اسنوبیسم (نویسنده: زهره خضرایی منش)
این روزها یادداشت در مدح و ذم ابراهیم گلستان زیاد نوشته میشود و این دوگانگی به خودی خود اتفاق مبارکیست. گویی گلستان با جمع فضائل و رذایلش برای ما این امکان را فراهم کرد که یکبار هم که شده دست از تحریف تصویر آدمهای شناختهشدهی تازه درگذشته بکشیم و «انسان» را به تمامی (یا اقلاً گستردهتر) ببینیم، با همهی مفاهیم متناقضی که این واژه یدک میکشد.
من اینجا قصدم نه تمجید از هنر ابراهیم گلستان است و نه تقبیح خلق و خویش. فقط از میان همهی نوشتهها، یک نکته از یادداشت مهرداد فرهمند (https://t.me/FarahmandBeirut/838) توجهم را جلب کرد و دستمایهی این نوشته شد. به خیلی از بخشهای نوشتهی فرهمند انتقاد بسیار دارم اما نکتهی ظریفی که او در مورد خودبرتربینی آورده را درست میدانم، نه لزوما در مورد ابراهیم گلستان (که شناخت قابل اتکایی از شخصیتش ندارم)، بلکه در مورد خودبرتربینها و فخرفروشهای جهان.
فرهمند چندجا در نوشتهاش به «خودبرتربینیِ برخاسته از خودکوچکبینی» اشاره میکند. این از آن نکتههاییست که باید قاب گرفت.
یکی از چیزهایی که به من درک بهتری از احوالات فخرفروشان داد دانستن تاریخچهی واژهی snobbery بود که میشود به تبختر، تفرعن، فخرفروشی، یا از همه قشنگتر (به پیشنهاد فرهنگ هزاره) «طاووسخصالی» ترجمهاش کرد. امروز snob که صفتیست با بار منفی، به کسانی گفته میشود که اصرار دارند توی چشم دیگران فرو کنند که سلیقه، انتخابها، تجربیات، و حتی سرشتشان برتر از دیگران است و هر کس و ناکسی را به بارگاه علیاییشان راه نیست. به عبارتی طاووسخصالان منزلت انسانی را با جایگاه اجتماعی برابر میدانند. Snob کسیست که آدمها را بر اساس جایگاه اجتماعیشان ردهبندی میکند، به آنها که از خود برتر میپندارد به صورت مبتذلی تشبه میجوید و آنها را که از خود پستتر میداند آدم حساب نمیکند.
اما واژههای snob و snobbery از کجا آمدهاند و چطور ساخته شدهاند؟
یکی از روایتها این است که در اوایل قرن ۱۹ در کالجهای کمبریج و آکسفورد در لیست اسامی دانشجویان، در مقابل اسم تعداد معدودی از دانشجوها که اشرافزاده نبودند نوشته میشد sine nobilitate (به معنی فاقد اشرافزادگی) که این ترکیب کم کم به s.nob مخفف شد [۱].
میشود تصور کرد که تحقیری که اقلیت دانشجویان غیر اشرافزاده در آن محیط دگم و در آن جامعهی طبقاتی متحمل میشدند آنها را به ساختن مکانیزمهای دفاعی برای حفاظت از حریم عزتنفسشان سوق میداده. وقتی وجهی از هویت یک اقلیت از طرف بخش قدرتمندتری تحقیر میشود، یکی از واکنشها به این تحقیر و استیگماتیزه شدن، فاصله گرفتن از هویت خود و شباهت جستن به هویت گروه تحقیر کننده است [۲].
وقتی تحقیر میشویم و در تصورمان از پلکان جایگاه اجتماعی سقوط میکنیم، ذهنمان به دنبال پلهای میگردد که جایگاه تازهی ما باشد و در قعر هم نباشد. یک چارهاش این است که گروه دیگری را پیدا کنیم که از ما پستتر باشد و وجودش جلوی سقوط ما به قعر پلکان را بگیرد. یک نمونهی واضح این پروسه تحقیریست که کلهپوستیها (گروهی از بازماندگان طبقهی کارگر انگلستان) به پاکستانیها روا میداشتند. گویی با تحقیر کردن کارگران پاکستانی، احساس حقارتی که جامعهی طبقاتی به آنها تحمیل میکرد را به خود هموار میکردند. کلهپوستی با خود میگوید «من از طبقهی فرودستم، ولی لااقل پاکستانی نیستم، آنها از من پستترند، آنها کثیف و دزد و شیاد و فرومایهاند» [۳].
آلن دوباتن در کتاب اضطراب جایگاه اجتماعی میگوید «شاید بتوان گفت که تنها عامل فخرفروشی ترس است. کسانی که از جایگاه اجتماعی خود مطمئنند هرگز دیگران را تحقیر نمیکنند. پشت تکبر ترس نهفته است. ایجاد حس حقارت در دیگران در واقع به دلیل حس عذابآور حقارت در خودمان است». کاریکاتور قشنگی (https://ibb.co/zhpK0Jq) که دوباتن از مجلهی پانچ (سال ۱۸۹۲) در کتابش آورده جان مطلب را خوب بیان میکند.
خلاصه، عبارت «خودبرتربینیِ برخاسته از خودکوچکبینی» که فرهمند در نوشتهاش آورده عبارت ظریفیست، خواه استفادهاش در حق ابراهیم گلستان به جا باشد و خواه نه.
زهره خضراییمنش
https://t.me/ExploringWithin