ویرگول
ورودثبت نام
Atefeh Mohib | عاطفه محیب
Atefeh Mohib | عاطفه محیب
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

وقتی تولستوی روی مبل بنفش دروغ می گوید

تولستوی و مبل بنفش
تولستوی و مبل بنفش


داستان از یک اشتباه شروع شد. البته شاید شما بهش بگویید اشتباه، من میگویم جادو؛ جادوی کتابها. راستش این تنها چیز غیر منطقی است که بهش اعتقاد دارم. جادویی که بهش اعتقاد دارم این است که هیچ کتابی الکی سر راه ما قرار نمی‌گیرد و هر کتابی داستانی دارد که ممکن است مسیر ما را به کل تغییر دهد. بارها شده کتابی را بخرم و سال‌ها نخوانمش اما درست زمانی که به چنین کلماتی نیاز دارم از لای کتاب‌های کتابخانه بیافتد پایین جلوی پایم. این داستان هم داستان یکی از همین اتفاقات جادویی‌ست.

هفته کتاب بود و می‌خواستم با تخفیف، چندتایی کتاب بخرم. سایت کتابفروشی را زیر و رو کرده بودم ولی هنوز سفارشم خیلی لاغر بود. یهو یاد کتابی روانکاوانه افتادم که در مورد مبل و این چیزها بود. سرچ کردم مبل... "تولستوی و مبل بنفش"، ظاهرش که خیلی جذاب بود؛ بهش می‌خورد خودش باشد. توضیحات کتاب را خواندم. در مورد زنی بود که خواهرش را از دست داده و شروع می‌کند به هر روز یک کتاب خواندن تا بتواند رنج خود را التیام بدهد. موضوع کتاب خوب بود اما ترسیدم به من در این برهه از زندگی کمکی نکند که هیچ حالم بدتر هم بشود. آخر من از این آدم‌ها هستم که خودم را می‌گذارم جای شخصیت کتاب یا فیلم و حتی وقتی خودش آنقدر ناراحت نشده من های های برایش گریه می‌کنم. این کتاب که حتی معرفی‌اش هم گریه دار بود و از خیرش گذشتم.

جادو اما اتفاق افتاد. نه آن کتاب و نه هیچ کتاب روان‌شناسی، خودیاری یا داستان روانکاوانه را نخریدم و نخواندم اما ایده‌ کتاب‌درمانی مثل هوای تازه از لا‌به‌لای پرده غم‌ و رخوت راه خودش را باز کرد توی سرم. به کتابخانه‌ام نگاه کردم. به کتاب‌هایی که چندین سال بود نخوانده بودمشان. با خودم گفتم : من هم پروژه کتاب درمانی‌ام را شروع می‌کنم. ایده‌ها مثل سبزه عید با تابش اولین اشعه نور شروع به سبز شدن کردند. گفتم با کتابهایی که قبلا نخواندم شروع می‌کنم. بعد آنهایی که خواندم را مرور میکنم. پشت سر هم میخوانم؛ در خانه، اتوبوس، خیابان. بعد به ذهنم رسید در دفتر آبیم برای هر کتاب یک صفحه بنویسم که شاید بعدا به کارم بیاید. یاد کتاب‌های آموزش نوشتنم افتادم. تصمیم گرفتم با آن‌ها شروع کنم و بعد که هر کتاب را خواندم در دفتر آبیم و در ویرگول برای شما بنویسم. میبینید که سبزه عیدمان به جنگلی انبوه و زیبا تبدیل شده است.

اگر هنوز نمی‌توانید قبول کنید کتاب بتواند درمان کند، باید بگویم ،در نتیجه تحقیقاتم، کتاب‌درمانی نه ایده یک نویسنده افسرده حال با خواهری مرده، بلکه دارویی باستانی است. یونانیان باستان به قدرت ادبیات ایمان داشتند و بر سردر کتابخانه‌های‌شان تابلویی نصب می‌کردند که رویش نوشته شده بود: «مکانی برای شفای روح». امروزه در سراسر جهان گروه‌های کتابخوانی با هدف شفا دادن آدم‌هایی که در مواجهه با مشکلات درب و داغان شدند تشکیل می‌شود. بچه کوچولوها هم با قفلی زدن روی کتاب قصه مورد علاقه‌شان راحتتر این جهان درهم برهم را هضم می‌کنند و چشمانشان را می‌بندند و می‌خوابند تا فردا صبح.

شما هم به کتابخانه‌تان سری بزنید. کدام کتاب حالتان را خوب می‌کند؟ به ما بگویید.

تولستوی مبل بنفشمعرفی کتابکتاب درمانیروانکاویخودیاری
اینجام تا از سفر زندگیم بنویسم! این داستان: دغدغه ایران
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید