه با رئیس جمهور جدیدمون داداشی شده بودیاااا. اونم آدم بدشانسیه. چقدر همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکهو اینطوری شد. با اقا که حسابی مچ شده بود، با مجلسم احتمالا کارش خوب پیش میرفت. چون حاج باقر کلا آدم خوش خوییه. چقدر خوشحال بود که باهات دوست شده.
فکر میکنی چرا از دیدنت و بغل کردنت اینقدر ذوق کرد؟ آخه اگر سه ماه پیش بهش میگفتی تو قراره رئیس جمهور بشی و اسماعیل هنیه بیاد دیدنت، فحشت میداد و فکر میکرد دیوانه ای یا داری مسخرش میکنی.
طفلک چه برنامه هایی داشت. همه چیز دقیقا طوری شده بود که میخواست. تو امریکا هم احتمالش بود زنیکه هریس بیاد جای ترامپ کله خر. میخواست یه رابطه ای درست کنه یکم وضع اقتصادی رو بهتر کنه. حالا اگر جرعت داری به آقا بگو بیا بریم ارتباط خارجی برقرار کنیم. اعدامت نکنه خوبه. حقم داره خب. مهمون مارو تو کشورمون کشتن. نماز تو رو هم خوند. دیگه کسی نموند. بعد تو دیگه هیچ چی درست نمیشه.
باز هم شرمنده ایم اسماعیل. مهمون ما بودی، مهمون نوازی نکردیم. نتونستیم یا نشد.
حالا تو تو قطری و هنوز هم دفن نشدی. چرا تو باید تو قطر دفن بشی؟ چون تویی باید در خاک مقاومت شهید بشه و در خاک مقاومت هم دفن. البته میفهمم که بخشی از خانوادت تو قطر بودن. باز هم این عربا شانس آوردن. دیگه کی یادش میمونه که همین قطر بود که میخواست تورو از کشور اخراج کنه و الان تو تا ابد در اونجا خواهی بود.
راستی عجب دختری تربیت کردی اسماعیل! فاضله و عقیله و اصیله. البته که از چون تویی همین انتظار میره. عجب حرف هایی زد دخترت. چقدرررر به دل ایرانی ها نشست. و چقدر سنجیده بود و چقدر حق. زینب وار بود واقعا. البته شاید شماها زینب رو زیاد نشناسید. برای همین نمیتونیم فکر کنیم که دخترت ازش الهام گرفته. اما زینبی بودن در ذات آدمه. مثل همون مداحی حاج مهدی رسولی که چقدر درموردت صدق میکنه:
.
چه مکه رفته ها که حاجی هم نمیشن و؛
چه کربلا نرفته ها که کربلایی اند!
.
پس حتما درک میکنی که چرا پرچم حرم امام حسین رو کشیدن رو تابوت تویی که شیعه نبودی و احتمالا هیچوقتم حرم نرفتی. خلاصه که دخترت غوغا کرد با حرفش. معرفت به خرج داد، نذاشت زبون کثیف عربای صهیونیست رو به ما باز بشه. وقتی که گفت: ای عرب، حق ندارید درمورد ایران که با شرف تر از شماست حرف بزنید!
میدونی اسماعیل، اگر دخترت یه شیعه لبنانی/عراقی بود ازش انتظار میرفت که این حرفا رو بزنه. ولی بصیرتش نسبت به کسی که سنیه، عربه، تو کشوری مثل قطر زندگی میکنه و ماجراهای سوریه هم دیده واقعا حیرت انگیزه. البته قبلا که گفتم از چنین پدری، چنین دختری هم انتظار میره. اسماعیل، تا حالا کسی شنیده که یه برانداز درمورد ایران، وطن خودش! چنین حرفی بزنه؟ ما که نشنیدیم.
البته چرا از تو میپرسم. فکر نمیکنم تو براندازای ایرانی زیادی رو دیده باشی. چیزی رو از دست ندادیا، کم سعادتی از اوناست. بلکه خوش به حالت. موجودات احمقین. تو آدم های احمق زیادی رو تو زندگیت دیدی اسماعیل. ولی خب، دیدن یه احمق ایرانی بسیار چندش آور تر از دیدن یه احمق عربه. اخه اینا خیر سرشون، پدرشون کوروش اولین منشور حقوق بشر رو براشون نوشته. هفت هزار سال تمدن طلایی دارن یا شایدم بیشتر. اسماعیل در طلایی بودن تمدن ایران شکی نیست اما تمدن این ادما قطعا قهوه ایه. به خدا که کوروش اگر بود تف هم تو روی اینا نمینداخت.
البته این ها عرق ملی ندارن. اگرنه از شنیدن خبر ترورت اینقدر خوشحال نمیشدن. این مسئله فقط از دست دادن تو نیست. از دست رفتنت تو قلب تهرانه. چجور میشه مهمون کشورت رو تو کشورت بکشن و خوشحال بشی؟ اما همه اینطور نیستن اسماعیل. الان سه روز از روزی که نوشتن این متن رو شروع کردم، و چهار روز از شهادتت میگذره. تو این مدت، هر شب نگاهم به آسمونه. منتظرم نشانه های خونخواهیت رو توی آسمون ایران ببینم.
اسماعیل تو که غریبه نیستی الان چهار شبه که ایرانیا و اسرائیلیا و فلسطینیا نمیخوابن. ایرانیا منتظرن که بخشی از این ننگ جبران بشه، فلسطینی ها منتظرن که دوباره موشک هایی رو ببینن که این بار برای خراب کردن خونه ها و نابودی امید هاشون، به سمت اونها نمیاد، بلکه به سمت دشمنانشون نشانه گرفته شده. و اسرائیلیا منتظرن که به محض حمله فرار کنن، چون اونها هم عرق ملی ندارن، چون اصلا ملت و ملیتی ندارن.
میدونی یکی از اولین فکر هایی که بعد تو به ذهنم اومد چی بود؟ بله دقیقا منظورم ساعت شش صبحه. وسط بهت یکهو ذهنم رفت به سمت تومل های زیرزمینی غزه. جایی که شاید یه مجاهد فلسطینی جوون و شاید نوجوون که جبر جغرافیا و روزگار اون رو به اینجا کشونده، اونجا منتظر باریکه امیدی نشسته که خبر میاد اسماعیل رفت.
راستش ما هم دست کمی از اون نداریم. همه چیز داشت خوب میشد که تو رفتی. برای همینه که به راحتی نمیشه تشخیص داد که پزشکیان بر تابوت تو گریه میکرد یا بر بخت سیاه خودش.
هرچند با کشتن مجاهدین، راه جهاد به پایان نمیرسه، اما راسته که میگن سرمایه یک ملت و امت، آدم هاش هستن. چون هرچی فکر میکنم، تو جبران نمیشی اسماعیل. راجع به این خالد مشعل هم حرفای خوبی نمیزنن. میگن با اقا خیلی اوکی نیست. البته یه دیدار هایی با هم داشتن. آقا هم آدم باهوشیه و من واقعا به درایتش ایمان دارم و فکر میکنم میتونن با مشعل هم رابطه خوبی برقرار کنن با هم. ولی باز هم تو ویژگی هایی داشتی که من فعلا در خالد مشعل نمیبینم. اما تو که دستت خیلی بازتر از ماست، برامون دعا کن اسماعیل.
الان که همه منتظر دیدن دوباره موشک های ایرانین، این که نمیتونم از بابن ببینمشون واقعا حرص دراره. البته الان که تو ارومیم. فردا هم برمیگردیم بابل، یحتمل از تهران رد میشیم. راه رفتن که به اشک و حسرت گذشت، کاش تو راه برگشت امید رو ببینم.
و در نهایت:
تو نمیمیری اسماعیل. تو هرگز نمیمیری. همونطور که شاعر بزرگ ما ایرانیا، جناب سعدی فرموده:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
و:
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
بله اسماعیل، اینطوریه. تو شاید با ادبیات فارسی آشنایی نداشته باشی، اما ماشاءالله حافظ قرآن بودی و حتما میدونی این کلام الله متعال رو:
هرگز مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند، مرده اند بلکه...
و بقیش رو هم که خودت بهتر میدونی. آره اسماعیل. وقتی "ریاست محترم دفتر سیاسی حماس" بودی که همیشه کابوس شب های صهیون بودی. اما خدا رو چه دیدی اسماعیل. شاید ایران و مقاومت، کاری کردن که "شهید اسماعیل هنیه" حتی از اون هم گرون تر تموم بشه.
نمیدونم کدوم بزرگی گفته بود که برای دشمن، "شهید سلیمانی" خطرناک تر از "سردار سلیمانی" هست. شاید درمورد تو هم اینطوری باشه. چون تو برادر حاج قاسم بودی. مگه نه؟ این رو خودت گفته بودی. یادته اون روز که اومدی ایران، اصرار کردی که ببرنت کرمان سر مزار حاجی؟ بعدم براش با دست خط خودت نوشتی:
بسم الله الرحمن الرحیم، حان اللقاء، اخوک اسماعیل هنیة
یعنی که دیدار نزدیک است، از برادرت اسماعیل هنیه. و بله، دیدار اونقدر نزدیک بود که داغ قبلی رو دلمون بود، داغ تو هم اضافه شد. این چندمین باره که مینویسن:
وای از غمی که تازه شود با غم دگر
نمیدونم. تعدادش از دستام در رفته. ولی ما ایرانی هستیم اسماعیل، نمیذاریم اونا همینجوری بزنن و ما دم نزنیم. ما به هیچ سکوت ننگینی تن ندادیم و نمیدیم. شرمنده ملتت شدیم، اما شرمنده نخواهیم موند
راستی اسماعیل، میبینی که چقدر این نوشته طولانی شده؟ اگر خودت بودی، هیچوقت حوصله میکردی چنین متن طولانی رو بخونی؟ البته تو خودت ادبیات خوندی تو دانشگاه. احتمالا هم تو زندگیت متن های ادبی طولانی و حوصله سر بر زیادی خوندی. اما این یه متن ادبی نیست. اصلا برای این نیست که کسی بخونتش و خوشش بیاد. فقط من سه چهار ساله این وبلاگو دارم و تجربه به من ثابت کرده که باید همه چیز رو بنویسم که یادم نره. الانم از بعد رفتنش خیلی چیزا اومد تو ذهنم. این متن حاصل چهار روز خودخوری و درگیری ذهنیه. فقط هرچیزیه که تو ذهنم گذشت. این روز ها خیلی قراره مهم باشه، پس مینویسم که ثبت شه. میخوام همیشه بتونم بفهمم که بعد شهادتت چی تو ذهنم میگذشت، راستش رو بخوای، نمیخوام هیچوقت تورو فراموش کنم.
خلاصه الان چهار روزه که ملت ایران، لحظه به لحظه آرزو میکنن که مقاومت دوباره روسفید بشه و تو و ایران عزیز و قدس شریف رو سربلند کنیم. تو هم برامون دعا کن. تو که غریبه نیستی اسماعیل، این روزا خیلی به دعای تو محتاجیم.