البته او سوفی آموندسن بود. ولی خب او کی بود؟ هنوز درست نمیدانست. اگر یک اسم کاملا متفاوت مثل آنه کنودسن داشت، آنوقت چه؟ با این اسم تبدیل میشد به یک آدم دیگر؟
بله ولی سوفی، این عین واقعیت است. ما فقط در عصر خودمان زندگی نمیکنیم. ما حامل تاریخ خودمان هم هستیم. یادت باشد همهی چیزهایی که در این اتاق میبینی، یک روز کاملا نو بوده است.
کلبیها عقیده داشتند آدم لازم نیست نگران سلامتیاش باشد. حتی از رنج و مرگ نباید ترسید. برای همین به درد و رنج دیگران هم اهمیت نمیدادند. امروزه کلمههای «کلبی» و «کلبیمشربی» فقط به معنای حساس نبودن در مقابل درد و رنج دیگران استفاده میشود.
اسم من افلاطون است و میخواهم چهار معما طرح کنم. اول اینکه باید فکر کنی چطور قناد میتواند پنجاه تا شیرینی کاملا شبیه درست کند. دوم اینکه میتوانی از خودت بپرسی چرا همهی اسبها شبیه هماند. بعد باید به این موضوع فکر کنی که آیا زن و مرد عقل و شعور یکسانی دارند یا نه… موفق باشی!
هیچچیز نمیتواند از هیچ بهوجود بیاید.
بهترین روش برای نزدیک شدن به فلسفه مطرح کردن سوالهای فلسفی است.
بله ولی سوفی، این عین واقعیت است. ما فقط در عصر خودمان زندگی نمیکنیم. ما حامل تاریخ خودمان هم هستیم. یادت باشد همهی چیزهایی که در این اتاق میبینی، یک روز کاملا نو بوده است.
آیا چیزی هست که همه به آن علاقهمند باشیم؟ آیا چیزی هست که مربوط به همه – صرف نظر که کی هستند و کجای جهان زندگی میکنند – باشد؟ آری، سرفی عزیز، مطالبی هست که قطعا مورد علاقه همگان است. و موضوع بحث دوره آموزشی ما دقیقا همینهاست.
مهمترین چیز در زندگی چیست؟ اگر این سوال را از کسی بکنیم که سخت گرسنه است، خواهد گفت غذا. اگر از کسی بپرسیم که از سرما دارد می میرد، خواهد گفت گرما. و اگر از آدمی تک و تنها همین سوال را بکنیم، لابد خواهد گفت مصاحبت آدم ها.
ولی هنگامی که این نیازهای اولیه برآورده شد، آیا چیزی می ماند که انسان بدان نیازمند باشد؟ فیلسوفان می گویند بلی. به عقیده آن ها آدم نمی تواند فقط دربند شکم باشد. البته همه خورد و خوراک لازم دارند. البته که همه محتاج محبت و مواظبت اند. ولی از اینها که بگذریم، یک چیز دیگر هم هست که همه لازم دارند و آن این است که بدانیم ما کیستیم و در اینجا چه می کنیم.
اسپینوزا تاکید میورزد که تنها یک وجود، کاملا و مطلقا «علت قائم بهذات» است و میتواند با آزادی تام عمل کند. تنها خدا یا طبیعت مبین فرایندی اینچنین آزاد و اینچنین «غیرتصادفی» است. انسان میتواند برای کسب آزادی و رهایی از قیود برونی بکوشد، ولی هیچگاه به اختیار و «اراده آزاد» دست نمییابد. ما بر آنچه بر بدنمان میگذرد – که وجهی از حالت مادی است – اختیار نداریم. همچنین اندیشیدن خود را بر نمیگزینیم. پس انسان «روح آزاد» ندارد؛ و کمابیش در پیکری مکانیکی محبوس است.
"مهمترین وظیفه فلسفه این است که انسان ها را از نتیجه گیری سریع برحذر کند، زیرا این نتیجه گیری های سریع میتواند به خرافات منجر شود.مثلاً گربه سیاهی را در خیابان می بینی؛ چند دقیقه بعد زمین می خوری و دستت می شکند. میان آن گربه ی سیاه و زمین خوردن تو هیچ رابطه علّی وجود ندارد. در علم هم مسئله همین طور است. نتیجه گیری سریع در علم نیز خطاست. اگر بسیاری از مردم دارویی را مصرف کنند و سلامتی خود را به دست آورند، باز هم نمی توان ادعا کرد که آن دارو درمان قطعی بیماری آنها بوده است. در این مورد آزمایش هایی روی گروهی از مردم انجام شده است که فکر می کردند با فلان دارو درمان می شوند. به جای آن دارو به آنها آرد و آب داده اند. آیا بعد از این که آنها هم سلامتی خود را به دست آوردند، می شد ادعا کرد که آن دارو این کار را کرده است؟ در این مورد احتمال سومی به درمان آنها کمک کرده است؛ مثلاً اعتقاد به موثر بودن آن دارو."