ویرگول
ورودثبت نام
atefeh.gholizaadeh
atefeh.gholizaadeh
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

دوچرخه سواری، تجربه شیرین من

خیلی وقت ها آخرین بار ها از زیر دستمون در میرن و خودمون متوجه نمی شیم که این آخرین باره. مثل آخرین باری که دوستتو می بینی، آخرین باری که به یک دور همی میری، یا مثل من، آخرین باری که سوار دوچرخم شدم... .بعضی از این آخرین بارها رو میشه تغییر داد که باز تکرار بشن! می خوام از خودم شروع کنم، آخرین باری که سوار دوچرخه شدم بر میگرده به یک سال پیش! دو، سه سالی میشد که رکاب می زدم، اصلا این که بخواد با دوچرخه اتفاقی برام بیفته، واسم شوخی بود، چون خودم رو حرفه ای می دیدم. بعد از مدتی زین دوچرخم رو یکم آوردم بالا، جوری شد که پاهام هم به زمین نمی رسید و باید دوچرخه رو کج میکردم تا پاهام به زمین برسه، بنابراین حین حرکت با دوچرخه هیچ تعادلی نداشتم. همون روز وقتی از کنار خیابون رد میشدم نتونستم خودم رو کنترل کنم و خوردم زمین، زانوهام حسابی داغون شد و دوماه طول کشید تا دوره نقاهتم گذشت و تونستم به زندگی عادیم برگردم. بعد از اون زمین خوردنِ کزایی، دوچرخم با فرمون کج راهی انبار شد. این جریان شد یه فوبیا که باعث میشد حتی با دیدن دوچرخه های توی خیابون هم ترسی تو وجودم بیفته.... فصل بهار اومد و هوا خیلی ایده آل شده بود و سوار شدن دوچرخه باز تو مغزم کلید خورد. بعد از اینکه یک ماه با خودم کلنجار رفته بودم، رفتم تو انباری، یه نگاهی به دوچرخم انداختم، کلی خاک روش نشسته بود، اوردمش بیرون، تمیزش کردم و لاستیک هاش که حسابی کم باد شده بود و فرمونش هم کج شده بود رو برادرم برام درست کرد. بلاخره روز موعود فرا رسید، با شک و دو دلی و میزان قابل توجهی ترس سوارش شدم و خوب یادم هست که از بس ترمز کرده بودم مچ دستم درد گرفته بود و ترس از زمین خوردن رو تو وجودم می دیدم، چون کوچک ترین چیزی نزدیکم میشد ترمز می کردم و می ایستادم. حالا اون پا درد و گرفتگی عضلات به کنار... که البته طبیعی هم بود. بلاخره با سماجتِ من این تابو شکست و من یک هفته تمام به صورت روتین نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه رکاب می زدم. کم کم یک سِری از کارهای شخصیم رو هم با دوچرخه انجام می دادم و حتی باهاش به خرید میرفتم. بعد از یه مدت دیدم به وسیله ی دوچرخه، هم دارم به کارهام می رسم هم فرصتی برای ورزش کردن پیدا کردم هم از اتومبیل استفاده نمی کنم و آسمون خدا رو دودی نمی کنم. نه تنها دیگه از دوچرخه سواری نمی ترسیدم، بلکه جزئی از وجودم شده بود و گاهی بعضی دوستام منو به اسم اون دختر دوچرخه سواره مخاطب قرار میدادن. دیگه حتی توی سفر هم ترجیح می دادم تا جایی که امکانش هست دوچرخه سواری کنم. توی طبیعت رکاب زدن یه حس و حال دیگه ای برام داشت... . عکسی که این پایین گذاشتم مربوط به آخرین سفرم هست که با دوچرخه کلی کِیف کردم. :)

رکاب زدن تو طبیعت
رکاب زدن تو طبیعت


رکاب سفیددوچرخه سواریهوای پاکتجربه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید