خواندن کتاب #غربزدگی سخت است. حوصلهٔ فیل میخواهد و دو چشم اغماضگر تا تناقضها و بیدقتیهای فراوان نویسنده را در تعریف مفاهیم نبینی و چشم بر تأکید بیجای نویسنده بر برخی افسانهها و جعلیات تاریخی ببندی. خواندن و دانستنِ پیام #جلال_آل_احمد در غربزدگی و درک پیامدهای خیر و شری که این متن در تاریخ معاصر ما بر جای گذاشت مهم است. شناخت تأثیر این مفهوم، چنان که هست، بر خوشتعریفی و انسجام مفهومیای که انتظار داریم یک روشنفکر ارائه دهد غلبه میکند. با اینکه غربزگی متنی شعارزده، عصبی، شتابان، بیساختار و پر از تکرارهای ملالانگیز است، شاید در تأثیرگذاری و گفتمانسازی نتوان هیچ متنی را همسنگ آن یافت. کافی است به بسامد بالای این عبارت در کلام بنیانگذار جمهوری اسلامی نگاه کنید.
به اعتراف خود جلال، او مفهوم غربزدگی را از دو اندیشمند دیگر وام گرفته است: فخرالدین شادمان و سید احمد فردید. غربزدگیِ شادمان، نسبت به فردید، هم به لحاظ گفتمانی شباهت بیشتری به نظریات جلال دارد و هم به لحاظ مفهومی انسجام بیشتری دارد. ریشهٔ غربزدگی نزد #شادمان عدم شناخت درست ما از تاریخ، هم تاریخ خودمان و هم تاریخ غرب است. بر خلاف فردید که غرب را سرچشمهٔ شر میبیند، شادمان بر این باور است که غرب هم کاستیها و ضعفهای خود را دارد و روشنفکر نباید با مرعوب شدن و تقلیدِ کورکورانه از آن، به تحقیر ریشههای فرهنگی و تاریخی ایران دست بزند.
اما برای #فردید، غرب و غربزدگی یک معنای فلسفی و ذاتگرایانه دارد که با فراموشی هستی و انسانگراییِ فلسفهٔ یونان باستان و سوژهگراییِ دکارت گره خورده است. هرچند برای هر شادمان و جلال، دوران مشروطه دروازهٔ ورود غربزدگی به ایران بود، برای فردید غربزدگی اول بار، خیلی پیشتر از اینها وقتی در قرون میانی اسلام، هارون الرشید و مأمون عباسی دارالترجمههایی برای برگرداندن آثار فیلسوفان یونان به عربی گشودند، به اسلام و فلسفه اسلامی نفوذ کرد.
برخلاف بعضی از منتقدان، که معتقدند آلاحمد به تبعیت از فردید یک تصویر یکدست و ذاتگرایانه از غرب ارائه داده است، به نظر من میرسد که استدلال او بیشتر مبتنی بر یک تصویر سادهشده از فرایند استعمار و غلبهٔ سرمایهداری در دوران جنگ سرد است. بسیاری از حرفهای آلاحمد ناظر به شکست محتوم پروژهٔ مشروطه در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سلطهٔ یک گفتمان غربگرا در فضای روشنفکری مدرن ایران است؛ فضایی که بیمحابا به دنبال رفاه و توسعهای است که با تکنولوژیِ وارداتی ایجاد شده است.
آل احمد معتقد است ماشینیسمِ غرب به صورت مضاعف همان پروژهٔ استعمار را به پیش میبرد. اول با استفاده از تکنولوژیهای پیشرفته، نفت و منابع طبیعی کشورها را به ثمن بخس از چنگشان در میآورد، سپس محصولات نهایی تولیدشده از همان منابع خام را دوباره به همین کشورهای ضعیف صادر میکند و سوم، و بدتر از همه اینکه، برخی از همین فرایندهای تولید ماشینی را نیز به این مستعمرات جدید ارسال میکند تا علاوه بر محصول، نیروی کار متخصص خود را هم به عنوان تکنیسین به کشورهای تحت استعمار صادر کند.
تکنولوژی و فرهنگ ماشینیسم که برای ما شرقیها جدید است عاملی میشود برای ماندن در وضعیت وابستگی. چرا که منابع و دانش لازم برای تولید همان تکنولوژی و ماشین را در دست نداریم. استدلال آل احمد دربارهٔ تکنولوژی هنوز تازگی دارد. او معتقد است تکنولوژی وارداتی غربی همچون طلسمی در برابر ما قرار گرفته است که سه راه بیشتر در برابرش نداریم. یا باید همچنان که تاکنون بودهایم فقط مصرفکننده باقی بمانیم، یا باید درهای زندگی را به روی ماشین و تکنولوژی ببندیم و به قعر رسوم عتیق و سنن ملی و مذهبی بگریزیم یا راه سومی در پیش است:
اما راه سوم - که چارهای از آن نیست - جان این دیو ماشین را در شیشه کردن است. آن را به اختیار خویش در آوردن است. همچون چارپایی از آن بار کشیدن است... باید ماشین را ساخت و داشت اما در بندش نبایست ماند. گرفتارش نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همهٔ خلق گذاشتن (ص ۶۵).
برایم جالب بود که آل احمد بسیار پیشتر از بسیاری از روشنفکران معاصر، راه توسعهٔ ایران را نوعی توسعهٔ مبتنی بر فناوری میداند. اما نه بازتولید همان فناوری غربی در غالب نظام سرمایهداری ماشینیستی. انتقادهای آل احمد از غرب و غربزدگی خواندنی و قابل تأمل است. اما وقتی کار به توصیههای ایجابی میرسد، او یا طفره میرود یا به مبهمگویی میافتد.
نکتهٔ جالب دیگر برایم این بود که سالها پیش از کتاب مشهور ادوارد سعید، که در سال ۱۳۵۸ منتشر شد، جلال آل احمد بسیاری از همان انتقادات را به جریان فرهنگی شرقشناسی مطرح کرده بود. به قول آل احمد، شرقشناسی «به احتمال قریب به یقین، انگلی است روییده بر ریشهٔ استعمار». همان طور که تکنولوژی و توسعهٔ غربی صدور مستشاران فنی و اقتصادی به ایران را به همراه داشت، یک ارتباطِ یکسویه میان شرق و غرب سبب ایجادِ جریان فرهنگیِ شرقشناسی شد:
ما در مقابل این نفتی که آنها میبرند، باید ماشین وارد کنم و به دنبال ماشین، متخصص و به دنبال متخصصِ ماشین، متخصص در لهجهشناسی و ادب و نقاشی و مزقان (ص ۸۶).
البته آل احمد خود معترف است که احتمالاً شرقشناسان به خاطر اینکه روش علمیتر و نظاممندی دارند دستاوردهای نظری قابل اعتمادتری هم دارند (ص ۸۷). بدبینی شدید او نسبت به شرقشناسی به سرنوشت کلیگوییهایش دربارهٔ برخی از آثار بد فرایند استعمار دچار میشود و گاهی سبب خستگی خواننده میشود. اما بدتر از همه، در بسیاری از فصول ابتدایی کتاب، آل احمد به تاریخی مراجعه میکند که شرقشناسانِ قرون هجدهم و نوزدهم نوشتهاند و غلط بودنشان محرز است. نظریاتی مثل «جاده ابریشم» یا «مهاجرت بزرگ آریاها» که با تحقیقات اخیر، صحت تاریخیشان زیر سوال رفته است.
پینوشت: دربارهٔ شادمان و آلاحمد بهترین منبع مطالعه، نوشتههای خودشان است. اما برای خواندن دربارهٔ مفهوم غربزدگی نزد احمد فردید بهتر از هرچیز، کتاب نسبتاً تازهٔ دکتر علی میرسپاسی با عنوان «تراملیگرایی در سیاست ایران: زندگی و زمانهٔ احمد فردید» (Transnationalism in Iranian Political thought: the Life and Times of Ahmad Fardid) است. غیر از یک زندگینامهٔ خواندنی از این شخصیت پیچیدهٔ تاریخ ایران، میرسپاسی چند فصل را به تغییرات مفهوم غربزدگی پیش و پس از انقلاب اختصاص داده است.