ویرگول
ورودثبت نام
Atena Pourshafiei
Atena Pourshafiei
Atena Pourshafiei
Atena Pourshafiei
خواندن ۱ دقیقه·۱۰ روز پیش

غریب

به کنج خود نشسته‌ام و با همه غریبه ام

تنها و ناامید به راهم ادامه میدهم تا شاید یک جا یک روز بتوانم سر بلند کنم و حداقل لبخند کوتاهی بر لب زنم

دل‌تنگم

اما نمی‌دانم برای که؟ برای چه؟

روزهای زندگی‌ همانند قطار های سریع‌السیر گذشته و من متوجه نمیشوم مگر در آخر شب

کودک که بودم با شب خوب نبودم

دوست داشتم همیشه روز باشد و نور باشد تا بتوانم همه آدم ها را ببینم

اما الان نه.

غریب با روز، غریب با انسان ها و صد البته غریب با خود و تن خود.

روزی به دنبال رنگ ها پابرهنه میدویدم

اما الان کشان کشان خود را از هرچه نور و رنگ و روشنایی هست فراری میدهم

نمی‌دانم، شاید سهم من در این زندگی فرار کردن از دنیا بود نه دنبال کردن رویاها.

۱
۰
Atena Pourshafiei
Atena Pourshafiei
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید