امروز باهاش نشسته بودم حرف میزدم. با خودمون تخیل میکردیم که جامعه اوتاکو ها متحد شده؛)...همه همدیگه رو میشناسیم...یهو به سرمون زد" اصلاحیه: به سرم زد!" که واسه خودمون دوتا کارت شناسایی اوتاکویی درست کنیم:))
همون موقع این زبون بسته لپتاپ رو که تا 10 دقیقه قبلش داشتم ازش کار میکشیدم رو روشن کردم. اولین ایده مون این بود که نماد ژاپن رو با لوگوی اوتاکو ها تلفیق کنیم:)
حدود 2 ساعت وقت گرفت ولی چیز خوبی از آب در اومد که مارو راضی کرد"هردو بشدت کمالگراییم:)"
بعدش هم اون کار براش پیش اومد هم من سرم گیج میرفت از بس چشم به صفحه لپتاپ و گوشی دوخته بودم، بخاطر همین بقیه بحث رو گذاشتیم واسه شنبه که همو تو مدرسه میبینیم.
10 دقیقه بعدش، دوباره پیام داد:
توکیو"اسم اصلیم رو گفت البته"، ما خیلی بدبختیم
گفتم چرا اخه؟:(...گفت نهایت شادی ما، رفتن کتابخونه و کافه و ایناست...هیچقوت مثل بقیه همسن هایی که توی هزار و یک نقطه ی دور تر از ما هستن، نیست. برای مثالم هزار و یک نمونه هست. هیچقوت نمیتونیم آزادانه توی کوچه خیابون پلاس باشیم مثل شخصیتای توکیو رنجرز"اینجاش رو دیگه زیادی جوگیر بود:)" هیچقوت نمیتونیم آزاد باشیم، توی کوچه خیابون خریت کنیم:)
ول بگردیم، اکیپ تشکیل بدیم که صدها نفر توش باشن و و و
بعدم آف شد:)...به همین راحتی گرفت منم درگیر کرد و رفت:|
همچنین بخوانید: