atefeh.gholizaadeh
atefeh.gholizaadeh
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

هم خونه ی چهار پای من، نارنگی

من عاشق میوه ی نارنگی و اون بوی پائیزیش هستم. تصمیم داشتم که اگه بازم بخوام حیوونی رو به سرپرستی قبول کنم و هم خونه ی چهار پایی داشته باشم، اسمشو بزارم نارنگی! البته بگم من از 4 سالگی تا الان حیوون های مختلفی داشتم، اسم هر کدوم هم یا از حبوبات انتخاب می کردم یا میوه جات!

مدتی بود که با یه خانواده ی با عشق که یه جفت گربه به اسم پشمک و لی لی داشتن و گربه ی ماده هم باردار بود، آشنا شده بودم و در رفت و آمد بودیم. بعد از مدتی فهمیدم لی لی بچه هاشو دنیا اورده و منم از سر کنجکاوی رفتم که ببینمشون. یازدهم اردیبهشت سال 98 بود که نارنگی و خواهر و برادرش به دنیا اومدن... دوتا دختر سفید مثل برف یه پسر توسی رنگ. وقتی روز اول نارنگی رو دیدم، اندازه ی یه شلیل رسیده بود، شایدم یه گوله پنبه ی سفید با چشم های عسلی! خیلی شیفتش شدم و دلم براش رفت! به مرور زمان دوستام وقتی دیدن که من به نارنگی یه جور دیگه توجه میکنم و زیادی دوسش دارم تصمیم گرفتن بعد از این که دوره ی شیر خوردنش تموم شد و حسابی جون گرفت، بقیه عمرش رو هم خونه ی من باشه:) من هم که از خدام بود با جون و دل پذیرفتم و شروع کردم به تهیه وسایلی که برای نگهداری گربه ها لازم هست.

بلاخره روز موعود فرا رسید و نارنگی رو اوردم پیش خودم. هیچ وقت روز اول که اومده بود خونه ی من رو یادم نمیره، وقتی از باکسش اومد بیرون اطرافش رو با استرس نگاه کرد و بدو بدو رفت زیر اولین مبل نزدیکی که پیدا کرده بود. یادمه تا 5 یا 6 ساعت همون جا مونده بود! من هم که دیگه طاقتم سر اومده بود، رفتم یه تشویقی اوردم و گرفتم جلوی بینیش، یهو شروع کرد به بو کردنش بعدم خورد، خلاصه به واسطه ی اون تشویقی و البته تشویقی های بعدی، یکم اعتمادش جلب شد و از زیر مبل اومد بیرون و شروع کرد بقیه جاهای خونه رو گشتن و کم کم و به مرور زمان حسابی به خونه جدیدش خو گرفت.

روز ها گذشت و وابستگی من به نارنگی بیشتر شد... دیگه جوری شده بود که شب ها میومد کنار خودم می خوابید و صبح ها با صدای خرخرش بیدار می شدم.

الان یک سالی از اون روز ها می گذره و نارنگی بخش بزرگی از قلب من رو تسخیر کرده، جوری که حتی تصور زندگی بدون اون واسم سخته. آره می دونم عمر همه ی ما بلاخره تموم می شه و حیوانات هم مستثنی نیستند، ولی ترجیح می دم قبل از افتادن هر اتفاق تلخی زیاد بهش فکر نکنم و فقط شکرگزار لحظه هایی باشم که نارنگی، سالم و سر حال کنار منه و بهم عشق میده.

گربهپتنارنگی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید