ویرگول
ورودثبت نام
عطا
عطا
عطا
عطا
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

عصبی ام! ترسیدم.

دلیل اینکه من صبح ها دیر از خواب بیدار میشم یا زود بیدار نمیشم, فرار کردن از صداهای توی مغزم هست. از مسئولیت هایی که نمیدوم باید رهاشون کنم یا باید سفت بگیرمشون. آزادی عمل داشتن هم این معایب رو داره. شما همیشه آزاد هستین هر کاری میخواین بکنین. فقط تصمیمشم هم با خودتون هست که چی رو باید ادامه بدین و چی رو باید رها کنین.

نمیدونم دوست دخترم و باید رها کنم یا جدی رابطه رو ببرم جلو. نمیدونم. دوسشن دارم ولی از طرفی گاها رفتارهای خطرناکی میبینم ازش که یه جورایی خط قرمز های من هستند. مثل استرس و اظطراب های ناگهانی که فرد هیچ اراده ای برای کنترلشون از خودش نشون نمیده و میگه من همینی که میبینی هستم. رفتارهای بچگونه زیاد که صرفا رفتارهای کودکانه نیستن بلکه رفتارهای یک بزرگ سال هست که توسط یک کودک داره انجام میشه. متاسفانه دروغ گفتن هم کار سختی براشون نیست. خوب من چیکار کنم توی این شرایط؟
رابطه رو تموم کنم؟ واقعیت برای خودم هم سخت هست ولی سخت تر از اون ازدواج و تشکیل یک رابطه طولانی با کسی هست که همچین رفتارهای خطرناکی داره و هیچ نشانه ای از تغییر هم در خودش نشون نمیده.
درسته دوسش دارم. ولی این دلیل نه کافی هست نه حتی لازم, برای ازدواج.

تنها دلیلی که من الان توی این لحظه و توی این شرایط توی این برهه از زندگی دارم به ازدواج فکر میکنم اینه که, با خودم میگم شاید در آینده نشه که با کسی آشنا بشم که من و به اندازه ای که ایشون دوسم داره دوستم داشته باشه. و از طرفی هم شرایط خانودشون هست که شرایط مشابهی با خانواده من داره. یه جورایی به هم میخوریم. ولی از نظر فردی ایشون فاکتورهایی که برای من ارزشمند بوده رو نداره. ولی خوب فاکتورهای خوب زیادی هم داره. واقعا مهربون و خوش قلب هستند. وقت گذرندون باهاشون برام خوشاینده. احساس میکنم با اینکه خیلی روحیه مستقلی ندارند ولی با این حال این پتانسیل رو داره که در آینده بتونه از پس مستقل بودن و تلاش و این حرف ها بر بیاد.

حالا شما جای من بودین چه تصمیمی میگرفتین؟ همین دیگه. تصمیم گرفتن بلد نیستم. فقط دور خودم میچرخم. همش فقط فکر میکنم و بازم فکر میکنم و بازم فکر میکنم. هربار یه نتیجه ای میاد به ذهنم. ولی چون مطمئن نیستم و تخمشم ندارم تصمیم رو اجرایی نمیکنم و بازم فکر میکنم.

متاسفانه منی که امسال قرار بود تمرکزم روی خودم باشه و چاره ای برای خودم اندیشه کنم. در دو ماه اخیر - حتی اگر نوشته هام رو بخونید - شاهد این ماجرا بودیم که اینجا تبدیل شده به جلسات مشاوره ازدواج برام. منی که هنوز نتونستم یه چوب کبریت برای خودم بخرم, چنان ذهنم درگیر این مسئله شده از شدت فشار افکار مجبور میشم بیام اینجا و ذهنم رو خالی کنم.

۳ روز هست که مرتب مدیتیشن میکنم. ولی واقعیت اگر قبلش اینجا مغزم رو خالی نکنم, انجام دادنش خیلی سخت میشه برام .

شما رو قسم میدم به هرچی اعتقاد دارین, برام دعا کنین. احساس میکنم دارم با زندگیم بازی میکنم. میترسم اگر روزی ازدواج کردم مسیر زندگیم به کل عوض شه. از طرفی از اینم میترسم که شاید دیگه با همچین کسی آشنا نشم و همینطور توی کار و آینده شغلی هم موفق نشم و یه بازنده واقعی بمونم.

دروغ چرا من به وام ازدواج و مستقل شدن توی خونه خودم هم فکر میکنم که حقیقتا خیلی بهشون نیاز دارم. مخصوصا اینکه جدا از خانواده باشم یا حداقل دیگه به چشم بچه بهم نگاه نکنن.

در ضمن مگر کسی که قصد محاجرت داره, ازدواج میکن؟ یا رابطه اینجوری جدی تشکیل میده؟ فردا روزی که این رابطه تموم شد. هر دو میریم توی دوران پریود. برای من که سخته. میدونم که برای ایشون هم سخت خواهد بود. ولی این خیلی بهتر از این هست که مثل بچه ها رابطه ای که میدونیم قرار نیست به جایی برسه و هر روزی که با هم هستیم هم بیشتر به هم وابسته میشیم رو ادامه بده.

من دوسش دارم و دوست دارم بتونم زندگی که دوست داره رو هم برای ایشون و هم برای خودم بسازم. و امیدوارم بتونم تصمیم درستی بگیرم. به خاطر نقاط ضعف و ترس هام تصمیم نگیرم و از روی امید و شجاعت بتونم برای آینده ام قدم بردارم.

بچه ها من خیلی میترسم. نمیتونم چیز دیگه ای بگم. میترسم. از شکستن قلب خودم و ایشون. از آینده ای رو هیچ چیزش نمیتونم حساب باز کنم. حتی رو اون که فقط به خودم مربوطه.

من میترسم. نمیدوم باید چیکار کنم. گریه هم میکنم. من یه مرد ۳۰+ هستم که الان دارم گریه میکنم. نمیخوام از اینکه کسی اشک هام رو ببین ترسی داشته باشم. من دردی رو دارم با خودم اینور اونور میکشم که هنوز درمانی واسش پیدا نکردم.

ادامه میدم.

مشاوره ازدواجنقاط ضعف
۱
۲
عطا
عطا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید