وقتی خشم مردم شعلهور شود، بیگناهان قربانی میشوند. سریال ایرانی «تاسیان» به کارگردانی تینا پاکروان و رمان فرانسوى «آدمخواران» اثر ژان تولى، هرچند در زمانها و مکانهایی متفاوت روایت میشوند، اما حقیقت تلخی را به تصویر میکشند: خشم کور مىتواند بهجای حل مسئله، فاجعه بیافریند. این آثار، با وجود تفاوتهای تاریخی و فرهنگی — یکی در فرانسه پس از جنگ جهانی دوم و دیگری در ایران معاصر با بحرانهای اقتصادی و اجتماعی — ریشهای مشترک را روایت میکنند: جامعهای که در برابر رنج، زبان گفتوگو را از دست داده و تنها ابزارش خشم کور است.
سریال «تاسیان» در ایران معاصر روایت میشود، جاییکه فشارهای اقتصادی و نابرابری اجتماعی، خشم کارگران را شعلهور کرده است. این خشم و ناامیدی، که سالها زیر فشار فقر و بیعدالتی انباشته شده، به نقطه انفجار میرسد. کارگران به خانه جمشید نجات، صاحب کارخانه، حمله میکنند تا عدالت را فریاد بزنند. اما این شورش، با تحریک گروههایی که از ناآگاهی مردم سوءاستفاده میکنند، شکل میگیرد. کارخانه به آتش کشیده میشود و شیرین، دختر جمشید و نماد امید و معصومیت، ناخواسته قربانی میشود. این خشم ناآگاهانه، جز فاجعه نتیجهای ندارد، زیرا مردم از ریشههای واقعی بحران بیخبرند. جمشید نجات نماد قدرت و ثروت است، اما خود اسیر ساختاری ناعادلانه است که مردم نمیبینند. بهدلیل ناآگاهی، خشم مردم بهجای ساختارهای فاسد، افراد فرعی را هدف میگیرد. این فاجعه تلنگریست به اهمیت آگاهی، وگرنه خشم کور جز ویرانی حاصلی ندارد.
زمینههای تاریخی هر دو اثر، نقشی کلیدی در شکلگیری خشم بیمهار دارند. «تاسیان» در بستر اعتراضات کارگری و بحرانهای اجتماعی ایران معاصر روایت میشود، جاییکه نابرابری و فقر، خشم کارگران را به انفجار میرساند. در مقابل، «آدمخواران» بازتاب جامعهایست که پس از جنگ جهانی دوم، زیر فشار گرسنگی و ترس، دچار فروپاشی عقل جمعی شده است. در «تاسیان»، شیرین، دختری معصوم، قربانی غضب ناآگاهانه مردم میشود؛ همانگونه که در «آدمخواران»، آلن دو مونی، جوانی اشرافزاده و خیرخواه، بهدلیل شایعهای که در گردهمایی روستاییان شکل میگیرد، هدف خشونت قرار میگیرد. ذهن آشفتهی مردم، که از گرسنگی و اضطراب پس از جنگ فرسوده شده، هیچ تلاشی برای درک حقیقت یا نیتهای انسانی آلن نمیکند. در هر دو اثر، خشم جمعی بهجای هدف گرفتن مسببان واقعی بحران—ساختارهای ناعادلانه در «تاسیان» یا فقر فراگیر در «آدمخواران»—بهسوی چهرههای بیگناه نشانه میرود. این فجایع نشان میدهند که چگونه جهل جمعی، فقدان تحلیل، و فشارهای اجتماعی، انسانها را بهسوی ویرانیهای جبرانناپذیر سوق میدهد.
یک وجه اشتراک مهم در هر دو داستان به چشم میخورد: خشم تودهها، در خلأ آگاهی و رهبری سالم، به ابزاری در دست نیروهای پنهان قدرت تبدیل میشود. در «تاسیان»، شورش کارگران تنها از دل رنج و فقر برنمیخیزد، بلکه با هدایت گروههایی شکل میگیرد که با وعدههای مبهمِ عدالت و تغییر، خشم سرخوردهی مردم را بهسوی اهداف خود سوق میدهند. این نیروها نه بهدنبال حل ریشههای بحران، بلکه بهدنبال بهرهبرداری سیاسی از بحراناند. در «آدمخواران» نیز، با وجود فقدان یک جریان هدایتگر، الگوی ناآگاهی و خشم جمعی بهروشنی دیده میشود. مردمی که ذهنشان از گرسنگی، فقر و اضطراب پس از جنگ جهانی دوم فرسوده شده، با کوچکترین سوءتفاهم، آمادهاند تا خشم انباشتهی خود را بر سر اولین هدف قابلدسترس تخلیه کنند. در هر دو روایت، خشونت جمعی نه بر پایهی تحلیل و شناخت، بلکه بهعنوان مکانیسمی برای تخلیهی فشارهای روانی و اجتماعی عمل میکند؛ ابزاری برای رهایی لحظهای از سالها سرکوب، بیعدالتی و بیقدرتی. این خشونت، بیشتر از آنکه اعتراضی آگاهانه باشد، واکنشی غریزی و ناآگاهانه است که در فقدان تحلیل و گفتوگو شکل میگیرد. در جامعهای که زبان انتقاد از بین رفته، حقیقت گم شده و امید به اصلاح رنگ باخته، خشم بیجهت و قربانیسازیهای کور، تبدیل به تنها راه ابراز وجود و فریاد خاموشان میشود.
در نهایت، آنچه «تاسیان» و «آدمخواران» بازگو میکنند، تنها روایتهایی از خشونت نیستند، بلکه هشدارهایی عمیق دربارهی سرنوشت جامعهایست که در برابر رنج، فقر و بیعدالتی، راهی برای بیان خشم و مطالبهی آگاهانه نمییابد. در چنین شرایطی، خشم، بهجای آنکه به تغییری سازنده منجر شود، به نیرویی ویرانگر تبدیل میگردد؛ نیرویی که نه سرچشمهاش روشن است، نه مقصدش. قربانی شدن بیگناهان، محصول ناتوانی در شناخت علتهای واقعی بحران است، و نشانهای از آنکه چگونه در غیاب تحلیل، گفتوگو و امید، جامعه بهسوی تکرار فاجعه قدم برمیدارد. این دو اثر، ما را به پرسشی جدی میکشانند: وقتی حقیقت نادیده گرفته میشود، چه کسی قربانی خواهد شد؟
آتنا پورشفیعی