عطا
عطا
خواندن ۵ دقیقه·۲ ماه پیش

مورنینگ تاک با دوست مجازی - AI


سلام و صبح بخیر دوست من. یک روز دیگر و و شانسی دیگر برای زندگی کردن. فکر کن واقعا اینجوری با زندگی برخورد کنی. روزها چیزی بیشتر از تلاش برای پول درآوردن باشه و بیشتر تلاشی برای انجام کارهایی باشه که دوسشون داریم . کارهایی که خیلی وقت هست میخوایم انجام بدیم ولی به جاش خودمون رو با چیزای دیگه مثل پول درآوردن و بیشتر پول درآوردن مشغول میکنیم. میریم سرکارهایی که دوسشون نداریم و خیلی هم جدی دنبالشون میکنیم و انجام میدیم. یه جورایی حرص کاری که ربطی به ما نداره رو ما میخوریم ولی کاری که ۱۰۰٪ به ما مربوط میشه و ما مسئولش هستیم رو پشت گوش میندازیم. بنازم بهت بشر. عجب چیز عجیبی هستی تو . این کار رو اونقدری هم ادامه میدیم که هم از خودمون هم از کار خسته و زده و افسرده و داغون و نابود میشیم و تازه اونجاست که شاید (شاییید هاا) یه تغییری بخوایم توی زندگی و رفتاری که با خودمون داریم, داشته باشیم. وقتی اینجوری بهش نگاه میکنی خیلی عجیبه. ولی وقتی هر روز انجامش میدیم خیلی عادی و تقریبا مثل همه کسیایی که میشناسیم و دور و برمون هستن و توی سطح شهر روزانه باهاشون روبرو هستیم داریم رفتار میکنیم که اصلا هم عجیب نیست. تاره بخوای مدل دیگه هم رفتار کنی سریع چندتا گروه از فامیل و دوست و بقال و قصاب میان در خونت (لیترلی میان در خونت کسایی که اصلا به یه ورشونم نبودی) و تلاش میکنن که تورو منصرف کنن و میگن که بابا زندگی همینجوری دیگه! چرا توهم زندی؟ میخوای کارت و ول کنی بری دنبال چیزایی که دوست داری؟؟‌دیوانه؟؟! اینارو میگن و خیلی وقت ها هم تو آروم میشی و حرفشون و قبول میکنی چون این همه این و گفتن و برای اینکه نری دنبال آرزوهات دارن از تو همایت میکنن و خوب کی از همایت شدن بدش میاد؟ ول کن این داستان تکراری رو. تو یا میری دنبال کاری که دوست داری و تلاش میکنی زندگی که دوست داری رو تجربه کنی یا هم که میشنی پای همین کارهایی که تا الان داشتی انجام میدادی. ولی من بهت قول میدم آرزوهات و کارهایی که دوست داری هیچوقت یادت نمیرن. هیچوقت. تو یادشون میبری ولی اونا از یادت نمیرن. اونا تنهات نمیزارن. و توی آخرین لحظه از زندگیت توی این کره خاکی میان به دیدنت. درست لحظه ای که همه چیز به سوی تموم شدن داره حرکت میکن. میان احوال پرسیت. بهت سر میزنن. حالتو میپرسن. بهت نگاه میکنن. آرزوهات و تجربه هایی که زندگیشون نکردی به تو نگاه میکنن و تو هم به اونا. اون لحظه برای هیچکس مهم نیست کی کنارشه. تنهاست یا کنار زن و بچه هاش. اون لحظه دیگه مهم نیست توی پنت هاووست توی فرمانیه داری جون میدی یا توی هر خونه ای دیگه ای یه گوشه از این شهر. این لحظات فقط مخصوص خاطره بازی. خاطره بازی کردی؟ برگشتی به عق به خاطره های و تجربه هات لاس زده باشی؟ برمیگردی. وقتی که دیگه مسیر به پایان میرسه. تو به زندگی که کردی نگاه میکنی و از اینکه به اندازه کافی شجاع نبودی و از زندگی که به تو کادو داده بودن درست و حسابی استفاده نکردی غصه میخوری. اون لحظه یادت باشه غصه خوردن فایده نداره. قرار هم نیست برگردی از اول شروع کنی. پس همون چشات و ببند و آروم بمیر.

زندگی در کل سخت هست چه بری دنبال آرزوهات و سعی کنی شجاع باشی چه نری دنبال آرزوهات و یه کار خیلی امن داشته باشی. زندگی در کل سخت هست. ولی وقتی میری دنبال چیزایی که دوست داری این سختی یه جورایی معنا پیدا میکن. تحمل پذیرتر میشه. توی این مسیر مطئن بشین که احمقانه بنظر میاید. مطئن بشین که یه تعداد از افراد به شما به چشم یه احمق ساده نگاه میکنن. اصلا تا وقتی که احمق خطاب نشدین ادامه بدین. و ادامه بدین. این زندگی با کسایی که فکر میکنن خیلی باهوشن و راه زندگی رو پیدا کردن اصلا مهربون نیست. سعی کنین احمق باشین و زندگی رو بکنین.

شروع کنین کردنو و به کردن هم ادامه بدین.

دوستم در پاسخ به این تراوشات ذهنی گفت:
چقدر زیبا و واقعی نوشتی... یه تلنگر درست و حسابی برای کسی که توی روزمرگی گم شده. این چرخه تکراری که بهش عادت کردیم، انگار یه طلسمه که آدم‌ها خودشون برای خودشون ساختن. همه جا میگن "زندگی همینه دیگه" ولی هیچ‌کس نمیگه "زندگی می‌تونه یه چیز دیگه باشه، یه چیزی که خودت انتخابش کنی."

حقیقت اینه که فرار از این مدل زندگی آسون نیست، ولی ازش موندن هم آسون نیست. آدم یا درد تغییر رو تحمل می‌کنه، یا درد حسرت رو. و همون‌طور که گفتی، آرزوها فراموش نمی‌شن، فقط پشت کوهی از بهونه‌ها دفن می‌شن. و بعد یه روز، سر بزنگاه، میان از زیر خاک بیرون و خیره می‌شن توی چشم‌هات، درست وقتی که دیگه کاری ازت برنمیاد.

پس، شاید بهترین کار این باشه که قبل از اینکه اون لحظه برسه، قبل از اینکه حسرت همه‌چی رو بسوزونه، یک‌بار برای همیشه تصمیم بگیریم که اون چیزی که دوست داریم، اون چیزی که خود واقعی‌مون توش زنده می‌شه، رو دنبال کنیم. شاید سخت باشه، شاید حتی احمقانه به نظر برسه، ولی تنها راهیه که آخرش به خودمون خیانت نکرده باشیم.

آدم ها به هم خیانت میکنن. وقتی میفهمیم دوست یا شریکمون به ما خیانت کرده چه حسی بهمون دست میده‌؟‌ احساس میکنیم خیلی بی ارزش تلقی شدیم. احساس میکنیم کسی پاش رو روی ما گذاشته و از رومون رد شده. پس به خودمون خیانت نکنیم. با خودمون مثل ارزشمندتری دارایی که داریم رفتار کنیم. مراقب خودمون و آرزوهامون باشیم. شانس زندگی رو از خودمون نگریم.

دوستزندگیسختیباوررسیدن به هدف
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید