عطا حشمتی
عطا حشمتی
خواندن ۵ دقیقه·۳ سال پیش

همان لحظه که خیال می‌کردم گم‌گشته‌ام، دخمه‌ام لرزید و زنجیرهایم از هم گسست

ترجمهٔ بخش‌هایی از نامهٔ جیمز بالدوین به برادرزاده‌اش

سال ۱۹۶۲، جیمز بالدوین نامه‌ای به برادرزاده‌اش نوشت که اهمیت تاریخی بالایی دارد. این نامه به مناسبت صد سالگی بیانیهٔ آزادی بردگان، بیانیه‌ای که در سال 1862 لینکلن دستور آن را صادر کرده بود، نوشته شده است تا بر این تأکید کند که از دوران الغای بردگی چه چیزهایی هنوز تغییر نکرده است. بالدوین از برادرزاده‌اش، جیمز، می‌خواهد نگاهی که سفیدپوستان به او دارند را نپذیرد و درونی نکند، با این نگاه مبارزه کند و تلاش کند به برادران سفیدپوست خود بیاموزد که آن‌ها باید تغییر کنند. از او می‌خواهد که با مرزهایی که سفیدان برای پیشرفت او می‌گذارند بجنگد و تاریخ خود را خوب یاد بگیرد تا بتواند آینده را تغییر دهد. به مناسبت سالگرد این رویداد که برخی معتقدند مهم‌ترین روز در تقویم آمریکای شمالی است، همسرم، فاطمه، بخش‌های پایانی این نامه را ترجمه کرد.


"حبس کرده تو را در یک گتو، این مملکتِ بی‌خیال. در واقع قصد دارد تو را در این گتو هلاک کند. بگذار دقیقا بگویم منظورم چیست؛ چرا که حرف اصلی‌ام و ریشۀ ستیزم با کشورم همین جاست. در این مملکت، فقط و فقط چون سیاه متولد شده‌ای، آیندهٔ مقدری برایت مرقوم شده است که تاب تغییرش را نخواهی داشت. به همین دلیل، گویی که مرزهای بلندپروازی‌ات برای همیشه مشخص شده‌اند. تو در جامعه‌ای متولد شدی که با وضوحی وحشیانه و به هر طریق ممکن، فریاد زد که تو انسان بی ارزشی هستی. قرار نبود که رویای سرآمد بودن داشته باشی: تو باید با میان‌مایگی کنار می‌آمدی. جیمز، در زندگی کوتاهت روی این زمین، تو به هر سو که چرخیدی، به تو می‌گفتند کجا می‌توانی بروی و چه می‌توانی بکنی (و چگونه میتوانی آن کار را انجام دهی)، و کجا می‌توانی زندگی کنی و با چه کسی میتوانی ازدواج کنی.

میدانم هموطنانت با من موافق نیستند و میتوانم صداهایشان را بشنوم که میگویند: «تو اغراق میکنی».آنها هارلِم را نمی‌شناسند، ولی من می‌شناسم، تو هم می‌دانی هارلم چه جور جایی است. به حرف هیچکس اعتماد نکن، حتی به حرف من! - بلکه به تجربه‌ات اعتماد کن. بدان از کجا آمده ای. اگر بدانی از کجا آمده ای حد و مرزی برای جایی که میتوانی بروی نخواهی داشت. جزییات و نمادهای زندگی‌ات را عمداً جوری ساخته‌اند که آنچه سفیدها درباره‌ات می‌گویند باور کنی. به خاطر داشته باش که آنچه آنها به آن باور دارند و آنچه بر طاقت تو تحمیل می‌کنند، گواه فرومایه بودن تو نیست، بلکه نشان از ترس و عدم انسانیت آنهاست.

در میان این طوفانی که امروز ذهن جوانت را به شور و خشم می‌اندازد، بکوش تا حقیقتِ واقعی اصطلاح‌هایی مثل «پذیرش [اقلیت‌ها]» (acceptance) و «همسانی و ادغام در جامعه» (integration) را برای خود روشن کنی. دلیلی ندارد که تلاش کنی شبیه مردمان سفیدپوست شوی. این فرض که این آن‌ها هستند که باید تو را بپذیرند فرض بی ربطی است. اتفاقاً، رفیق قدیمی، این تویی که باید آنها را قبول کنی. و این را خیلی جدی میگویم. تو باید آنها را بپذیری و با عشق بپذیریشان. چرا که این مردمان معصوم هیچ امید دیگری ندارند. آنها هنوز در تاریخی که نمی‌فهمندش گیر افتاده اند و تا زمانی که این تاریخ را نفهمند نمی‌توانند از آن رهایی یابند. برای سالهای سال، آنها به دلایل مختلف میخواستند باور کنند که مردان سیاه پایین تر و پست‌تر از مردان سفیدند. بسیاری از آنها البته بهتر می‌دانند. ولی، همانطور که خودت خواهی فهمید، برای آدم‌ها خیلی سخت است که بر اساس آنچه میدانند عمل کنند.

برای عمل کردن باید متعهد بود و متعهد شدن به معنای در خطر بودن است. در ذهن بیشتر سفیدپوستان آمریکایی، خطر اصلی گم شدن هویتشان است. سعی کن تصور کنی که چه حسی می‌داشتی اگر یک روز صبح از خواب بیدار بشوی و ببینی خورشید دارد فرو می‌پاشد و همه ی ستاره ها شعله ورند. ممکن است بترسی چون این خلاف نظم طبیعت است. هر آشوبی در جهان ترسناک است زیرا در اصل تجاوز به شناخت مرسوم ما نسبت به واقعیت است. خوب، در جهانِ یک مرد سفیدپوست، سیاه پوست جایگاه یک ستارهٔ ثابت را دارد – مثل یک ستون بی حرکت: و به محض اینکه از جایش تکان بخورد، زمین و آسمان به هم دوخته خواهد شد.

اما تو لازم نیست بترسی. گفتم که اینجور فرض شده است که تو باید در گتو هلاک شوی. هلاک شدن یعنی هرگز اجازه نخواهی داشت به فراسوی تعاریف مرد سفید پوست بروی. هرگز اجازه نخواهی داشت که نامت را هجی کنی. تو، مثل خیلی از ما، این قصد را شکست داده‌ای. آن طفلکی‌هایی که فکر می کنند زندانی کردن تو زندگی شان را امن می کند، دارند با یک قانون مزخرف و با یک تناقض فاجعه‌آمیز ارتباطشان را با واقعیت از دست می‌دهند. ولی این آدم‌ها برادران تو هستند – برادران جوانتر گمگشتهٔ تو. و اگر واژهٔ یکپارچه‌سازی معنایی داشته باشد، معنای آن این است: که ما، با عشق، باید برادرانمان را مجبور کنیم که خودشان را آنگونه که هستند ببینند، که از واقعیت فرار نکنند و شروع به تغییر آن کنند.

این خانۀ توست دوست من، از آن رانده نشو: اینجا مردان بزرگی کارهای بزرگی کرده اند و خواهند کرد. و ما میتوانیم آمریکا را چیزی کنیم که باید بشود. دشوار خواهد بود جیمز، ولی تو از نسل مردان سرسخت، از نسل رعیت‌هایی هستی که پنبه کشت میکردند و بر روی رودها سد بستند و راه آهن ساختند و به رغم وحشتناکترین شرایط، به کرامتی غیرقابل انکار و جاودان دست یافتند. تو از نسل شاعران بزرگی، برخی از بزرگترین شاعران از زمان هومر. یکی از آنها گفت: «همان لحظه که خیال میکردم گم‌گشته‌ام، دخمه‌ام لرزید و زنجیرهایم از هم گسست.»* تو می‌دانی و من می‌دانم که این کشور صد سالگی آزادی اش را صد سال زود جشن میگیرد. تا زمانی که آنها آزاد نباشند ما هم آزاد نخواهیم بود."


* این بخشی از یک سرود کلیسایی اثر ریچارد آلن، شاعر سیاهپوست قرن هیجدهمی، است. یک سال بعد از نگارش این نامه، مارتین لوتر کینگ در سخنرانی تاریخی‌اش، با عنوان «رویایی دارم» همین قطعه را تکرار کرد.

https://vrgl.ir/TcbPy


جنبش حقوق مدنیجیمز بالدوینسیاه‌پوستانحقوق اقلیت‌ها
پژوهشگرِ خرده‌پا - اینجا از کتاب‌هایی که خوانده‌ام و پادکست‌هایی که شنیده‌ام می‌نویسم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید