می خواهم جمعه باشم.
جمعه ای که مزه "خرزهره " می دهد!
جمعه ای به رنگ خاکستری ،عبوس ودلگیر
که دلتنگی اش از مد نمی افتد!
معجونی از : آینه ،چشم های پف کرده ،
موهای پریشان ،درد نبض دارِ شقیقه ی سمت چپ،مُسکن و کافئین به مقدار کافی!
جمعه ای که تا لنگ ظهر خوابیدی و
بعدش چشم های وق زده ات روی آینه ثابت مانده.
جمعه ای که نتونی شش صبح بیدار بشی و
از صفاو شادابیِ کوه جا بمونی.
جمعه ای که با کوه شروع نشده باشه، با صدای ناهنجار وانتی ،آوار میشه.
می تونی فحش بدی ولی دلت خنک نمیشه.
از صبحم که به سلامت گذشتی،منتظر عصرم باش.
عصر جمعه . (گفته بودی عصر جمعه به دنیا اومدی،تو شیفت پرستار چشم سبزی که غر می زد از شیفت عصر تعطیلی جمعه!)
برایت برنامه دارم .
من عصر یک جمعه ی روز قرنطینه ام.
اگه نمی تونی بزنی به دلِ طبیعت،
دعوتت می کنم به فیلم ِ "عصر جمعه"
تا دلگیرتر بشی."عصر جمعه" و
سوگند که در عصر یک جمعه پاییز با نوجوانی اش خداحافظی کرد.
فیلمی غرق در زنانگی .پر از احساس.
مبارزه ی زنی نحیف و نوجوان با آنچه از سرش گذشته.
زنی متوقف شده در پانزده سالگی!
عصر جمعه را که از سر گذراندی ،
این حجم دلتنگی راکه تاب آوردی ،
یادت بیافته فردا شنبه است.باید زود بخوابی
تا هفت صبح بیداربشی.
فقط شنبه می تونه تورو از بد قلقی های جمعه نجات بده،
البته اگه خوابت ببره!
دوست دارم جمعه باشم...