من آدم به اشتراکگذارندهای ام، در این حد که از به اشتراک گذاشتن یه موضوع لذتبخش بیشتر از خود اون موضوع، لذت میبرم. بذارین دقیقتر و مرتبطتر بگم، روزی که برای اولین بار تمام اپیزودهای «چهرازی» رو شنیدم، به طرز خیلی عجیبی سرشار بودم از شوق و لذت، اما هربار که برا یکی میفرستادم و واکنش هیجانزدهاش رو میدیدم، جوری جون میگرفتم که انگار خودم برای بار اول شنیدمشون. حالا این رو بسط بدین به دنیای فیلم، کتاب، موسیقی، سفر و هرچیز دیگهای که میشه ازش لذت برد. اجازه بدین اینجوری بگم که من اگه سرخپوست بودم بدون شک اسمم رو میذاشتن «اشتراکگذارنده تا گور». البته خیلی از دوستام عبارت «جوگیر» رو گزینهی مناسبتری برای این خصلتم میدونن، چون کافیه از چیزی بیش از حد معمول لذت ببرم، در کسری از ثانیه تمام افراد حاضر در ۶ الی ۷ لایه از آشنایانم کچل خواهند شد.
اینها رو گفتم تا به موجود هیجانانگیزی به اسم پادکست برسم. دقیقا یادم نمیاد اولین پادکستی که شنیدم چی بود، مهم هم نیست. مهم اینه که الان وقتی یک نفر رو پیدا میکنم که هیچ شناختی از پادکستها نداره، حسی مشابه با کشاورزی رو دارم که هزاران هزار هکتار زمین در اختیارش گذاشتن تا کشت و کار کنه. قشنگ ذوقزده میشم که میتونم اپیزودهای دوستداشتنی زندگیم رو با اون فرد به اشتراک بذارم و از ذوق و لذتی که میبره، خودم ذوقمرگ شم.
اما متاسفانه اخیرا به قدری سرم شلوغ شد و به قدری تعداد پادکستهای خفن و باارزش زیاد شد که دیگه نمیتونم به خوبی و با کیفیت این کار رو انجام بدم. حتی یادمه توی توییتر به دو نفر قول دادم که چنتا پادکست خوب معرفی کنم بهشون، اما حتی وقت نشد برم پیوی باهاشون مکالمه رو شروع کنم و از این بابت بسیار شرمسارم. این شد که تصمیم گرفتم این مجموعه یادداشتها رو بنویسم. البته قرار نیست پادکست معرفی کنم، قصد دارم راجع به اپیزودهایی صحبت کنم که روی من تاثیر گذاشتن، و خب اگه هر کدوم از این اپیزودها رو گوش کنین، با احتمال خیلی بالایی متوجه میشین که اون پادکست میتونه تبدیل به یکی از پادکستهای محبوبتون بشه یا نه.
این اولین یادداشت از این مجموعه است و امیدوارم از توی این سری بتونین تجربههای خوبی از پادکست شنیدن رو پیدا کنین.
پس هدفونهاتون رو وصل کنین تا بریم به دنیای صداهای دوستداشتنی :)
قانون صفرم دنیای پادکستها
بیاین این موضوع رو به عنوان یه قانون قبول کنیم که پادکست رو باید تو اپلیکیشنهای مخصوص گوش کنیم. این کار هم به نفع شنوندهاس (به خاطر امکانات خیلی خوبی که داره) و هم به نفع تولید کننده (به خاطر دیتاهای خیلی مفیدی که در اختیارشون قرار میده). پس دیگه راجع به این موضوع حرفی نمیزنیم و از اولویت اولمون مطمئنیم، حتی اگه من برای آشنایی بیشتر با پادکست، کانال تلگرامیش رو معرفی کردم. حالا برای اینکه با این اپلیکیشنها بیشتر و بهتر آشنا بشین، پیشنهاد میکنم مقالهی «چگونه و از کجا پادکست بشنویم؟» رو از سایت پادکست چنلبی مطالعه کنین.
حالا که تا اینجا اومدین...
خب ببینین، الان که هدفون تو گوشتونه، حیفم میاد از دوتا موجود دوستداشتنی صحبت نکنم. پس این دوتا مورد اول رو لطفا گیر ندین که چرا پادکست نیستن. باتشکرات فراوان
کیمیاگر نامجو
چه کتاب کیمیاگر نوشتهی پائولو کوئیلو رو خونده باشین و چه نخونده باشین، گوش کردن به کتاب صوتی کیمیاگر به روایت محسن نامجو براتون تجربهای خاص، ناب و عجیب خواهد بود. نامجو ترجمهی آرش حجازی از این کتاب رو سال 1387 روایت و منتشر کرد و توی این روایت نقش بیش از 30 شخصیت کتاب رو بصورت نمایشی اجرا کرده و براش حدود 2 ساعت موسیقی ساخته. فقط کافیه قطعههای سنتی نامجو رو دوست داشته باشین تا بیوقفه تا انتهای کتاب باهاش همراه بشین.
