اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که چه قدر همهچیز به هم مرتبطه. تقریبا دو ماه پیش به کمک بیست نفر، هزینهی خرید یک اتومبیل را برای یک زوج جوان آماده کردیم. اما باورکردنی نبود که در انتهای قضیه اون ماشین ۲۰ میلیون تومان گرون شد و کارمون بیثمر موند. از اونجایی که مرد خانواده و خانم خونه هر دو شاغل هستند و در شوش زندگی میکنند ، مجبورند برای رسیدن به دفترهای کار خود از شوش تا ولنجک را طی کنند!
این موضوع هم قطعا با سوار اتوبوس و مترو شدن میسر نیست. پس برای رسیدن به محل کار از اسنپ استفاده میکنند. غمانگیز نیست تقریبا ۱/۳ درآمدشون صرف رفت و آمد به محل کاری میشود که از آن حقوق دریافت میکنند تا بتوانند هزینهی رفت و آمد به همان شرکت را بدهند. عمیقتر آنکه حالا با ۲/۳ درآمد خودشون باید ۲۰ میلیونی را پس انداز کنند که بتوانند ماشینی را بخرند که بتوانند به محل کار بروند که ...
چند روز پیش آدمی رو دیدم که به خاطر خرج خونه ماشینش رو انداخته در اسنپ. البته خرجی که از اسنپ در میاد، خرج ماشین رو به زور میده اما حداقل دیگه تو خونه دعوا نیست که چرا به اندازه کافی کار نمیکنه.
حالا خیابون ها شلوغتره، اعصابها داغون تره و صدای بوق ماشینها بیشتره.
اما برای چه کسی اهمیت داره؟ سفیر و مسافر
برای چه کسی اهمیت داره؟ اسنپ که یک بیزنسه و داره پولش رو در میاره.
برای چه کسی اهمیت داره؟ دولت که حمل و نقل عمومی داره و مالیاتش رو میگیره.
فقط من و تو دور یک میز نشستیم و نگران آدمهایی هستیم که در این سیکل معیوب، افسرده و فرسوده میشن.