
سلام ای خلیج همیشه فارس،سلام ای نگین آبی جنوب!
من یه دختربلوچم،از همونایی که تو قصه هاشون،تو رویا هاشون،تورو دارن. راستش رو بخوای من تا حالا از نزدیک ندیدمت،اما انگار سال هاست باهات آشنایی دارم.
تو دور از منی،خیلی دور. اما صدات رو می شنوم ،تو آهنگ موج ها،تو شعر شاعر ها،تو دل پدر بزرگم که برام از دریا میگه. میگه چقدر بزرگی،چقدر با شکوهی،چقدر پر از راز و رمزی.
میگن آبی تو با همه آبی ها فرق داره. میگن غروب خورشید تو،یه تابلوی نقاشیه که خدا کشیده. میگن تو عصبانی بشی انگار یه شیر خشمگین داره غرش میکنه.
من ندیدمت،اما تصورت میکنم.یه دریای بی انتها با یه عالمه ماهی رنگارنگ،باصدف های خوشگل،با مرجان های عجیب و غریب. یه جایی که میشه توش گم شد،یه جایی که میشه دوباره توش متولد شد.
تو مال همه ایرانی هایی، مال همه اونایی که دلشون برای این خاک میتپه. تو مال منی،مال یه دختر بلوچ که آرزو داره،یه روزی کنارت قدم بزنه، دستش روی تو آب هات فرو ببره و از نزدیک عظمتت رو حس کنه.
من بلوچم، دور از تو زندگی میکنم، اما دلم پیش توئه. دلم میخواد یه روزی بیام و بهت بگم: سلام ای خلیج همیشه فارس، من اومدم، اسما اومده تا از نزدیک شکوهت روببینه.
دوستت دارم ای خلیج فارس، دوستت دارم حتی ندیده!.
دختر بلوچ،اسما