اگه عبارت «کیمیاگر محسن نامجو» رو گوگل کنین، سایتهای مختلفی رو برای دانلود یا خرید این اثر پیدا میکنین. حقیقت اینه که با توجه به عدم وجود مجوز فعالیت برای نامجو توی ایران، شخصا نمیدونم کار درست خرید این اثره یا دانلودش.
پس تصمیم با خودتون.
داستانهای کوتاه احسان عبدیپور
احسان یه نویسنده و کارگردان بینهایت دوستداشتنیه. نمیدونم اولین بار کی یکی از داستانهاش رو برام فرستاد و من رو عاشق نوشتهها، لحن و بیانش کرد. ببینین در معنای واقعی کلمه دیوونهی روایت کردنهای احسان خواهید شد، به قدری خوب داستانی که نوشته رو روایت میکنه که یه لحظه به خودتون میاین و میبینین نشستین بین شخصیتهای جنوبی داستان و دارین قصه رو باهاشون زندگی میکنین.
چون فایل این روایتهاش خیلی پراکنده بود و من دوست داشتم بارها و بارها زندگیشون کنم، یه کانال تلگرامی ساختم و اون فایلهارو اونجا فوروارد کردم که تجمیع شده داشته باشمشون. بعدها حسین (دوستم) که اون هم خیلی پیگیر داستانهای کوتاه عبدیپور بود رو هم ادمین کانال کردم تا هرجا داستانی ازش پیدا کردیم بندازیم توی کانال. چند وقت پیش به خودمون اومدیم و دیدیم کانال نزدیک به 5 هزارتا عضو داره. شما فقط حس و حال من رو وقتی فهمیدم این داستانها رو تونستم با 5 هزار نفر به اشتراک بذارم تصور کنین.
اما اگه وارد این کانال تلگرامی شدین، پیشنهاد میکنم گوش کردن به این مجموعه رو با داستان «زینت و مکلوهان» شروع کنین، با «علی پورآفریقا» ادامه بدین و برسین به «خانه سنائی». بچسبه به تنتون :)
پادکستی طنز، درام، سیاسی، اجتماعی، علمی، خبری، تاریخی، ورزشی و غیرهای به نام چهرازی
روزی که من با چهرازی آشنا شدم، اینجوری بود که یه بار گوش میکردم بعد برا ده نفر میفرستادمش. دوباره یه دور گوش میکردم و برا ده نفر دیگه میفرستادمش. واقعا دوسش دارم. صدای چنتا دیوونه رو میشنویم که از یه تیمارستان دارن با ضبط پادکست زندگیشون رو تعریف میکنن. اگه گوش کنین خودتون متوجه این تعبیرها خواهید شد. کل پادکست اون زمان که منتشر شد 20 اپیزود بود که هر کدوم بین 5 الی 10 دقیقهاس. و خب قاعدتا برای اینکه شخصیتها رو بشناسین و با فضای پادکست آشنا بشین، باید همه رو سریالی و به ترتیب گوش کنین. همه اون 20 تا اپیزود رو توی یه کانال تلگرامی گذاشتم و راحت میتونین به همهشون دسترسی داشته باشین.
من خودم با اپیزود «ته کف دریاها» از ته دل خندیدم، با اپیزود «سرگردان» از اعماق وجود گریه کردم، و با اپیزود «پاییز» مچاله شدم. هنوز هم میتونم کامل این سری اپیزودهای چهرازی رو گوش کنم و دوباره احساساتی شم.
بچههای چهرازی چندین سال هیچ اپیزودی منتشر نکردن و تقریبا هیچ کسی هم نفهمید که سازندگانشون کیا هستن. تا اینکه امسال (سال 98) دوباره چنتا اپیزود جدید منتشر شد که حواشی زیادی هم روی اصالت این اپیزودها به وجود اومد. اما با وجود تمام این حواشی، اپیزود 24 همون دست خط، حس و حال، و لحن چهرازی رو داشت.
چهل سال موسیقی ایران در رادیو دستنوشتهها
«نوشتن از برخی سالها دشوار است. از این دست سالها در دهه ۸۰ باز هم هست اما سختی نوشتن از موسیقی در سال ۱۳۸۲ به گردن طبیعت است. پنجم دی ماه سرد بود و خالی مثل همین حالا. برف از دور روی کوهها دلبری میکرد. بیدار شدم و پدرم را دیدم که در خانه راه میرفت. هربار خبر بدی به او میرسید اینطور میشد. وقتی گفت ۱۲ ثانیه شهر بم لرزیده و چیزی باقی نمانده. با آنکه برف نباریده بود اما ما همه زیر بهمنش ماندیم. چه روز تلخی بود.»
فقط کافیه چند سالی از زندگیتون توی ایران گذشته باشه، بدون شک با بخش بزرگی از این فصل از رادیو دستنوشتهها ارتباطی احساسی برقرار خواهید کرد. سال 97 سحر سخایی (نویسنده و آهنگساز) توی روزنامه همشهری، یادداشتی سریالی منتشر میکنه به اسم "چهل روایت تازه از چهل سال موسیقی ایران" و هر بار راجع به موسیقیهای یک سال از ایران صحبت میکنه. از سال 57 تا سال 97. آلبومهایی که منتشر شدن، کنسرتهایی که برگزار شدن، موسیقیهایی که محبوب شدن بین عموم جامعه، و البته همنشینی موسیقی با اتفاقات سیاسی و اجتماعی اون سالها.
محمود عظیمایی (پژوهشگر، تاریخنگار و موسس رادیو دستنوشتهها که اخیرا هم نتیجهی 8 سال پژوهشاش در رابطه با صادق قطبزاده رو در قالب مستند تلویزیونی سه قسمتهای به نام فرزند انقلاب از بیبیسی فارسی تماشا کردیم) این نوشتهها رو جمع میکنه و با کمک یک راوی ناشناس، تبدیلش میکنه به یک فصل از رادیو دستنوشتهها. یک فصل 8 قسمته که هر اپیزودش حدودا یک ساعت زمان داره.
این مجموعه به قدری خوشساخت و ناب از آب دراومده که امکان نداره تحت تاثیر بخشهای مختلف اون قرار نگیرین. همنشینی حس نوستالژی موسیقیهایی که سالها باهاشون زندگی کردیم با اتفاقاتی که بخش بزرگی از تاریخ معاصرمون رو تشکیل دادن، بینهایت عجیب و اعتیادآوره، من خودم چندین و چند بار کل این سری رو گوش کردم.
میتونین به کانال تلگرامی رادیو دستنوشتهها برین و بقیهی اپیزودها و فصلهای این پادکست رو هم پیدا کنین. اگه تحمل شنیدن بخشهای غمانگیزی از تاریخ معاصر ایران رو دارین، فصل 13 قسمتهی سینما رکس رو حتما گوش کنین، بسیار عجیب و تکاندهندهاس.
حالا اگه تا کانالش رفتین، کتاب صوتی داستان کوتاه مرا ببوس رو هم گوش کنین، این داستان رو محسن مخملباف نوشته و یکی از احساسیترینهایی هست که خوندم و گوش کردم.
همچون سنگی غلتان در رادیو دیو
«سفر در تمام دورانها جذابترین بخش زندگی بودهاست، یا یکی از جذابترین بخشهای آن. آنچه آنرا جذاب میکند تحولی است که در حالات عادی و ایستای زندگی روزمره پیش میآورد و تنوع و دگرگونی را معنا میبخشد. تنوع و دگرگونی زندگی، همان ترک امور روزانه و مکانهای همیشگی و دیدن مکانهای تازه و تفرج شهرها و دیدن آدمهای نو و تماشای ندیده و نشناختههاست.»
به خودم قول داده بودم که قبل از سی ساله شدن حتما یه سفر تنهایی برم، و تو دقیقهی 90 بالاخره تونستم به قولم عمل کنم و یه سفر 10 روزه برم و دور بشم از روزمرگیها. بدونشک یکی از مواردی که کمکم کرد جرات پیدا کنم و پا توی جاده بذارم، اپیزود همچون سنگی غلتان بود که بارها و بارها و بارها گوش کردم و مصمم و مصمم و مصممتر شدم که نباید سفر رفتن رو عقب بندازم.
توی این اپیزود ترانهها، نوشتهها و سفرنامههایی رو میشنویم راجع به ذات سفر، نموندن و حرکت کردن. اگه آدم یکجانشینی نباشین، بدون شک به سادگی عاشق این اپیزود میشین. و اگه عاشق اپیزود بشین، مطمئنا ترانهی Looking For You از Nino Ferrer قراره بره رو مختون. پس بیاین بعد از تموم شدن اپیزود از اینجا این ترانه رو هم گوش کنین و گوش کنین و گوش کنین.
همه چیز را برداشتهام از رادیو دیو
«نگران نباش، همهچیز را برداشتهام، تیلههای رنگ رنگی، کادوی روز تولدم از طرف تو، ته بلیت فیلمهایی که با هم توی سینما دیدیم، کفشهایی که پابهپا تجریش را تا ونک با من میآمدند، و پینکفلوید که در گوشهایمان آواز میخواند. گفتم که، همه چیز را برداشتهام. حالا آنقدر سنگین شدهام که هواپیما از روی باند فرودگاه بلند نمیشود.»
توی دورهای زندگی میکنیم که یا جمع کردیم و رفتیم، یا چندین جمع کرده و رفتهی دور و نزدیک رو بدرقه کردیم. فرقی هم نداره، در هر دو حالت چشمهامون خیس بوده، دلمون مچاله، و حس و حالمون عجیب؛ خوشحالی و هیجانیِ توام با غم و دلتنگی.
تو این اپیزود ترانهها و یادداشتهایی رو میشنویم راجع به مهاجرت. حسی که موقع شنیدن این اپیزود داشتم خیلی شبیه اپیزودهای فصل «چهل سال موسیقی ایران» از رادیو دستنوشتهها بود. یه جور لذتی که با غم همراه شده، گوش میکنی، غمگین میشی، بغض میکنی، گریهات میگیره، ولی همچنان میخوای که ادامه بدی این گوش دادن و غمگین شدن و گریه کردن رو. غوطهور شدن توی خاطرات غمانگیزی که مرور کردنشون یه جور آرامش سنگینی ایجاد میکنه توی دلت. همه چیز را برداشتهام، پر از غم لذتبخشه.
کولیان مفرغ و رویا از رادیو دیو
«کولیها، این مردم همیشه دربهدر و بیسامان، گر جهان و هرچه در او هست تنها به ارابهای و چادری قناعت جستهاند. نه مدعی سرزمینی هستند و نه ریشه در خاکی دارند. ناملایمات زندگی را به جان خریدارند و بردباری و تحملشان از حد افزون است. در طول بیش از هزار سال که از هندوستان رخت سفر بربستهاند همچنان در حرکتاند و از ایران گرفته تا آمریکای جنوبی پراکندهاند و بیهیچ وقفهای به پیش میروند. گویی در جستجوی رسیدن به انتهای جهاناند. چون کولی در سفر زنده است.»
کافیه تا حدودی به سبک زندگی و نوع نگاه کولیها به جهان علاقه داشتهباشین، این اپیزود قدرتش رو داره که ماهها بدون اینکه براتون تکراری شه یا حستون نسبت بهش ذرهای تغییر کنه، از توی هندزفریتون پخش بشه. البته بعید هم نیست که هربار عاشقترش هم بشین. اپیزود «کولیان مفرغ و رویا» پره از یادداشتها، ترانهها، موسیقیها و اشعاری از دنیای کولیها، این انسانهای عجیب و بیسرزمین. ترانههای این اپیزود معجزه میکنن، شک نکنین.
اگه این اپیزود رو تا آخر گوش کنین، مطمئنم که آرامش و غم ترانهی Dumbala Laika قراره کاملا مسحورتون کنه، جوری که دوست نداشتهباشین هیچوقت تموم شه. از اینجا میتونین این ترانهی ییدیش رو بارها و بارها گوش کنین و غوطهور شین توی دنیای آرامشاش.
برای تهران با عشق و نفرت از رادیو روغن حبه انگور
«مادربزرگ اردیبهشت ماه در خیابان پهلوی، دورهی کشف حجاب عاشق شد. دایی سیاوش اردیبهشت ماه در خیابان مصدق، وقت بگیر و ببند عاشق شد. اردیبهشت آمده، دیر یا زود من هم در خیابان ولیعصر عاشق میشوم.»
این پادکست یکی از قدیمیهاست و ترکیبی از موسیقی، دیالوگ فیلم، شعر، و داستانه. طی سالهایی که منتشر شد اپیزودهای خیلی خوبی تولید کردن اما یکی از اپیزودهایی که من با تمام وجود عاشقش شدم و بارها گوش کردم و هنوز هم ازش سیر نمیشم، اپیزودیه به اسم «برای تهران با عشق و نفرت». به خصوص جایی که پوریا عالمی بخشی از داستان بلندش به اسم «برویم سیدمهدی آش بخوریم» رو اجرا میکنه.