نارنگی گربه ناز پرورده، لوس و حساس من دیگه باید عقیم می شد. چون نمی خواستم هیچ وقت باردار بشه. باردار شدن طول عمر گربه ها رو کم می کنه و در صورتی هم که جفت گیری نکنه و عقیم هم نشه می تونه خطرناک باشه و باعث بیماری در گربه بشه. من هم که خودخواهانه خودم رو مالک شش دانگ نارنگی می دونم و فکر کردن به این که بلایی سرش بیاد یا عمرش کم بشه برام عذاب اوره، به فکر عقیم کردنش افتادم. از زمانی که این تصمیم رو گرفتم خیلی استرس داشتم چون بلاخره نارنگی باید بی هوش می شد و بعد از عمل مدتی انتی بیوتیک می خورد که این پروسه ضعیفش می کرد. البته این در مورد تغییرات جسمیش بود و تغییرات احتمالی که تو خلق و خوش می تونست رخ بده و یا اصلا تغییر رفتار داشته باشه هم من رو نگران می کرد که البته به این که چقدر از سن گربه می گذره و ایا تماس با گربه ی دیگری رو تجربه کرده یا نه هم بستگی داره. یک روز به عمل مونده بود و نارنگی هشت ساعت نباید غذا می خورد و دو ساعت هم نباید اب می خورد تا عمل بشه. روز عمل فرا رسید و من باید ساعت شش عصر کلینیک می بودم. وارد کلینیک شدم و دکتر اول یه امپول زد به نارنگی که برای بی هوشی اولیه بود و بعد گفت تو بغلت نگهش دار تا دارو اثر کنه و بی حال بشه، شاید دو دقیقه هم نشد که دیدم نارنگی داره بی حال می شه و نمی تونست حتی گردنش رو نگه داره. باید بگم تو اون لحظه شاهد این بودم که چند ثانیه ضربان قلبم ایستاد! اروم گذاشتمش روی تخت اتاقی که باید عمل می شد. در حالی که با چشماش به من نگاه می کرد و من نوازشش می کردم دکتر ازم خواست که از اتاق بیرون برم، دکتر امپول دوم رو هم تزریق کرد و در اتاق رو بست و در حالی که نصف جونم زیر دست های دکتر بود از کلینیک امدم بیرون، فضا برایم سنگین شده بود و بغض بی رحمی گلوم رو فشار می داد. اصلا فکر نمی کردم تا این حد به نارنگی وابسته و دل بسته باشم. عمل نیم ساعت طول کشید که برای من یک شبانه روز گذشت. صدام کردن و رفتم بالا، نارنگی بی هوش با چشم های باز و شکم پانسمان شده روی میز مخصوص بی هوش بود.
چند لحظه ای صورتم رو روی صورت پشمالوش گذاشتم و بعد بلندش کردم و توی کیف مخصوصش گذاشتمش، دکتر گفته بود که ببرمش خونه تا همان جا به هوش بیاید. نسخه ی داروهارو گرفتم و به خونه برگشتم. یک ساعت بیشتر از بی هوشی نارنگی می گذشت و من هم چنان نگران. تا این که حس کردم داره دستش رو حرکت می ده، کنارش نشستم تا کم کم به هوش اومد و بعد از یک ساعت حس به پاهایش برگشت و تونست کامل راه بره. یک نفس راحت کشیدم، خوشحال بودم که بلاخره این چالش رو پشت سر گذاشتم و نارنگی عقیم شد. این که گربه عقیم بشود یا نشود بستگی به نظر سرپرست او دارد. من به عنوان سرپرست و حامی نارنگی به این نتیجه رسیدم که عقیم شدن برایش بهتر است :) بعدا درباره تغییرات خلق و خوی نارنگی براتون می نویسم.