محمد محسن راحمی
محمد محسن راحمی
خواندن ۷ دقیقه·۲ سال پیش

تراژدی زیبایی‌شناسانه: نقدی به دفاع محسن رنانی از فحاشی‌های رکیک


محسن رنانی در بخشی از تحلیل خود از اتفاقات اخیر در مطلبی با عنوان «فُحش‌های مبارک؟» به توجیه فحاشی‌های اخیر در دانشگاه پرداخته بود. او این فحاشی‌های رکیک و ادبیات چاله‌میدانی و خشونت لفظی که اتفاقاً با خشونت فیزیکی و چاقوکشی در صحن دانشگاه هم همراه شده بود را طبیعی(!) دانست و حتی مدعی شد که اگر فحش داده نمی‌شد جای تعجب داشت! رنانی در ادامه از این هم فراتر رفته و خشونت کلامی در قالب فحاشی‌های رکیک جنسی را "پژواک آگاهی جمعی" قلمداد کرد و نوشت‌: «این فحش‌ها، در این بستری که پدیدار شده است، مجموعه‌ای از کلمات زشت و نازسزا نیست، بلکه بیان فشرده وجدان پنهان خانواده ایرانی است که هیچ راه دیگری برای انعکاس نیافته است. بنابراین پژواک نوعی آگاهی جمعی است.» در یادداشت پیش رو با تحلیلی از منظر "زیبایی‌شناسی اعتراض" به این خواهیم پرداخت که چرا بر خلاف نظر محسن رنانی، نه خود فحاشی‌ها بلکه انعکاس آن در سطح اجتماع و بازخورد منفی آن، نوعی «آگاهی جمعی» شکل داد که قدرت روند را تضعیف و بساط اغتشاشات خیابانی را جمع کرد.


1. جنبش اجتماعی، زیبایی‌شناسی و هنر

هر مطالبه و حرکتی برای افزایش سرمایه اجتماعی خود به دنبال یارگیری از طیف‌ها و طبقات مختلف است. از همین رو معمولاً حرکات اعتراضی در قالب‌هایی "نمادین" اقدام به کنشگری می‌کنند چرا که زبان نمادین از آنجایی که بستری برای بروز و ظهور عناصر زیبایی‌شناختی است هم از لحاظ انتقال ایده و هم از تأثیرگذاری حسی و جذب، بسیار کاراست.

"زیبا" قلمداد شدن یک جنبش در ساحت اجتماعی امتیازی اساسی است که می‌تواند گروه‌ها و سلایق مختلف را با مرکزیت «امر زیبا» پیوند دهد و بر همین مبنای مشترک، «هویت جمعی» واحدی را سازماندهی و کثرت را به وحدت تبدیل کند.

بنابراین زیبایی یک جنبش، نه تنها عنصری تسهیل‌گر در جذب و هم‌جهت کردن نیروهاست بلکه مؤلفه‌ای اساسی در دینامیسم خلق قدرت سیاسی از سرمایه اجتماعی و در نهایت تحقق مطالبات جنبش محسوب می‌شود.

بر همین اساس عموماً جنبش‌های اجتماعی ارتباط وثیقی با هنر پیدا می‌کنند تا هر چه زیباتر جلوه کنند و متقابلاً امر زیبا هم در طول تاریخ عرصه بروز و ظهور جنبش‌های اجتماعی بوده است.

2. زیبایی‌شناسی ماجرای ژینا: آغازی پرکشش و جذاب

اعتراضات اخیر برهه‌های مختلفی را پشت سر گذاشت. به وجود آمدن یک ترومای احساسی جدی در مقیاس جمعی در پی فوت دلخراش مرحوم مهسا امینی بر بستر نارضایتی‌های اقتصادی به سلسله کنش‌ها و رخدادهایی انجامید که پائیز 01 را به برهه‌ای مهم تبدیل کرد. برهه‌ای که «آغاز»، «اوج» و «فرود»ی داشت که تحلیل آن از منظر زیبایی‌شناسی می‌تواند فراز و فرود و اقبال و ادبار اجتماعی به آن را بهتر توضیح دهد.

اعتراضات با اِلمان‌های جذاب و نمادین و روایت بصری پر بسامد آن توسط رسانه‌های جمعی و شخصی در بستر پلتفرم‌های ارتباطی و شبکه‌های اجتماعی ـ که امکان ارائه زیباتر در ساحت نمادین و انتشار گسترده را فراهم می‌کرد ـ آغاز شد.

این روایت بصری زیبا با ایجاد احساس همدردی و همراهی در «آغاز» توانست هویت جمعی مشترکی برای جذب توده‌های مختلف ناراضی ایجاد کند. پیشتازی ارائه روایتی هنری بر مبنای خلاقیت‌های فردی و گروهی در بستر شبکه‌های اجتماعی و نه روایتی سیاسی و اتوپیایی از اعتراضات حول محور «زن، زندگی، آزادی» تلاشی برای خلق تصویری زیبا و جذاب از اعتراضات بر اساس دال اصلی «زندگی» بود که امکان‌های جدیدی برای کنش جمعی اولیه را ممکن ‌کرد. نکته‌ای که برای توضیح آغاز تا اوج اتفاقات اخیر راهگشاست.

از همین منظر بود که فاطمه صادقی فرزند صادق خلخالی یکی از فعالان ماجراهای اخیر نوشت: «زندگی روزمره حلقه‌ی اتصال این جنبش با شادی است و قدرت آن را برای مصاف با مرگ و مرگ‌آفرینی می‌آفریند. اگر بخواهم مقایسه کنم در انقلاب 57 مشت‌ها بود که به هوا می‌رفت و خون و مرگ و خشونت تقدس داشت، اما در این جنبش زندگی تقدس دارد و طلب می‌شود. از مشت هم خبری نیست. در عوض با کف و سوت و ابراز شادی و بیان و بروز آشکار آن مواجهیم. این جنبش می‌خواهد زندگی را پس بگیرد.».

3. تراژدی زیبایی‌شناسانه و هبوط از امر زیبا به زشت

اما شاید تراژدی زیباشناسانه‌‌ای که منجر به افول و فرود جنبش و حتی تغییر ماهوی آن شد در همین لحظه "پس گرفتن زندگی" رقم خورد. درست در زمانی که موزیک ویدئوی «برای یک زندگی معمولی» یا تصاویر پایکوبی دخترکان بر سطل‌های زباله آتش زده شده داشت از مجرای پر قدرت لایک و شِیر و ریتوئیت شبکه‌های اجتماعی تصویری شیک و زیبا و جذاب از «زن، زندگی، آزادی» خلق می‌کرد و "هنر" پیشکار پیش بردن پروژه بود؛ تصاویر جنایت‌های مشمئزکننده‌ اغتشاشگران، چون به آتش کشیدن و زدن رگ گردن مأمور نیروی انتظامی، حمله به ماشین آتش‌نشانی و اورژانس و قتل فجیع جوانانی در اتوبان کرج یا شهرک اکباتان، کولاژ را تکه‌تکه کرد و فیلم اشغال منزل یک شهروند کُرد و غارت کشوی لباس این خانه و به هوا چرخاندن لباس زیر زنان این خانواده باطنی که قرار بود با جادوی هنر و رسانه زیر عنوان جذاب «زن، زندگی، آزادی» پنهان بماند را آشکار کرد.

در واقع حرکتی که قرار بود قدرتش را از شادی و هلهله و پایکوبی و سرود و بریدن نمادین گیسوها و دور آتش حلقه زدن و رقصیدن بگیرد به عریان‌ترین شکل ممکن دست به دامان خشونت و مرگ‌آفرینی شد و نه تنها «مشت‌ها بالا رفت» که تَن‌ها کلاشنیکف به دست در سیستان و کردستان و شیراز فجیع‌ترین اتفاقات را رقم زد. رانه‌ی مرگ خودش را به علنی‌ترین شکل آشکار و حتی رسانه‌ هم خون و خشونت و مرگ را مجاز و بلکه تقدیس کرد.

«چرخش معکوس زیبایی‌شناسانه» این‌گونه رقم خورد و «ضد‌روایت»ی علیه روایت هنری ابتدایی تولید کرد که آگاهی جمعی‌ای را تولید کرد که پس از آن هر چه فراخوان‌ها بیشتر و به فاصله کمتر از هم صادر می‌شد، مشارکت‌کنندگان کمتری را تحت تأثیر قرار می‌‌داد. در واقع کنش جمعی ثانویه ذیل این ضد‌روایت، مقدمه فرود و جدا شدن صف مردم از هسته‌های برانداز شد و تغییر ماهوی جنبش به شورش و اغتشاش را رقم زد.

این چرخش معکوس زیبایی‌شناختی با ایجاد فاصله جدی میان لایه‌های سازماندهی‌شده با اقشار سازماندهی‌نشده، روز به روز از احساس همراهی عمومی کم کرد و تمنا برای کنش جمعی مبتنی بر آن را به محاق برد و موجب انفصال مردم از بخش سازماندهی ‌شده شد. این دو مهم، یعنی «چرخش معکوس زیبایی‌شناختی» به سمت زشتی خشونت کلامی و فیزیکی فجیع و «جدا شدن صف مردم» از حرکت در نسبتی وارونه از قدرت روند کم کرد و به طور دیالکتیکی تشدید یکی بر شدت دیگری افزود. قدرت یارگیری اجتماعی را از هستی ساقط و دیوار بلندی میان مردم و نیروهای تاریکی ایجاد کرد. هر چه جنبش بیشتر از ریتم می‌افتاد، شورش و خشونت بیشتر زبانه می‌کشید و نهایتاً بی‌اعتنایی عمومی آتش این اغتشاشات را هم فرو نشاند.

4.به دنبال اعاده مرجعیت از دست رفته

گفته شد که پیشتازی ارائه روایتی هنری بر مبنای خلاقیت‌های فردی و گروهی در بستر شبکه‌های اجتماعی و نه روایتی سیاسی و اتوپیایی از اعتراضات (در کنار سایر عوامل دخیل که موضوع این یادداشت نیست) باعث شد تا حرکت اخیر بیش از آنکه در قالب جنبش‌های اجتماعی معمول به رهبری شخصیت‌های سیاسی و یا اجتماعی قرار بگیرد اصطلاحاً حرکتی «بی‌سر» باشد.

درواقع تلفیق هنر و شبکه‌های اجتماعی در کنار سایر عناصر باعث شد تا با مرجعیت‌زدایی از رهبران سیاسی و اجتماعی و نخبگان دانشگاهی عملاً کنش‌های این گروه‌ها کنش‌هایی عقب‌افتاده و ما‌بعد کنش جمعی در میدان باشد. از این رو پس از تب و تاب اولیه اتفاقات اخیر، این مراجع سلب مرجعیت‌شده به دنبال اعاده حیثیت و مرجعیت از دست رفته برآمدند. موضع‌گیری برخی سیاست‌مداران، افاضات برخی آکادمیسین‌ها و بیانیه‌های برخی مجامع منتسب به دین را باید در همین چارچوب تفسیر کرد. طبعاً این فاصله و عقب‌افتادگی جز با دوپینگی از طریق مواضعی رادیکال قابل جبران نبود. کاری که برخی از همین مراجع در توجیه خشونت کلامی و فیزیکی به آن مبادرت کردند. روی دیگر تراژدی زیبایی‌شناسانه آنجا خلق شد که از آن استاد حقوق دانشگاه تهران گرفته تا مجمع محققین و مدرسین حوزه علمیه قم، خواسته یا ناخواسته با توجیه‌تراشی نظری برای خشونت‌های فجیع، به دنبال اعاده مرجعیت از دست رفته و بازپس‌گیری جایگاه خود برآمدند. به نظر می‌رسد اطلاق «آگاهی جمعی» به فحاشی‌های رکیک جنسی هم جز در همین چارچوب قابل توجیه نیست.

محسن رنانیمهسا امینیمحمد‌محسن راحمیزیبایی‌شناسیاعتراضات
روزنامه‌نگار
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید