ده روز از آغاز اولین روز مرحله اول دوره کارآموزش وبسیما میگذره. ده روزی که برای من به اندازه یک سال تجربه کاری گذاشت. من آدم واقع بینی هستم. هیچوقت به خودم دروغ نگفتم و در همه لحظات سعی کردم اشتباهات گذشتم رو بررسی کنم و از اونها درس بگیرم؛ اما من یه ایراد بزرگ دارم؛ اونم عدم توجه به زمان و برنامه ریزی دقیق هست. شاید با خودتون بگین آدم نباید ایراداتش رو همه جا با صدای بلند فریاد بزنه؛ اما باید بگم که من همیشه این کار رو کردم و تاثیراتش رو هم دیدم، میدونین چرا؟ قطعا برای دونستن جواب این سوال باید یه مختصر دیدی نسبت به تغییرات من از زمان قبل از سفر هیجان انگیز کارآموزش تا شروع اون داشته باشین پس باهام همراه باشین؛ چون میدونم خیلی از شماها ممکنه شرایط شبیه به من رو داشته باشین.
درست سه سال از اعلام نتایج کنکور 97 میگذره. سه سالی که برای من به اندازه 30 سال گذشت. منی که تمام سالهای مدرسه رو بهترین خودم بودم، توی کنکور یه فاجعه به بار آوردهبودم. بله، من توی درون خودم شکسته بودم و دیگه نمیتونستم ادامه بدم. تصمیم گرفتم چند سال تنها زندگی کنم پس با این تفکر به رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه سراسری سمنان ورود پیدا کردم و سعی کردم که گذشتهها رو فراموش کنم. برای جبران اشتباهات گذشتم تصمیم گرفتم خیلی زود وارد بازار کار بشم و مهارت کسب کنم؛ اما من انقدر غرق جبران گذشته بودم که یادم رفت به مسیرم توجه کنم.اگه دوستداری با تفکرات و تصمیمات عاطفه زمان دانشگاه آشنا بشی پس بهت پیشنهاد میکنم حتما نوشته من رو با عنوان دانشگاه کسل کننده مطالعه کنید، قطعا برای دوری از برخی تصمیمگیریهای اشتباه بهتون کمک خواهدکرد.
دو سال تمام با وعده ورود به بازار کار روز و شبام رو توی کلاسای آموزشی برنامه نویسی میگذورند. من خودم رو فراموش کرده بودم. دیگه نه خستگی جسمی برام مهم بود و نه تضعیف روحیه؛ من فقط و فقط به جبران فکر میکردم. بعد دوسال شرکت در کلاسهای طراحی سایت رو کنار گذاشتم چون حس میکردم منو تبدیل به یه ربات کرده که از خودش هیچ ایده و نظری نداره و تمام ذوق و استعدادم با نشستن پشت میز آموزشگاهها داره هدر میره.
وقتی شیوع کرونا رواج پیدا کردم؛ سمنان رو به مقصد تهران ترک کردم. با بازگشتم به تهران تصمیم گرفتم به عنوان کارآموز توی یه شرکت فعالیت کنم تا حداقل یه کار مفید کردهباشم. اولین پست درخواست همکاری لینکدین رو دیدم و باهاشون تماس گرفتم. اونام فقط یه آدمی رو میخواستن که به خوندن و نوشتن علاقمند باشه؛ پس من رو قبول کردن.
روزای اول همه چیز خوب بود. خوشحال بودم که دارم یه تجربه مفید کسب میکنم و حداقلش با نوشتن حالم خوبه؛ اما نمیدونم چرا بعد از سه هفته برام تبدلی به یه محیط کسل کننده و خوابآور شد. من دلم میخواست محتواهام رو با یه برنامهریزی هیجانانگیز برای کاربرها تولید کنم، دلم میخواستم روز به روز قلمم رو گسترش بدم و از ایدههای جدید استفاده کنم؛ اما نه میدونستم باید چطور این کار رو انجام بدم و نه اونا بهم این اجازه رو میدادن.
من بازم به یه ربات تبدیل شدهبودم با این تفاوت که این دفعه ذوق نویسندگیش هم داشت سرکوب میشد. از قانونای مسخرشون خسته شدهبودم و دلم میخواست محتواهام رو در عین رعایت اصول درست بصورت هیجانانگیز به قلم دربیارم. من اونجا به یه کارمند پاره وقت دل مرده تبدیل شدهبودم که فقط وظیفه بله قربان گفتن داشتم. تصمیم گرفتم از اونجا بیام بیرون؛ که پست کارآموزش آکادمی وبسیما من رو در تصمیمم مصممتر کرد.
بعد از قبولی توی گامهای کارآموزی که میتونین در مقاله کارآموزش، رویای محقق شده مطالعش کنین، به روز اول کارآموزش ورود پیدا کردم. برای منی که همیشه دنبال یه ثبات و روند منظم و مشخص بود یه اتفاق فوق العاده هیجانانگیز بود. بعد از گذشت 3 سال با کسب تجربههای زیاد و دریافت حس منفی، روند کارآموزش برای من مثل یه داروی قوی و موثر بود که روز به روز روح و جسم من رو بهبود میداد و به اهداف وعلایقم یه جهت متفاوت! من همیشه دلم میخواست هر روز صبح بدون زنگ و اجبار ساعت گوشیم از خواب بلند بشم و کارایی که باعث رشد و ارتقا من میشه رو انجام بدم. هیچوقت فکر نمیکردم انقدر زود این رویا محقق بشه.
نمیدونم روال کارآموزش رو چه کسی و چطور توی آکادمی وبسیما طراحی کرده؛ اما فقط این رو میدونم که یه آدم با تجربه بوده که درک عمیقی از شخصیت متفاوت آدمها داشته. منی که همیشه با خیلی از برنامهها مشکل داشتم ویا ازشون عقب میفتادم و یا سختیشون دلم رو میزد، هر شب با ذوق اینکه فردا قراره کلی سورپرایز در انتظارم باشه سر روی بالشت میذاشتم.
توی برنامه کارآموزش هر چیزی سر جای درست خودش قرار گرفته و فقط و فقط نیاز هست که ما با ایمان به این برنامه؛ روز به روز مسیر موفقیت و کسب دانش رو برای خودمون هموارتر کنیم. مراحل کارآموزش به شکل زیر چیده شده:
تمام این برنامهها شاید در ظاهر زیاد و یا بنظر سخت بیاد؛ اما انقدر درست و دقیق برنامه ریزی شده که باعث میشه از خوشحالی احساس یادگیری و کسب تجربههای مثبت روی پاهاتون بند نشین.
تو این ده روز از چهار نفری که بطور مستقیم و غیرمستقیم باهاشون در ارتباط بودم چیزهای زیادی یاد گرفتم. از مهندس امیرحسین اسماعیلی یاد گرفتم که همیشه باید توی مسیر موفقیتت دست آدمای تازه وارد اطرافت رو بگیری؛ چون قطعا بازده چند برابری این عمل به خودت برمیگرده و باعث درخشش و موفقیت بیشترت میشه. از مهندس امین اسماعیلی یادگرفتم که تا آدم توی چیزی به مهارت صد در صدی نرسیده نباید شروع به تدریس کنه؛ پس اگه به تدریس علاقمندین باید هیچ چیزی از دید و نظر شما پنهان نمونه و سخت ترین چیزها رو به آسونترین شیوه به بقیه انتقال بدین. از زهره جون ابوالقاسم یاد گرفتم که انتقال تجربههای حتی به ظاهر ساده میتونه برای خیلی از اطرافیان موثر باشه و کمک و همکاری در هر مسیری باعث موفقیت کل افراد میشه. از مهندس آرمین خیراندیش یاد گرفتم که تو هر حالی باید دانشت رو با زبون ساده خودت به بقیه انتقال بدی چون این کار تو رو به طرز عجیبی به یک آدم خیرخواه تبدیل میکنه که انگار همیشه نگران پیشرفت اطرافیانش بوده و هست.
رسیدیم به آخر دوره ده روزه کارآموزش و من با کمال میل دوست دارم که این مسیر رو با دقت و تمرکز بیشتری ادامه بدم. نمیدونم به مرحله بعدی ورود پیدا میکنم یا نه؛ اما کسب این تجربه ده روزه برای من از هر موفقیتی دلنشینتر بوده. امیدوارم همه آدما یه روزی توی یه همچین مسیری قرار بگیرن.
قطعا خیلی از شماها تجربه کارآموزش یا کارآموزی داشتین، لطفا تجربیاتتون رو زیر این نوشته با من و بقیه افراد به اشتراک بگذارین تا شاید خوندن اونها باعث کمک به افراد تازه وارد بشه. منتظر تجربیات و نظرات شما عزیزان هستم.